وقتی شعری را که«گارگاه بتگری» از آن اقتباس شده، نخوانده باشیم؛ به سرزمینی میاندیشیم که رویش آدمانی راه میروند همه زابغر که دهان به انگولک اربابانی باد پر کردهاند، هر سو که مینگری و هر قدمی میگذاری کارگاهی ساختهاند، بتها میتراشند و سادهلوحانهمیپرستند. بتتراشی به تعبیر دیگر میتواند اربابتراشی باشد که در آن کارگاه ملتی به علت انزوایفکری و نبود خویشباوری و عدم یافت خودی، دست بر چنین بتتراشیهای ذهنی زده و افسار به دست آنها میسپارند. شعری از مجموعهای «لمسِ رویِش» یادم آمد که سالها پیش سروده بودم: های طفلان سیاستزدهای شام بلا سخنم گوش دهید بگذارید