سعدی علیه رحمه در گلستان داستانی دارد با این مضمون که، با بزرگانی در یک کشتی نشسته بودم، که ناگهان قایق کوچکی در کنار ما غرق شد و دو برادر به دریا افتادند. یکی از بزرگان به ملوان کشتی گفت، اگر آنها را نجات بدهی، برای هرکدام پنجاه دینار انعام میدهم. ملوان به نجات آنها رفت و تا یکی را نجات بدهد، دیگری هلاک شد. وقتی هردو برادر را به کشتی آوردند، بزرگی با ابراز تاسف به جوان کشته شده، به ملوان گفت، حتما باقی عمرش نمانده بود که دست شما به نجاتش تاخیر کرد و به این یکی