در جادههای پُرپیچوخم غربت، دستههایی از آدمهای بیوطن با دلپیچه و کلافهگی در جستوجوی یک نگاه از مهربانی و دلسوزی بهسوی سرزمینهای ناشناخته و پناهنده میروند. آنها، با دردها و مشکلاتِ بیشماریکه رنگوبویی از غربت و بیوطنی دارند، دستوپنجه نرم میکنند و این درد و اندوه تا مغزِ استخوانشان نیز رسیدهاست. پرستوهای مهاجریکه قلبهای زخمی و روحهای پرخون را با خود بهسوی ساحلهای امید میکشانند. بیوطنی، نهتنها یک واقعیتِ فیزیکی است که افراد را از سرزمین خاص و محله خود به دیارهای دیگر و بیگانهی میکشاند، بلکه یک حالت روحی و زندهگی است که در آن هویت و تعلقات