در چهارچوب مسوولیتهای دولتی من عادت داشتم که نامهها و عریضهها را با دقت مطالعه میکردم. در معاونیت ریاست جمهوری برایم نامه از یک زندانی به اسم عبدالاحد رسید. او نوشته بود که من یک تاجر گم نام و بااحتیاطم که کسی مرا نمیشناسد. من در حساب بانکیام مبلغ هجده و نیم میلیون دالر دارم. یکی از روزها وقتیکه با بانک رفتم تا پول بیرون کنم کمی مرا منتظر ساختند و بعد ناگهان بالای من حمله شد و افراد با یونیفرم و لباس شخصی مرا دست بند زدند و ادعا کردند که از جیب من مواد مخدر پیدا کردهاند.