قرارم براین شد که از صادق هدایت بخوانم؛ اما خواستم دربارهی مفهوم این داستان ها هم بگویم، بهترتیب بررسی میشود: نویسندهی این داستانها (صادق هدایت)، در داستانِ “زنده بهگور” یکجملهی خیلی خوبِ را میگوید: “همه از مرگ میترسند و من از زندگیِ سمج خودم”، گاهی پیش میآید که کسی از زندگی چیزی نخواهد و تنها نفس بکشد و حتا این نفسکشیدن را همان شخص نخواهد و فقط تمنایش خلاص شدن از زندگی باشد و اینکه دیگر نخواهی زنده باشی؛ ولی بازهم زنده میمانی. حال سوال پیش میآید: کدام زندگی؟ همین زندگیِ که دیگر، بودن در آن ارزش نداشتهباشد و