جاناتان ال. لی، افغانستانشناس بریتانیایی، در تازهترین اظهار نظر خود که بازتاب گستردهای در رسانهها داشته، ادعا میکند که ملالی میوندی، قهرمان منسوب به جنگ میوند در سال ۱۸۸۰م، بیش از آنکه شخصیت تاریخی باشد، برساختهی روایتهای ملیگرایانهی دولت افغانستان میباشد. این دیدگاه واکنشهای متفاوتی را در میان خوانندگان و نویسندگان برانگیخته است. با اینهمه، پیش از داوری دربارهی شخصیت واقعی یا خیالی بودن ملالی، لازم است شیوهها و سنتهای تاریخنگاری افغانستان بهصورت تحلیلی و فشرده بررسی شود.
تاریخ افغانستان عمدتاً ذیل چند روایت متفاوت نوشته شده است. روایت نخست، روایت درباری بوده که مطابق میل زمامداران و بر اساس پیروزیهای سیاسی و نظامی آنان شکل گرفته و اغلب در خدمت مشروعیتبخشی به قدرت حاکم میباشد. روایت دوم، روایت شفاهی است که از حافظهی جمعی مردم سرچشمه میگیرد. این روایت دو گونه است: بخشی از آن مبتنی بر واقعیتهای تاریخی بوده که سینهبهسینه منتقل شده و ریشه در حوادث و شخصیتهای واقعی دارد، اما بخش دیگر آن حاصل جعل و برساخت سیاسی میباشد که در آن، شخصیتها و رویدادها بر پایهی واقعیت نبوده و بر اساس نیازهای ایدئولوژیک ساخته شدهاند. روایت سوم، تاریخنگاری غربی است که عموماً مستندتر بوده و بر منابع مکتوب و روشهای دانشگاهی تکیه دارد. در کنار اینها، روایت انتقادی نیز طی نیمقرن اخیر در واکنش به جعل تاریخی و روایتهای رسمی شکل گرفته است. دستیابی به حقیقت تاریخ افغانستان تنها از مسیر خوانش تطبیقی این روایتها، پژوهش روشمند و بازنگری انتقادی ممکن است. از همینرو، تاریخ این سرزمین نیاز جدی به بازخوانی و بازنویسی دارد.
با شکلگیری ملیگرایی به محور هویت قبایل افغان در دورهی زمامداری اماناللهخان، گرایش به اسطورهسازی و جعل تاریخ در حکومت او و پس از وی تقویت شد. در همین بستر، داستان ملالی میوندی نیز شکل گرفت؛ دختری که گفته میشود اهل میوند قندهار بوده و در سال ۱۸۸۰ میلادی در جنگ مردمی علیه نیروهای بریتانیایی شرکت کرده، پرچم را برافراشته، سرود انقلابی خوانده و سرانجام کشته شده است. این روایت بیش از آنکه بر اسناد تاریخی استوار باشد، کارکرد نمادین برای تقویت ملیگرایی افغانی دارد. نام ملالی برای نخستینبار در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی توسط عبدالحی حبیبی و غلاممحمد غبار وارد ادبیات تاریخی شد و بعد از آن در کتابهای درسی و تاریخ رسمی جای گرفت، حال آنکه در هیچ سند معتبر پیش از این دوره، نامی از ملالی دیده نمیشود.
در تردید نسبت به تاریخی بودن ملالی میوندی، چند نکتهی اساسی زیر قابل طرح است:
نخست آنکه در فرهنگ قبیلهای آن دوره، حضور زن در میان مردان و آن هم در میدان جنگ، امری بهشدت ناممکن به نظر میرسد. حتا در روزگار کنونی نیز چنین حضوری در جامعه قبایل افغان، ناممکن است. پذیرش حضور یک دختر هجده یا نوزدهساله در میدان نبرد خشن در حدود ۱۴۵ سال پیش، دشوار و غیرقابل باور میباشد.
دوم، این سروده به ملالی نسبت داده میشود که گویا در بحبوحهی جنگ خوانده است:
خال به دیار له وینو کیږدم
چې شینکی باغ کې ګل ګلاب وشرموینه
که په میوند کې شهید نسوې
خدایږو لالیه بې ننګۍ ته دې ساتینه
برگردان:
از خون معشوق خال سرخ در رخسار میگذارم
خالی که در باغسبز گلسرخ را شرمنده مینماید
اگر در میوند شهید نشدی
بدانی که برای بیغیرتی زنده خواهی ماند
در حالی که هیچ شعر یا اثر دیگری از او در دست نیست. بناً این پرسش مطرح میشود، چگونه فردی که پیشینهی شاعری ندارد، میتواند در اوج خشونت و آشوب میدان جنگ، ناگهان شاعره شود و شعر ماندگاری را بسراید.
