دیروز نقدی بر نبشتهی از استاد یعقوب یسنا نوشتم که در پایگاه خبری تحلیلی روایت نشر شد. در آن تعدادی زیادی از مخاطبین از نبود فرهنگ مناسب نقد شکایت داشتند و اینکه فضای مجازی افغانستان را فحش و ناسزا و هتاکی گرفته است تا نقد و استدلال منطقی. واقعیت مسأله هم اینست که، فضای مجازی افغانستان در سالهای اخیر، بهجای آنکه به سپهر گفتوگوی عقلانی و تبادل اندیشه بدل شود، بیشتر به میدان نزاع، تحقیر و هتاکی میان کسانی تبدیل شده است که خود را روشنفکر، نویسنده یا کنشگر فکری میدانند. این وضعیت، بستریک بحران اخلاقی-رفتاری را فراهم کرده و بلکه نشانهای از فروپاشی سپهر عمومی و شکست پروژه روشنفکری در معنای مدرن آن است.
امروز بر آن شدم تا در این رابطه نیز یادداشتی با توجه به نظریات هابرماس، آرنت و پوپر بنویسم.
سپهر عمومی و فقدان گفتوگوی عقلانی
یورگن هابرماس در نظریه «سپهر عمومی» تأکید میکند که گفتوگوی عمومی زمانی معنا دارد که بر پایه استدلال، برابری مشارکتکنندگان و پذیرش عقلانیت انتقادی شکل گیرد. سپهر عمومی جایی است که افراد نه با تکیه بر قدرت، هویت یا جایگاه، بلکه با قدرت استدلال وارد بحث میشوند.
آنچه امروز در فضای مجازی افغانستان میبینیم، دقیقاً خلاف این منطق است. جای استدلال را برچسبزنی گرفته، جای نقد را تخریب شخصیت، و جای گفتوگو را نزاع. این وضعیت نشان میدهد که سپهر عمومی افغانستان، نهتنها ضعیف، بلکه بهنوعی خصمانه و پیشاگفتوگویی شده است؛ جایی که هدف نه اقناع عقلانی، بلکه حذف نمادین دیگری است. در چنین وضعی نه تنها که گفتمانها شکل نمیگیرند، بل فضا به انحراف کشانیده میشود و شگاهها عمیقتر و عمیقتر میگردد که متأسفانه چنین نیز شده است.
سیاستزدگی اندیشه و مرگ تفکر مستقل
هانا آرنت میان «تفکر» و «ایدئولوژی» تمایز قائل میشود. از نگاه او، خطر اصلی زمانی پدید میآید که انسانها از اندیشیدن بازمیمانند و به تکرار قالبهای آماده ایدئولوژیک بسنده میکنند؛ وضعیتی که او آن را «ابتذال شر» مینامد.
در فضای روشنفکری افغانستان، بسیاری از جدلها نه حاصل تفکر مستقل، بلکه بازتاب وفاداریهای سیاسی، قومی یا ایدئولوژیک است. در چنین شرایطی، نقدِ یک نظر بهسرعت به تهدیدی علیه «ما» تلقی میشود و واکنش، نه اندیشیدن، بلکه حمله است. توهین در اینجا نشانه فقدان تفکر است؛ زیرا کسی که میاندیشد، نیاز به فحش ندارد.
عقلانیت انتقادی و فرار از ابطال
کارل پوپر، عقلانیت را در پذیرش امکان خطا و آمادگی برای نقدشدن و نقد کردن میداند. از نگاه او، جامعهی باز تنها زمانی ممکن است که ایدهها در معرض ابطال قرار گیرند، نه اشخاص در معرض حذف.
فرهنگ روشنفکری افغانستان اما بیشتر به «ایمان فکری» شباهت دارد تا عقلانیت انتقادی. بسیاری از روشنفکران، بهجای دفاع استدلالی از دیدگاه خود، آن را به بخشی از هویت شخصی تبدیل کردهاند. در نتیجه، نقد یک ایده بهمنزله حمله به شخصیت تلقی میشود و پاسخ، نه استدلال، بلکه ناسزا است. این دقیقاً همان وضعیتی است که پوپر آن را نشانه جامعه بسته میدانست.
از منظر فلسفه سیاسی، زبان بیطرف نیست. زبان توهینآمیز، حتی در فضای مجازی، شکل نرم خشونت است. وقتی روشنفکر به این زبان متوسل میشود، ناخواسته همان الگوی سلطه و حذف را بازتولید میکند که در سطح سیاسی از آن انتقاد کرده است. به تعبیر آرنت، خشونت زمانی آغاز میشود که گفتوگو پایان مییابد.
اگر قرار است روشنفکری در افغانستان معنایی فراتر از هیاهوی مجازی داشته باشد، باید به سه اصل بازگردد:
- اصل هابرماسی گفتوگو: استدلال بهجای قدرت و هویت؛
- اصل آرنتی مسئولیت اندیشیدن: شجاعت تفکر مستقل، حتی در برابر «خودیها»؛
- اصل پوپری خطاپذیری: پذیرش اینکه هیچ اندیشهای مقدس و مصئون از نقد نیست.
مخلص سخن اینکه؛
فحشدادن شاید لحظهای تخلیه روانی ایجاد کند، اما هیچ حقیقتی را روشن نمیسازد. جامعهای که روشنفکرانش قادر به گفتوگو نیستند، محکوم به تکرار خشونت در اشکال دیگر است. جامعهی افغانستان نیز نه نقد پذیر است و نه نقد کننده. نقد کننده هم به فحش و ناسزا و هتاکی رو آورده است و نقد شوند نیز پاسخی درخور شأن نقد کننده داده است. یعنی پاسخ فحش فحش است و هتاکی هم هتاکی.
با این حال من فکر میکنم بازسازی سپهر عمومی در افغانستان، بدون بازسازی زبان روشنفکری ممکن نیست. گفتوگو نه نشانه ضعف، بلکه شرط امکان آزادی است. اگر این سپهر برای گفتگو آماده نشود، امکان آزادی از اسارت و بند و زندانهای فکری و فزیکی وجود نخواهد داشت. این گفتگوی سالم در سپهر عمومی است که فکرها را نزدیک و نتیجه بخش و موثر میسازد.