استفاده از فیسبوک در افغانستان نخستینبار در سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ میان جوانان عمومیت پیدا کرد. در آن سالها، خوشبینی چشمگیری وجود داشت که این شبکه میتواند سطح آگاهی عمومی را بالا ببرد، فضای تازهای برای گفتوگو فراهم کند و به منبعی برای ساماندهی جنبشهای اصلاحطلبانه تبدیل شود.
اما این خوشبینیها چندان دوام نیاورد. بهزودی بسیاری دریافتند که فیسبوک به جای آنکه پل گفتوگو باشد، به آسانترین میدان نشر نفرت قومی، تبلیغات هویتمحور و بستری محبوب برای تندروان قومی بدل شده است.
عوامل کلیدی تعمیق قطبیت قومی در فیسبوک
۱. نبود نظارت و هیئت تحریریه
در روزنامهها و رسانههای سنتی، هر متن پیش از نشر از فیلتر ویراستار و هیئت تحریریه عبور میکند.
اما در فیسبوک چنین نظارتی وجود ندارد. هر فرد میتواند هرچه میخواهد—واقعی یا جعلی، توهینآمیز یا تفرقهافکن—بدون هیچ مانع منتشر کند.
این فضای بیدر و پیکر، زمینه را برای تهمتپراکنی، تحقیر هویتی، دروغسازی و تحریک احساسات قومی کاملاً باز گذاشته است.
۲. ایجاد «اتاقهای پژواک» و اطلاعات تاقچهای
الگوریتمهای فیسبوک کاربران را در محافلی از افراد همفکر جمع میکند. در چنین حلقههایی:
- تنها صداهای مطابق با باورهای کاربر تقویت میشود،
- دیدگاههای مخالف حذف یا پنهان میشود،
- هویت قومی به معیار اصلی دوستی و دشمنی تبدیل میگردد.
در گذشته، تعداد رسانههای افغانستان محدود بود و جوانان—فارغ از قومیت و جنسیت—خبرهای یکسانی را میخواندند و در یک میدان مشترک آگاهی شکل میگرفتند.
امروز اما هر گروه تنها روایت قوم خود را دنبال میکند. نتیجه آن، قطببندی اطلاعاتی و افزایش حس جدایی میان اقوام است.
۳. کاهش سرمایه اجتماعی و فروریختن اعتماد
رابرت پوتنام در کتاب مشهورش بولینگبازی به تنهایی توضیح میدهد که ارتباطات دیجیتال جای دیدارهای انسانی را میگیرد و سرمایه اجتماعی را کاهش میدهد—سرمایهای که شامل اعتماد، همکاری، مشارکت و روحیه همیاری است.
در افغانستان، این فرسایش اعتماد به دلیل شرایط سیاسی، ناامنی، مهاجرت گسترده و سرکوب رسانههای مستقل، بسیار شدیدتر است.
وقتی جامعه اعتماد خود را از دست بدهد، روایتهای قومی جای واقعیت را میگیرند و هر گروه، گروههای دیگر را تهدید تصور میکند.
۴. ترویج فحاشی و عادیسازی نفرت
در شبکههای اجتماعی، انسانها نه با چهره و حضور واقعی، بلکه در قالب متن و تصویر دیجیتالی دیده میشوند.
این فاصله روانی باعث میشود افراد سادهتر دشنام دهند، حرمتها را بشکنند و علیه شخصیتهایی که در دنیای واقعی احترام دارند توهین کنند.
وقتی جوانی به دشنامدادن آنلاین عادت کند، این رفتار بهتدریج به رفتار واقعی او در اجتماع منتقل میشود. این روند، فرهنگ گفتوگو را نابود و نفرت را نهادینه میکند.
رواندا؛ نمونهای تاریخی از قدرت ویرانگر رسانههای نفرتپراکن
در میانه دهه ۱۹۹۰، رواندا به صحنه یکی از خونبارترین فجایع معاصر تبدیل شد.
رادیو و تلویزیون «سرزمین هزار تپه» (RTLM)، که از سوی تندروهای هوتو اداره میشد، نقشی تعیینکننده در تشدید نفرت قومی و تهییج مردم به کشتار ایفا کرد. این رسانه:
- توتسیها را «آفت»، «سوسک» و «دشمن» معرفی میکرد،
- ادعا میکرد آنها قصد بردگیکردن هوتوها را دارند،
- مردم را تحریک میکرد که «گورها را پر کنند» و «تا روز پنجم می کشور را پاکسازی نمایند».
این پیامها پیاپی و بیوقفه تکرار میشد تا جایی که ذهن مردم را در اختیار گرفت. نتیجه آن، فاجعهای بود که جهان هنوز از یاد نبرده است:
کشتار صدها هزار انسان تنها در صد روز
درس رواندا این است که رسانهها پیش از آنکه واقعیت را روایت کنند، احساسات را شکل میدهند؛ و احساسات، در لحظات بحرانی، تعیینکننده خشونت یا همزیستیاند.
افغانستان امروز؛ هشداری برای آینده
شرایط افغانستان با رواندا تفاوتهای بنیادی دارد، اما شباهتهایی نگرانکننده نیز دیده میشود:
- رسانههای مستقل زیر فشارند و مردم به شبکههای اجتماعی پناه بردهاند؛
- صفحات فیسبوکی بهصورت سیستماتیک روایتهای قومی را برجسته میکنند؛
- جوانان در اتاقهای پژواک بزرگ میشوند، نه در میدان گفتوگوی ملی؛
- فحاشی، توهین و برچسبزدن عادی شده است؛
- بیاعتمادی میان اقوام به بالاترین سطح در دو دهه اخیر رسیده است.
فیسبوک در افغانستان امروز تنها یک شبکه اجتماعی نیست؛
برای بسیاری، منبع هویت، منبع خشم و منبع روایتهای یکطرفه شده است.
اگر این روند ادامه یابد، جامعه بهجای نزدیکشدن به هم، از هم دورتر میشود و هر رویداد سیاسی کوچک میتواند به بحران اجتماعی تبدیل گردد.
جمعبندی
فیسبوک در افغانستان به دلیل نبود نظارت، ایجاد اتاقهای پژواک، کاهش سرمایه اجتماعی و عادیسازی نفرت، به یکی از عوامل مؤثر در تعمیق قطبیت قومی تبدیل شده است.
تجربه رواندا بهروشنی نشان میدهد که وقتی رسانهها به ابزار نفرت بدل شوند، فاصله میان کلمات و فاجعه بسیار کوتاه میشود.
افغانستان برای جلوگیری از تکرار چنین سرنوشتی، به سواد رسانهای، گفتوگو میانقومی و تقویت رسانههای مستقل نیاز دارد؛ زیرا هیچ جامعهای بدون اعتماد و همزیستی پایدار نمیماند.