امیرخان متقی، وزیر امور خارجهی طالبان در نشست «فرمت مسکو»، که در شهر کازان برگزار شده بود، گفته است: «افغانستان را نسخههای خارجی تباه کرد. برای افغانستان نسخه نپیچید.»
او این سُخن را در واکنش به مطالبهی تشکیل حکومت فراگیر در افغانستان اظهار داشته است؛ مطالبهای که آجندای اصلی نشست «فرمت مسکو» را تشکیل میداد و همچنان یکی از پیششرطهای بهرسمیتهای حکومت طالبان از سوی جامعه جهانی است.
اما در مقابل، طالبان ساختار حکومت موجود خود را «نسخه داخلی» برای مهار بحران افغانستان میدانند.
این نسخه، با اندکی تفاوت، چیزی است که از عصر امیر عبدالرحمن خان تا به امروز هر از گاهی در افغانستان آزمایش شده اما ناکام مانده است: حکومت تکقومی و به شدت متمرکز.
این نسخه بر سه پیشفرض بنا شده است که عبارتند از اینکه ۱) افغانستان یک کشور پشتونی است؛۲) اکثریت مطلق شهروندان آن را پشتونها تشکیل میدهند؛ ۳) مردم افغانستان حکومت مرکزی قوی میخواهند، اما برخی اقلیتها فراروی تشکیل و تحکیم آن مزاحمت ایجاد میکنند.
در حالی که هر سه این پیشفرض غلط و اشتباه است، اما کشورهای جهان به علت عدم آگاهی برای سالهای متمادی این پیشفرضها را به عنوان مسلمات پذیرفته بودند.
بیست سال حضور جامعه جهانی در افغانستان، زمینه تماس نزدیک با مسایل افغانستان را برای جهان فراهم کرد.
در پی چند دهه مراوده و تماس نزدیک با افغانستان، جهانیان به چند موضوع پی بردند:
- افغانستان کشور پشتونی نیست، بلکه یک کشور چندقومی و چندفرهنگی است؛ چنانکه بیشتر از دهها قوم و گویندگان چندین زبان در این جا زندگی میکنند، که هیچ کدام مهاجر نیستند بلکه بومیاند و قرنها در اینجا زیستهاند.
- افغانستان کشور اقلیتهای قومی است و هیچ قومی نمیتواند ادعا کند که «اکثریت مردم افغانستان» را تشکیل میدهد. در گذشته، حکومتهای افغانستان تلاش کرده بودند با ارائه آمار و ارقام جعلی، به نفع قوم خاص اکثریتسازی کنند، اما تجربه چند انتخابات ریاست جمهوری در بیست سال جمهوریت، افسانه «اکثریت پشتونها» را فروپاشاند و نشان داد که نمیتوان اقوام افغانستان را به «اکثریت» و «اقلیت» دستهبندی کرد.
- افغانستان یک «جامعه مرکزگریز» است و این این امر اختصاص به یک قوم و دو قوم ندارد، بلکه شامل همه اقوام میشود به شمول پشتونها. گریک ویتلاک کتابی نوشته است زیر عنوانِ «اسناد افغانستان: تاریخ سری جنگ». این کتاب که توسط حمید دهباشی کهندانی به فارسی برگردانده شده، در بارهی جنگ آمریکا در افغانستان نوشته شده و یکی از فصولِ آن به بحث «ملتسازی» اختصاص یافته است.
آقای گریگ ویتلاک در این فصل، با استناد به چشمدیدهای جنرالان غربی میگوید که کمتر کسی تصوری از حکومت مرکزی دارند. مثلا او از زبان سرهنگ تری سلرز، فرمانده یکی از گُردانهایی که در ولایت ارزگان خدمت کرده است، در باره مرکزگریزی پشتونها و عدم آشنایی شان با نظام مرکزی مینویسد که آنها میگفتند: «ما صدها سال است گوسفندان و بزهای مان را در همین زمین چراندهایم و سبزیجات مان را در همین زمین کاشتهایم. هیچ وقت هم نه دولت مرکزی داشتیم نه به آن نیاز داشتیم. امروز چه احتیاجی به دولت داریم؟» یا مثلا از زبان دیوید پاسکال، یکی از افسران نیروی زمینی که در غزنی فعالیت داشته آورده است که در غزنی به روستاییان عکس کرزی را نشان داده میپرسیدیم کیست، اما آنها نمیدانستند.
نتیجهای که دنیا در اخیر به آن دست یافته بودند این بود که در چنین جامعهای نمیتوان یک حکومت مرکزی قوی و نظام متمرکز تاسیس کرد، بلکه توزیع قدرت و نظام غیرمتمرکز میتواند در افغانستان ثبات بیاورد
ویتلاک از قول یکی از مقامات رسمی اتحادیه اروپا نقل میکند که: «امروز که به گذشته نگاه میکنیم، میبینیم بدترین تصمیمی که گرفتیم، متمرکزکردن تمامِ قدرت سیاسی در دستان شخص رییس جمهور بود.» او همچنان از قول یکی از مقامات آلمان مینویسد: «پس از سقوط طالبان، ما تصور میکردیم افغانستان باید قبل از هرچیز رییس جمهور داشته باشد، اما این فکر اشتباه بود.» یا از زبان یکی از مقامات وزارت خارجه آمریکا نقل میکند که: «چرا باید در کشوری که هیچ گاهی نظام متمرکز نداشته است، سعی کنیم چنین نهادی را تاسیس کنیم».
خلاصه اینکه امروزه اگر دنیا روی تشکیل حکومت فراگیر در افغانستان تاکید میکند، نتیجهی دریافتهای میدانی شان از افغانستان است. آنها میدانند که بر خلاف آنچه طالبان و سایر ناسیونالیستهای پشتونتبار مطرح میکنند، علت عمده بیثباتی سیاسی در افغانستان نادیدهگرفتن این واقعیتهای میدانی و تحمیل یک حکومت تکقومی متمرکز بر افغانستان بوده است.
اصرار جهان بر تشکیل حکومت فراگیر ریشه در این آگاهی دارد. طالبان هم میدانند که آنچه را جهان مطرح میکند، منطبق با واقعیتهای افغانستان است، اما هنوز عصبیت قومی و قبیلهای شان اجازه نمیدهد که به آن اعتراف کنند و به تشکیل حکومت فراگیر تن بدهند.