واکنشها به سخن اخیر آقای امرالله صالح ـ معاون پیشین ریاستجمهوری ـ که در پاسخ به احیای دوبارهٔ کمپین «من افغان نیستم!» در شبکههای اجتماعی نوشته بود «من افغان هستم!»، بار دیگر بحثهای دیرینهٔ هویتی را در افغانستان زنده کرده است. این اظهار نظر موجی از خشم کاربران غیرپشتون را برانگیخت؛ کسانی که او را به «کتمان هویت قومی» و «فقدان شجاعت در دفاع از هویت واقعیاش» متهم میکنند.
این گروه تأکید دارند که افغانستان کشوری چندقومیتی است و یکی از اقوام آن «افغان» یا «پشتون» است؛ بنابراین نباید یک نام قومی بهعنوان هویت ملی بر همه تحمیل شود. به باور آنان، جامعه تا زمانی روی آرامش نخواهد دید که «دغدغهٔ نام» مردم به رسمیت شناخته نشود.
آنان میگویند انسانها همواره دو نیاز اساسی دارند: دغدغهٔ نان و دغدغهٔ نام.
اگر دغدغهٔ نان به بُعد مادی زندگی مربوط میشود، دغدغهٔ نام به کرامت، به رسمیتشناختهشدن و دیدهشدن انسان گره خورده است. هانا آرنت مینویسد: ریشهٔ شورشهای مردمی در دنیای معاصر بیش از آنکه در فقر باشد، در گمنامی است. به همین سان، جان آدامز، از بنیانگذاران ایالات متحده، درد گمنامی را جانکاهتر از بینانی توصیف میکند. او مینویسد:
«وجدان مرد تهیدست آسوده است، اما خود او شرمزده و سر افکنده است… احساس میکند نادیده گرفته میشود و در گمنامی به سر میبرد. بشریت اعتنایی به او ندارد؛ در میان جمع نیز به همان اندازه در تاریکی است که در پستو خانه. دیده نشدن و آگاه بودن به این دیده نشدن، تحملناپذیر است. اگر رابینسون کروزوئه در جزیرهٔ تنها، تمام کتابخانهٔ اسکندریه را در اختیار میداشت اما میدانست هرگز انسانی دیگر را نخواهد دید، آیا هرگز لای کتابی را میگشود؟»
این سخنان آشکار میسازد که ریشهٔ بسیاری از بحرانها و کشمکشهای معاصر، نبرد بر سر هویت و تلاش برای دیدهشدن است. شواهد تاریخی نیز همین را تأیید میکند. تد رابرت گر در پژوهش مشهور خود دربارهٔ «اقلیتهای در معرض خطر»، آمار تکاندهندهای ارائه میدهد:
از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۰، مردم نزدیک به صد ملیت و اقلیت در درگیریهای جدی و خشونتآمیز شرکت کردهاند؛ شصت مورد این درگیریها بر سر خودمختاری بوده و دستکم یک دهه دوام داشته است.
در آغاز سال ۱۹۹۶، بیش از چهل درگیری قومی و سیاسی در جهان جریان داشته است؛ یعنی دستکم یک مورد در هر منطقهٔ جهان.
طبق پژوهش باربارا هارف، از سال ۱۹۴۵ تاکنون حدود پنجاه مورد نسلکشی و کشتار سیاسی رخ داده که بیش از هفتاد اقلیت قومی و مذهبی هدف آن بودهاند و میان ۹ تا ۲۰ میلیون انسان در این فجایع جان باختهاند.
در سال ۱۹۹۵، جهان شاهد ۲۳ میلیون پناهندهٔ رسمی و ۲۷ میلیون آوارهٔ داخلی بوده است؛ بیشتر این افراد قربانی جنگهای داخلی، خشونتهای قومی و کشتارهای جمعی بودهاند.
این تنها آمار چند دههٔ پیش است؛ اگر رویدادهای خونین سالهای اخیر را نیز در نظر بگیریم، ابعاد فاجعه به مراتب گستردهتر میشود.
بنابراین، نزاعهای هویتی نه پدیدههایی گذرا که ریشههایی عمیق در تاریخ معاصر دارند. تا زمانی که هویتها به رسمیت شناخته نشوند، نامهای تحمیلی کنار گذاشته نشوند، و کرامت جمعی همهٔ گروهها اعتبار نیابد، جامعه در دور باطل کشمکش باقی خواهد ماند. دغدغهٔ نان مهم است، اما دغدغهٔ نام است که انسان را در جهان مرئی میکند و از سقوط به گمنامی نجات میدهد.