یکی از مهمترین چالشهای معرفتی انسان معاصر، گسست میان علم و دین و فاصلهگرفتن از فطرت انسانی است.
بحران اساسی انسان معاصر را نمیتوان صرفاً در کمبود امکانات، ضعف فناوری یا عقبماندگی علمی جستوجو کرد؛ بلکه این بحران ریشه در اختلال نسبت انسان با علم، دین و فطرت دارد. انسان امروز، در عین دستیابی به تواناییهای چشمگیر علمی و فناورانه از سفر به فضا و تسخیر لایههای جوّ گرفته تا دستکاری ژنتیکی و مهار طبیعت در پاسخ به بنیادیترین پرسشهای وجودی همچون «هویت»، «غایت» و «معنای زندگی» دچار سرگشتگی است. این شکاف میان قدرت علمی و فقر معنایی، وضعیتی را پدید آورده است که میتوان از آن با عنوان «اعراف تمدنی» یاد کرد؛ وضعیتی میان پیشرفت مادی و فقدان جهت الهی.
در این چارچوب، انسانی که نه در مسیر علم نافع گام نهاده و نه در مسیر معرفت ربانی حرکت کرده است، هرچند ظاهراً بهرهمند از دستاوردهای تمدن جدید باشد، از منظر وجودی انسانی مفلس محسوب میشود. زیرا ارزش و غنای انسان نه در میزان برخورداری از ابزارها، بلکه در جهتمندی کنشها و آگاهی از مقصد نهایی است. پیشرفت علمیِ فاقد غایت، به شتابی بیمهار و دینداریِ جدا از عقل و علم، به تعصبی غیرمولد و فرساینده میانجامد.
واقعیت انکارناپذیر آن است که قدرت در جهان معاصر، عمدتاً بر پایه علم و دانش سامان یافته است. با این حال، علم زمانی که از دین، اخلاق و معرفت جدا میشود، به جای آنکه در خدمت تعالی انسان قرار گیرد، به ابزار سلطه، بهرهکشی و حتی مسخ انسان بدل میگردد. انسانی که با تکیه بر علم به مرزهای کیهان دست مییابد، اما از شناخت خویشتن ناتوان است، دچار نوعی تهیشدگی درونی میشود. چنین انسانی طبیعت را تسخیر میکند، اما فطرت انسانی را نادیده میگیرد؛ فناوری را گسترش میدهد، اما کرامت انسانی را تضعیف مینماید. پیامد این وضعیت، عادیسازی کنشها و سبکهای زیستی است که آشکارا با فطرت سلیم انسانی در تعارض قرار دارند. قرآن کریم این فرجام را با تعبیری ژرف چنین توصیف میکند:أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ
انسانِ بیهدایت، حتی از حیوان نیز فروتر میافتد، زیرا حیوان از چارچوب فطرت خویش تجاوز نمیکند.
در مقابل، دینداریِ جداشده از علم و عقل نیز یکی دیگر از وجوه این بحران معرفتی است. دینی که از فهم عقلانی، دانش روز و اقتضائات زمانه فاصله بگیرد، نهتنها کارکرد هدایتی خود را از دست میدهد، بلکه زمینهساز تحریف، جمود و سوءاستفاده از دین میشود. از این منظر، علمگریزی در حقیقت نوعی دینگریزی پنهان است؛ زیرا دین الهی ذاتاً با جهل و تعطیل عقل ناسازگار است. نخستین فرمان وحی «اقرأ» بیانگر آن است که خواندن، فهمیدن و اندیشیدن، جزء لاینفک دینداری اصیل است. در سنت نبوی نیز علم نه رقیب ایمان، بلکه شرط تعمیق و پایداری آن تلقی شده است. بدون پشتوانه علمی، دین توان دفاع را در شرایط کنونی در برابر شبهات و تحولات پیچیده جهان معاصر را نخواهد داشت.
سنت عرفانی و فکری اسلام، بهویژه در اندیشه مولانای بلخی، الگویی متعادل از نسبت عقل، علم و ایمان ارائه میدهد. مولانا عقل را نفی نمیکند، بلکه عقلِ گسسته از ایمان و اخلاق را نقد مینماید. از منظر او، عقل نقش چراغ راه را ایفا میکند و عشق و ایمان نیروی حرکتاند. فقدان هر یک از این دو، مسیر انسان را یا به سردی محاسبهگرانه یا به آشفتگی خرافی میکشاند. این نگاه، همسو با منطق قرآنی صراط مستقیم است؛ راهی میان افراط عقلزدگی و تفریط جهلگرایی.
اسلام در بنیاد خود، دینی تلفیقی است که بر پیوند عقل، وحی، تجربه و فطرت تأکید دارد. تمدن اسلامی در دوران شکوفایی، نمونه عینی این تلفیق را به نمایش گذاشت. دانشمندان مسلمان، در عین پایبندی به ایمان دینی، به عقل و تجربه علمی نیز احترام میگذاشتند. آنان نشان دادند که تعهد دینی نهتنها مانع پژوهش علمی نیست، بلکه میتواند به آن جهت اخلاقی و انسانی ببخشد. پیوند محراب و آزمایشگاه در تمدن اسلامی، الگویی موفق از همزیستی علم و دین ارائه کرد.
امروزه یکی از عمیقترین بحرانهای بشر، گسست این دو ساحت از یکدیگر است. از یکسو، جریانهایی که علم را از معنا و ایمان جدا کردهاند و از سوی دیگر، قرائتهایی از دین که نسبت به علم و عقل بیاعتنا یا معارضاند.
نتیجه این دوگانگی، انسانی است که با یک بال شکسته قادر به پرواز نیست. راه برونرفت از این وضعیت، نه بازگشت به جهل به نام دینداری و نه تسلیمشدن در برابر پیشرفت بیروح، بلکه بازسازی نسبت علم و دین بر اساس فطرت انسانی است.
در نهایت، میتوان گفت که مقصد نهایی کنش انسانی یا باید خداوند باشد یا خدمت به خلق خدا، و کمال آن است که این دو در منظومهای واحد جمع شوند. بهرهگیری از ابزارهای علمی زمانه همراه با التزام به ارزشهای الهی، تنها راه عبور از اعراف تمدنی و دستیابی به صراط مستقیم فطرت است. انسان معاصر ناگزیر است میان آگاهی مسئولانه و سرگردانی تاریخی یکی را انتخاب کند؛ زیرا اعراف، خطرناکترین جای ماندن است.