حتما آن ویدیوی جلسه شهید احمدشاه مسعود با فرماندهان جهادی در کاپیسا را دیدهاید. جلسهای که پس از تصرف کابل به دست طالبان برگزار شده است. جلسهای که آمر صاحب تلاش میکند فرماندهان جهادی را قناعت بدهد تا فرار نکنند و فرارکردن راه حل نیست.
در پایان جلسه، آمر صاحب از استاد عبدالرب رسول سیاف میخواهد که نشست را با «دعای خیر» خود پایان بخشد.
چرا آمر صاحب شهید در آن جلسه مهم، یک «عالم دینی» را در کنار «فرماندهان جهادی» مینشاند و جلسه نظامی را با «دعای خیر» آن روحانی به پایان میرساند؟
واکاوی این پرسش برای این مهم است که تعدادی از جوانان ما تحت تاثیر رقابتهای سیاسی موجود در دوره جمهوریت و شماری نیز به دلایل دیگر هنوز هم تا نام سیاف را میشنوند، فُحش و دشنام میدهند.
آنچه که متاسفانه در این میان نادیده گرفته میشود، تغییر شرایط و اوضاع و احوال افغانستان است. جوانان ما متاسفانه از یکسو فراموش کردهاند که رقابتهای سیاسی دوره جمهوریت پایان یافته و امروزه در کابل گروه دیگری حاکم است، و از سوی دیگر تصور میکنند که مردم افغانستان از لحاظ رشد و بلوغ فکری همسطح مردمان اروپایی است.
هدف من در این نوشته دفاع از استاد سیاف نیست، بلکه میخواهم نسل جوان کشور را متوجه جایگاه عالمان دینی در تحولات سیاسی تاریخ منطقه و جهان اسلام بسازم.
آنچه را که من در این نوشته روی آن تاکید میکنم این است که در تاریخ منطقه هر حرکت و جنبش سیاسی و نظامی برای پیروزی خود نیاز به دو چیز داشته است: «شمشیر» و «دعای خیر» یک عالم دینی.
همبسته قدرت و دعای خیر
لوی آلتوسر، فیلسوف و نظریهپرداز معروف، مقالهای دارد به نام «ایدیولوژی و ابزارهای ایدیولوژیک دولت».
او در این مقاله، میان دوگونه ابزار تفاوت میگذارد: یکی ابزار سرکوب و دیگری ابزار ایدیولوژیک.
ابزار سرکوب دولت عبارتند از ارتش، پولیس، قوه مجریه، دادگاهها و زندان و امثالش. اما ابزارهای ایدیولوژیک یک دولت شامل نهاد مذهب، آموزش و پرورش، رسانه، اتحادیههای صنفی، علما و روشنفکران و امثال آن میشود.
تفاوت این دو ابزار در این است که اولی مستلزم به کارگیری قوه قهریه و خشونت است، اما دومی مستلزم به کارگیری ایدیولوژی.
آلتوسر میگوید که هیچ حکومتی نمیتواند با توسل به ابزارهای سرکوب در دراز مدت قدرت خود را حفظ کند، مگر اینکه هژمونی خود را با ابزارهای ایدیولوژیک تداوم بخشد.
آنچه را که آلتوسر در بارهی دولتها گفته است، در بارهی جنبشها و حرکتهای سیاسی و نظامی نیز صدق میکند. مروری به تجربه جنبشهای سیاسی و نظامی در تاریخ جهان اسلام نشان میدهد که فقط آن حرکتی به پیروزی رسیده است که در کنار قدرت سیاسی و نظامی، حمایت علما و دعای خیر اهل تصوف را نیز با خود داشته است.
قدرت مانور نظامی باعث ارعاب دشمنان میشود، اما حمایت علما و دعای خیر روحانیون برای جنبشها و حرکتهای نظامی و سیاسی در میان مردم اسباب مشروعیت فراهم میکند.
در این میان، نقش «دعای خیر» یک عالم دینی در مشروعیتبخشی به قدرتهای سیاسی چیزی است که در کتابهای متقدمان به کرات از آن یاد شده است.
