مقدمه افغانستان در یک قرن گذشته نمونه بارز یک جامعه گرفتار در چرخه کوتاهمدتی نهادی و بیثباتی ساختاری است. در این جوامع، که همایون کاتوزیان آن را «جامعه کوتاهمدت» و «خانهکلنگی» مینامد، تغییرات سیاسی نه بر شالوده نهادهای پایدار، بلکه بر ویرانی کامل ساختار پیشین بنا میشود (کاتوزیان، ۱۳۸۰). چنین الگوی تغییر، بر اساس نظریه نهادگرایی داگلاس نورث، پیامد حاکمیت نهادهای استخراجی است که منابع را برای منافع کوتاهمدت گروههای مسلط مصرف میکنند و مانع انباشت تجربه و توسعه پایدار میشوند (North, 1990). ساموئل هانتینگتون توضیح میدهد که این بیثباتی زمانی تشدید میشود که تحولات اجتماعی ـ اقتصادی سریعتر