حمزه عابر؛ رونده اما نگران [یک تکّهام به گوشهی «کابل» کشیده پر یک تکّهام «هرات» شده در نگارهام… یک تکّهام به سینهی «غزنی» نهاده سر یک تکّهام به «غزّه» و خاک شرارهام…] انگار نگارنده این واژه ها را سالیانیست که میشناسم و درگیر نگاه نازک اندام او به شعر هستم حمزه عابر از شاعرانی است که کار را از عرق ریزان غروب آغاز کرده است و چشمبراه مزدیست که بایست بانک ادبیات به دخل معنوی او بریزد. او تمام در شعر هایش واژه ها با دیدهی تر کنار هم چیدمان کرده، تری که هر بامداد روی بال های پرنده