دقیقاً شبیه گذشته از خواب بیدار میشود، پردههای ضخیم پنجرهها را به روی آفتاب میگشاید و خمیازهکشان رهسپار میشود و صورت اش را با قطرات زلالی آب سرد صبحگاهی شستشو میدهد. به روی ماهاش در آیینه خیره میشود. روی صندلی چوبی آشپزخانه مینشیند و به زیتونهای مشکی و گلهای چیده روی میز نگاه میاندازد و با حس سرشار از نشاط، به میل شیر و عسل که بوی غداهای بهشتی را دارند میپردازد. قشنگترین لباس اش را از جالباسیاش درمیارد و به تن میکند و از آن عطر که آخرین بار از فروشگاه مورد علاقه اش خریدهبود، بر