چتین آلتان، ستوننویس، طنزنویس و عضو پارلمان ترکیه، در اواخر بهار سال ۱۳۴۳ برای ساخت یک مستند از افغانستان، زمینی راهی ایران میشود و از مرز اسلامقلعه وارد افغانستان عصر محمدظاهرشاه میگردد. او در کتاب «از سویی به سویی دیگر: سفرنامهٔ سوئد، ایران، افغانستان و رومانی» مشاهدات خود را از افغانستان روایت کرده است؛ روایتی پرجزئیات از بافت اجتماعی و فرهنگی کابل، هرات و قندهار آن دوره.
این کتاب با ترجمهی یاسمن اسعدی و توسط نشر ثالث در سال ۱۴۰۴ منتشر شده است.
شب هنگام که بخش افغانستان را میخواندم، حیفم آمد نکات جالب آن را با دوستان شریک نسازم.
کشور فقیرِ فقیرها
چتین آلتان افغانستان آن زمان را «کشور فقیر فقیرها» مینامد؛ کشوری که از مرز اسلامقلعه تا قندهار و کابل، به گفتهی او، نه «کوکاکولا» دارد، نه «آبجو» و نه حتی یک ساختمان مجلل. جادهها دربوداغون، و بر چهرهٔ مردم فقر و خشونت نشسته است.
او مینویسد:
«اینجا مملکت فقیر فقیرها است. تقریبا هیچ کسی با لباس تر و تمیز دیده نمیشود. هر کسی را که میبینی، علاوه بر اینکه سر و وضعش درب و داغون است، خیلی هم کثیف است. مخصوصاً بچهها… موهای بههمچسپیده، پاهای برهنه و پارهپوش.»
در روایت او، تنها حدود «دویست تا سیصد نفر از اطرافیان دربار» زندگی بهنسبت مرفه دارند؛ آنهم چندان تجملی نیست. بهگفتهٔ آلتان، وقتی دو زن از نزدیکان شاه را در یکی از پاتوقهای لوکس کابل میبیند، با تعجب میپرسد:
«گفتم: بابا بیخیال! آخه اینها کجاشون شبیه پرنسسه.»
او قندهار را «یکی از فقیرترین شهرهای این مملکت فقیر» میخواند.
در هرات، چیزی که او را حیرتزده میکند، حضور پولیس ترافیک در شهری است که تقریباً موتری ندارد:
«دقیقاً در وسط یک تصویری از دورهی قرون وسطای اسلامی بودیم. چهرهها عبوس و نگاهها خشن.»
و در جمعبندی کوتاه میگوید:
«همهجا بوی فقر» میداد.
دربارهٔ شرایط زندگی افغانها نیز مینویسد:
«مملکتشان هیچ چیزی برای این انسانها نمیدهد… آنها هم در سطحی نیستند که به قوانین طبیعت فشار بیاورند. به همین خاطر است که همه با هم بدبختی میکشند.»
تربیت شلاق
در سفر به قندهار، یکی از تکاندهندهترین صحنههایی که چتین آلتان شاهدش میشود، شلاقزدن یک کودک است:
«صبح به محض رفتن به حیاط هتل با صدای جیغی مواجه شدیم. مرد جوان پیراهنپوشی شلاقی سیمی در دست داشت و با خشم تمام دستش را بالا میبرد و به پسری حدوداً ده–دوازدهساله میکوبید… دو گارسون و یک پلیس هم با پوزخند در حال تماشای این صحنه بودند.»
او سپس زندگی این کودک افغان را با همسنوسالان اروپاییاش مقایسه میکند:
«پسرک افغان، زیر شلاق سیمی پنجرشتهای با سر و پایی برهنه، گرسنه و بدبخت بزرگ شده و کودک اروپایی هم با شوخی، بازی نمایش، صحبت به زبانهای خارجی و مقویترین غذاها بزرگ میشود…»
و در ادامه مینویسد:
«هر دوی آنها فرزندانی انسانی هستند که فقط یکبار به دنیا آمدهاند: یکی واقعاً مثل انسان زندگی خواهد کرد و دیگری حتی مثل یک حیوان نیز زندگی نخواهد کرد… اما چه کسی او را بیدار خواهد کرد؟ امروز آسیا در تلاش برای یافتن پاسخ این سوال است.»
کشور قبیلهای
چتین آلتان، در تحلیلی ساختاری، ریشهٔ عقبماندگی جوامع افغانستان و ایران آن زمان را در ساختار قبیلهای میبیند:
«در ایران و هم در افغانستان قبیلهها و ادارهکنندگان این قبیلهها منفعتهایی در طرحهای عقبافتادگی دارند… دولتها مجبور به امتیازدهی به این قبایل هستند. به همین دلیل نمیتوان به توسعهٔ کامل و عقلانی دست یافت.»
خلاصه
این خاطرات بیش از ۶۱ سال پیش نوشته شدهاند؛ اما دریغ که بسیاری از همان زخمها هنوز بر تن افغانستان باقی است:
فقر، شلاق، خشونت، جادههای ویران و زنانی زیر برقع.
این پرسش آلتان که «کشور چه زمانی از خواب بیدار خواهد شد؟»
پس از ۶۱ سال همچنان پابرجاست.
و متأسفانه، امید به بیداری هنوز اندک است.