دیشب مطلبی نوشتم دربارهی «اسلام عشق» و «اسلام عبوس». در آن یادداشت توضیح دادم که اسلام طالبان، اسلام خوارجی و عبوس است؛ اما اسلام فارسی، اسلام عشق، مدارا و تساهل است.
دوست عزیزم، آقای عبدالکبیر ستوده، در واکنش نوشت: «اسلام عشق یک امر خیالی است و این دین از عصر بنیانگذار خود تا امروز، مبلغ نفرت و خشونت بوده است.»
آنچه ایشان نوشتهاند، در حقیقت انکار آشکار تعدد و تنوع اسلامها در میان مسلمانان است.
اسلامهای گوناگون در تاریخ
اگر به تاریخ اسلام نگاه کنیم، میبینیم که این دین در کشورهای مختلف، متناسب با فرهنگ همان جوامع، شکل و شمایل ویژهای پیدا کرده است.
ابن بطوطه، از مشهورترین جهانگردان مسلمان، در سفرهایش بارها از رسوم و عنعنات مسلمانان شگفتزده شده است. او مینویسد:
«روزی در ایوالتان، نزدیک تیمبوکتو، به خانهی قاضی مسلمان آنجا رفتم. زنی جوان و زیبا در کنارش بود. وقتی او را دیدم، مردد شدم و خواستم بازگردم؛ اما زن به من خندید و هیچ شرمی نکرد. قاضی گفت: چرا بازمیگردی؟ این زن دوست من است.»
ابن بطوطه از این رفتار به حیرت آمد.
همچنین او از مردی به نام ابومحمد یندکان الموصوفی حکایت میکند. این مرد که زمانی به مراکش رفته بود، ابن بطوطه را به خانهی خود دعوت کرد. ابن بطوطه میگوید:
«وقتی وارد خانه شدم، زنی را دیدم که در کنار مردی اجنبی نشسته است. پرسیدم: این زن کیست؟ گفت: همسرم. گفتم: این مرد کیست؟ گفت: دوست اوست. پرسیدم: آیا به این وضع تن میدهی، در حالی که با شریعت آشنا شدهای؟ گفت: معاشرت زنان با مردان در کشور ما مقبول است و هیچ گمان بدی نسبت به آن نمیرود. این زنان مانند زنان کشور شما نیستند.»
ابن بطوطه مینویسد: از آسانگیریاش شگفتزده شدم، او را ترک کردم و دیگر به خانهاش بازنگشتم، هرچند بارها مرا دعوت کرد.
این حکایتها تنها نمونهای از هزاران تفاوت فرهنگی و دینی در جوامع مسلمان است. با وجود این تفاوتها، همهی این مردمان خود را مسلمان میدانستند.
اسلام عشق و تساهل
تفاوتهای فرهنگی، خود را در قالب خوانشهای متفاوت از اسلام نشان داده است. یکی از این خوانشها، «اسلام عشق و تساهل» است که در میان فارسیزبانان رشد یافت.
این اسلام تحت تأثیر صوفیان و عارفان شکل گرفت. مولانا جلالالدین محمد بلخی، اسلام را با عشق پیوند داد و تصریح کرد که نباید جز تخم مهر و محبت کاشت.
ابوالحسن خرقانی، صوفی دیگر، گفته بود:
«هر کس در این سرا درآمد، نانش دهید و از ایمانش مپرسید؛ زیرا آن کس که به درگاه خداوند به جان ارزد، در خوان ابوالحسن به نان ارزد.»
عارفی دیگر چنین سرود:
منبسط بودیم و یک جوهر همه
بیسر و بیپا بودیم، آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بیگره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایههای کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق
جریان عرفان در میان فارسیزبانان آنقدر نیرومند بود که گاه توان رقابت با جریانهای فقهی را داشت. در تاریخ افغانستان و ایران، تصوف و عرفان چنان نفوذی داشت که هیچ حاکمی نمیتوانست بیتوجه به آن حکومت کند.
منکران تنوع و تعدد
با وجود این وضوح، دو گروه همواره تنوع اسلامها را انکار کردهاند: اسلامستیزان و تندروان اسلامی.
اسلامستیزان، اسلام را به اسلام داعشی و طالبانی تقلیل میدهند و میکوشند کلیت این دین را خشونتبار و زشت معرفی کنند. در برابر، بنیادگرایان مذهبی به دنبال فرهنگزدایی از اسلام هستند.
به تعبیر اولیویه روا، افراطیت از چیزی به نام «اسلام ناب» سخن میگوید؛ اسلامی بدون فرهنگ و سنتهای محلی، مبتنی صرف بر قرائت لفظی قرآن. در این اسلام، سنتهای بومی شرک و بدعت خوانده میشوند. نمونهی روشن آن در افغانستان، تحریم نوروز و جایگزینی عروسیهای اسلامی به جای جشن و موسیقی است؛ مراسمی که در آن، بهجای شادی و رقص، ملاها سخنرانی میکنند.
حتی در سطح زبان نیز، این فرهنگزدایی خود را نشان میدهد. روزگاری واژهی «خدا» در گفتار مردم ما رایج بود، اما امروز گروههای افراطی با اخم و ترشرویی از شنیدن آن برمیآشوبند و اصرار دارند که تنها باید «الله» گفت.
این رفتار مرا به یاد روایتی در کتاب اولیویه روا انداخت. او مینویسد: وقتی مسیحیان اندلس را از مسلمانان بازپس گرفتند، حمامهای عمومی را ویران کردند؛ چون آن را نماد فرهنگ اسلامی میدانستند. بنیادگرایان امروز نیز به همین شیوه، هر نشانهای از فرهنگ را طرد میکنند.
جمعبندی
وجه مشترک اسلامستیزان و تندروان مذهبی، تقلیلگرایی است: یکی اسلام را فقط خشونت میبیند، دیگری تنها نسخهای استاندارد و بیفرهنگ از آن را میپذیرد. این تقلیلگرایی، علتالعلل خشونت و عدم تساهل است.
اسلام اما، در تاریخ خود نه تکصدا، که پر از رنگارنگی، فرهنگ و عشق بوده است؛ حقیقتی که هیچکس نمیتواند انکار کند.