یک سال گذشت، در خاموشی و زیست در گودال تاریکی و جهل. هنوز دلمان آتش میگیرد، اشک در چشمانمان حلقه میبندد و خون در شریانهای قلبمان خشک میشود. زبانمان گرهخورده و در همشکسته. سیصد و شصت و پنج روز سیاه از جوانی کسانی که برای هر لحظهی عمرشان تلاش کردند، گذشت. یک سال دیگر از عمر آرزوهایمان گذشت… روزگار با ما به بدترین شکل رفتار کرد… سرنوشت با همنسلان من، با امیدها و دلخوشیهایمان، ظالمانهترین شکنجهها را رقم زد! شادیها و لبخندهایمان را در خاک دفن کردیم… دیوارهایی میان آرزوها و آرمانهایمان کشیدیم و با خاطراتی تنها ماندیم که