روزهای منتهی به سقوط جمهوریت بود و من در مزار شریف بهسر میبردم. شهر هنوز در اختیار نیروهای امنیتی بود، اما طالبان شهرستانها را یکی پس از دیگری تصرف کرده و تا دروازههای ورودی مزار شریف رسیده بودند. یک روز شایعهای پیچید که چند طالب در دروازه بلخ دیده شدهاند. ناگهان گریز و شتاب در شهر آغاز شد؛ مغازهداران کرکرهها را پایین کشیدند، دستفروشان با کراچیهایشان هراسان به سوی خانهها دویدند، و خیابانها در چند دقیقه خالی شد. تنها یک شایعه، کافی بود تا شهر از سکنه تهی شود. پیش از آن، حکایتی خوانده بودم از صبوری و شجاعت