سوم، طبق اسناد تاریخی، در این نبرد بیش از ده هزار نیرو از دو طرف در برابر هم شرکت داشتند و از شدیدترین جنگهای آن دوره بهشمار میرفت. در چنین وضعیت هولناکی، اینکه کسی توانسته باشد چهار مصرع شعر را دقیق به خاطر بسپارد و بعدها روایت کند، آن هم در حالی که خود ملالی کشته شده است، با عقل و منطق سازگاری ندارد.
چهارم، در دورهی حاکمیت امیر عبدالرحمانخان، هزاران جلد کتاب و رساله در دارالسلطنهی کابل چاپ و منتشر شد. اگر شخصیتی با چنین جایگاه قهرمانانهای وجود میداشت، انتظار میرفت دستکم اشارهای به او در این متون دیده شود، حال آنکه نام ملالی در آثار باقیمانده از آن دوره وجود ندارد. ویاهم بریتانیاییهای باقی مانده از جنگ میوند، حضور یک دختر را حتمن نوشته ویا گزارش میکردند، اما به نوشتهی پژوهشگران، چنین موضوعی در آرشیفهای بریتانیا موجود نیست.
پنجم، ملا فیضمحمد کاتب، وقایعنگار دقیق و کمنظیر دورهی عبدالرحمانخان الی نادرخان، هیچ اشارهای به ملالی نکرده است. کاتب حتا جزئیترین رویدادها، روایتهای شفاهی و گاه اخبار نادرست زمانهی خود را ثبت کرده است. از همینرو، غیبت نام ملالی در آثار او نمیتواند تصادفی تلقی شود، بلکه حضور واقعی ندارد.
ششم، نانوشته ماندن بخشهایی از تاریخ افغانستان به این معنا نیست که هر روایت شفاهی الزاماً بر وجود شخصیتها و رویدادهای واقعی دلالت کند. اعتبار روایت شفاهی زمانی قابل پذیرش است که با شواهد عینی، قراین میدانی، حافظهی جمعی منسجم و امکان راستیآزمایی همراه باشد. قیام سردار قدوسخان پنجشیری در دورهی حاکمیت امیر عبدالرحمانخان نمونهی روشنی از این تفاوت است. نامبرده در سالهای ۱۸۸۱ تا ۱۸۸۳ میلادی علیه عبدالرحمانخان قیام و اعلام پادشاهی نمود، اما در روایتهای درباری نامی از او برده نشده است. تنها ملا فیضمحمد کاتب در جلد سوم سراجالتواریخ از این رویداد با عنوان «بغاوت مردم پنجشیر» یاد کرده و به سوزاندن خانهها، باغها و غارت اموال مردم بیگرای فراج اشاره نموده، بیآنکه نامی از رهبر این قیام بیاورد. پس از آن، غلاممحمد غبار و محمدهاشم انتظار اکرمی نیز به این حادثه پرداختهاند. با این حال، روایتهای شفاهی مربوط به جنگ، ایستادگی و میدانداری قدوسخان پنجشیری که در حافظهی محلی با نامهای «سردار قدوسخان» یا «کاکه قدوسخان» شناخته میشود، تا امروز در میان مردم پنجشیر زنده و منسجم باقی مانده است. افزون بر این، بازماندگان خانوادگی، شجرهنامه، محل زندگی، آثار مادی برجایمانده و نشانههای عینی از سرکوب آن قیام همچنان قابل شناسایی میباشد. این مجموعه شواهد، تفاوت روشن میان یک شخصیت تاریخی واقعی و یک روایت شفاهی خیالی را بهخوبی آشکار میسازد.
اگر ملالی شخصیت واقعی میبود، انتظار میرفت خویشاوندان، بازماندگان خانوادگی، شجرهنامه و روایتهای محلی مستند از او برجای مانده باشد، بهویژه آنکه بنا بر روایت رایج، مرگ او تنها سه سال پیش از قیام قدوسخان پنجشیری رخ داده است. با این حال، در بیش از هفت دههی گذشته، نه سند خانوادگی معتبری ارائه شده، نه مصاحبهی قابل اتکایی با بازماندگان فرضی او صورت گرفته و نه شواهد میدانی روشنی در دست میباشد. از اینرو، بار اثبات تاریخی بودن ملالی بر دوش مدافعان این روایت قرار دارد. تا زمانی که اسناد معتبر و قابل بررسی ارائه نشود، ملالی بیش از آنکه یک شخصیت واقعی تاریخی باشد، بهعنوان نماد اسطورهای خیالی و برساخته در خدمت روایتهای ملیگرایانه قابل فهم است.