شما اگر سری به تذکرهنامههای صوفیان بزنید، هر کدامی از آنها مملو از حکایات پادشاهسازی افراد و اشخاص توسط صوفیان و عارفان است.
مثلا طغرل وقتی به پادشاهی جهان دست مییابد که با بابا طاهر عریان دیدار میکند. در آن دیدار، بابا طاهر به او دعای خیر میکند و در اثر این دعا او قادر میشود بغداد را فتح کند. ابن راوندی میگوید که وقتی طغرل نزد بابا طاهر عریان آمد، این عارف وارسته از او پرسید: «ای ترک! با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت آنچ تو فرمایی. بابا گفت آن کن که خدا میفرماید؛ آیه: ان الله یامر بالعدل و الاحسان. سلطان بگریست و گفت چنین کنم.» آنگاه بابا «سرابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بوذ در انگشت داشت و بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت مملکت عالم چنین در دست تو کردم، بر عدل باش.»
یا مثلا خواجه نظامالملک طوسی هنگامی به وزارت سلجوقیان دست مییابد که مورد عنایت ابوسعید ابوالخیر قرار میگیرد. در کتاب اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابوسعید به نقل از نظامالملک آمده است: «در آن وقت که شیخ بوسعید- قدسالله روحه العزیز – به طوس آمد، من کودک بودم، با جمعی از کودکان بر سر کوی ترسایان ایستاده بودم. شیخ میآمد با جمعی بسیار. چون فرا نزدیک ما رسید، روی فرا جمع کرد و گفت: «هر کدامی باید که خواجه جهان را ببیند اینک آنجا ایستاده است.» و اشاره به ما کرد. ما به یکدیگر مینگریستیم به تعجب تا این سخن که را میگوید که ما همه کودکان بودیم. امروز از آن تاریخ چهل سال است. اکنون معلوم شد که این اشارت به ما کرده است.»
حکایاتی همین گونه در باره احمد جام و سلطان سنجر نیز در تذکرهها آمده است.
یکی دیگری از نمونههای همبستگی میان علما و قدرت سیاسی، رابطه غزالی با دستگاه سلطنت سلجوقی و خلافت عباسی است. امام محمد غزالی در سال ۴۵۰ ق/۱۰۵۸ م در توس به دنیا آمد و نزد امامالحرمین جوینی درس خواند و بعد هم سرمدرس نظامیه بغداد شد.
در عصر غزالی شاید علمای دیگری نیز بودند که همتراز او میبودند، اما آنچه باعث شد تا غزالی لقب «حجتالاسلام» را کسب کند و به سرمدرسی نظامیه بغداد برسد، حمایت سیاسی سلجوقیان از او و حمایت او از دربار سلجوقیان بود. زمینهی این حمایت متقابل و دوسویه هنگامی فراهم شد که غزالی در اردوی نظامی به دیدار خواجه نظامالملک طوسی رفت و از سوی او استقبال نیز شد. پس از آن بود که نظامالملک او را حمایت کرد و او نیز دشمنان این وزیر را مورد انتقادهای استادانه قرار میداد.
شاید برخی دوستان بگویند که اسباب مشروعیت در عصر امروزی نسبت به دوره سلجوقیان و خلافت عباسی تفاوت کرده است و آن ابزارهای کهنه دیگر در عصر کنونی کارساز نیستند.
با بخشی از این سخن موافقم و تایید میکنم که در باقی کشورها چنین اتفاقی افتاده است، اما میخواهم بگویم که شرایط افغانستان با سایر کشورها تفاوت میکند. کسی که تاریخ صدسال اخیر را خوانده میباشد، هر حکومتی را که علمای دینی حمایت و همراهی نکردهاند، سقوط کرده است.
سلطنت امانالله خان در اثر مخالفت و نارضایتی علما سقوط کرد. رژیم حزب دموکراتیک خلق نیز با فتوای علما سرنگون شد. در بارهی جمهوریت نیز باید گفت که یکی از عمدهترین علل سقوطش عدم حمایت علمای دینی از آن بود. علمای دینی با جمهوریت کرزی و غنی رابطه خوب نداشتند و هر جمعه از فراز منبر مساجد علیه آن تبلیغ میکردند.