ساعتِ ۰۵:۱۵ دقیقهی صبح امروزِ (چهارشنبه) بود که همه اعضای خانواده ما وحشتزده از خواب بلند شدند و هر کسی به سمتی گریخت: یکی سمت آشپزخانه و دیگری سوی حیاط. یکی جانب دروازه و دیگری طرف پنجره.
زلزله شده بود. زلزله قوی و خطرناک. همهی همسایههای ما در شهر مشهد از خانههای شان به کوچه ریخته بودند
بعدتر که شبکههای اجتماعی را مرور کردم دیدم که به علاوه مشهد، شهرهای هرات، بادغیس و فراه را نیز لرزانده است.
از کوچه به خانه بازگشتم و کامپیوترم را روشن کردم تا در بارهی تجربهی خود از زلزلهی امشب بنویسم. با خود گفتم از کجا شروع کنم؟
گفتم از «ترس» باید شروع کرد. ترس نخستین احساسی است که برای آدمی در هنگام مواجهه با زمینلرزه دست میدهد.
قابلیت ترس، یکی از واکنشهای عاطفی و غریزی است که از بدو تولد با ما همراه میباشد. کارکرد این غریزه، صیانت از بقا است. انسانها وقتی تهدیدی را میبینند یا خطر احتمالی را پیشبینی میکنند، به صورت غیرارادی احساس ترس برای شان دست میدهد و فرار میکنند. ترس باعث میشود که آدمیان از خطر فرار کرده و از بقای خود صیانت کنند.
تا اینجا میتوان ترس را غریزهای در خدمت صیانت از بقا خواند و مفید ارزیابی کرد.
اما ترس همیشه از بقا صیانت نمیکند، بلکه گاهی باعث میشود آدمی از ترسِ زیاد و غیرموجه دستِ به انجام کارهایی بزند که بقای خود را در معرض خطر قرار دهد، مانند خانم جک در رمان سروصدای سفید.
رمان هجوآلود سروصدای سفید، نوشتة دون لیلو، است. این رمان زندگی جک گلدنی را به تصویر میکشد که یک هیتلرپژوه امریکایی در یک دانشکده کوچک حقیر در میدوست است. در این رمان چیزی که بیشتر از همه بدان پرداخته میشود ترس از مرگ است که آنهم ناشی از خطرهای بیپایانی است که خانواده جک احساس میکند زندگی آنها را تهدید میکنند. خانم جک، ببت، به خاطری که از مرگ میهراسد شروع میکند به استفاده از داروی آزمایشی به نام “دیلار” که باعث محو ترس از مرگ در وجود او میشود. او این دارو را از یک شرکت در بدل رابطة جنسی یا تن فروشی به دست میآورد. علی رغم اینکه پزشکان از عوارض جانبی مصرف این دارو برایش هشدار داده اند، اما باز هم استفاده میکند. عوارض جانبی دارو را نیز خودش چنین تشریح میکند: “من ممکن است بمیرم، ممکن است زنده بمانم اما مغزم بمیرد. لب چپ مغزم ممکن است بمیرد ولی لب راست مغزم زنده بماند.”
دیگران از این دارو به خاطر عوارضی جانبیاش استفاده نمیکنند، اما ترس ببت از مرگ آن قدر قوی است که همة این خطرها را آماده است به جان بخرد، مشروط به اینکه از این ترس خلاص شود. چیزی را که این رمان میخواهد گوشزد کند این است که آدم ترسخورده اغلب در تلاش خود برای رهایی از ترس، دست به اقدامی میزنند که چندمرتبه خطرناک تر از خطرهایی احتمالی است که تصور میکند در احاطة شان قرار دارد.
ترس از زلزله نیز همین دو کارکرد را دارد: اندکش در خدمت صیانت از بقا است، اما زیاده از حدش باعث میشود که نتوانی آرامش خود را حفظ کرده و به توصیههای ایمنی در زمان وقوع زمینلرزه عمل کنی.
به همین دلیل، نخستین توصیه ایمنی در هنگام وقوع زلزله این است که آرامش تان را حفظ کنید و اجازه ندهید که ترس و وحشت، دقت و سرعت عکسالعمل تان را کمتر کند.
واکنش ترسآلود به زلزله، باعث بالارفتن آمار تلفات میشود. آنهایی که کمتر میترسند خوبتر میتوانند از خود در برابر خطرات زلزله مراقبت کنند.