بحث بر سر نام زبان ما، هر بار که سربرمیآورد، چون زخمی دیرینه تازه میشود و رشتهای از نزاعهای بیپایان را میگشاید. این مناقشه را میتوان در سه سطح تاریخی، سیاسی و هویتی تحلیل کرد.
۱. نام زبان و بحران ملتسازی در افغانستان
با گذشت بیش از یک سده از پیدایش دولتـملتهای مدرن، جامعه ما هنوز بر سر نام یگانه زبان مشترک خویش به وفاق نرسیده است. نظریههای ملتسازی زبان را یکی از شالودههای اصلی هویت ملی میدانند؛ اما در افغانستان، فارسی طی یک قرن گذشته به صورت نظاممند، گاه آشکار و گاه پنهان، هدف انکار و حذف تدریجی بوده است.
ریشه این امر در ناسیونالیسم قومی و پروژه ایدئولوژیک «افغانیسم» نهفته است؛ جریانی که «افغان» را یگانه سوژه مشروع این سرزمین میشمارد و هویت ملی را منحصراً بر بنیاد زبان، تاریخ و حافظه جمعی همان قوم میسازد. از همینرو، فارسی در این روایت جایگاه ماهوی ندارد و زبان مشروع تاریخ افغانستان قلمداد نمیشود
نامگذاری «دری» در افغانستان نه یک انتخاب علمی، بلکه محصول اجبار سیاسی بوده است.
حاکمان افغان ــ از دوره امانی تا جمهوریهای اخیر ــ نمیتوانستند فارسی را آشکارا حذف کنند، زیرا اکثریت مردم کشور به آن سخن میگویند، و میراث ادبی و تاریخی افغانستان بر پایه این زبان شکل گرفته، و حذف دفعی آن به بحران سیاسی و اجتماعی میانجامید.
از اینرو، برای آنکه بهیکباره آن را نابود نکنند، اصطلاحی تازه و بیریشه تاریخی بر آن نهادند تا:
۱. زبان مردم این سرزمین را از همریشههایش در ایران و تاجیکستان جدا جلوه دهند،
۲. پیوندهای تاریخی و تمدنی فارسی را کمرنگ سازند،
۳. و در نهایت، امکان محو تدریجی آن را در آینده فراهم کنند.
این سیاستگذاری آگاهانه، در حقیقت پروژه جداسازی و بیریشهسازی بود، نه یک مطالبه علمی یا زبانی.
۲. تجربه تاجیکستان: سیاست نامگذاری زیر فشار جبر تاریخی
سرگذشت فارسی در تاجیکستان نیز تحت تأثیر جبر تاریخی رقم خورد. انتخاب نام «تاجیکی» نه زاییده تدبیر فرهنگی، بلکه نتیجه فشار سیاسی بلشویکهای روس و همراهی پانترکها برای جدا ساختن مردمان فارسزبان آسیای میانه از پیکره تمدنی ایرانزمین بود. پذیرش این نام، تنها راه بقا و تثبیت موجودیت تاجیکستان در زیر ساختار ایدئولوژیک شوروی بود.
۳. واپسماندگی بینالمللی فارسی در برابر رقبای تاریخی
در حالی که عربی و ترکی به عنوان زبانهای رسمی و بینالمللی جهان به رسمیت شناخته شدهاند، فارسی هنوز در مرکز جغرافیای فرهنگی خویش درگیر نزاعی ابتدایی درباره نام است. این در حالی است که از نظر عمق تمدنی و میراث مکتوب، فارسی در ردیف برجستهترین زبانهای منطقه قرار دارد.
با وجود تلاشهایی مانند اقدامات بنیاد سعدی برای ثبت بینالمللی فارسی، دولتهای افغانستان در این مسیر هیچگونه همکاری نکردهاند و ایران و تاجیکستان ناگزیر این بار را به تنهایی برداشتهاند.و دلیل آن روشن است؛ عدم تعهد افغانیسم دولتی در برابر پاسداری فارسی و دشمنی با یکپارچگی زبان مان.
برای حل این معضل بایاز خویش چند پرسش را وپرسید؛
۱. چگونه ممکن است لهجههای بدخشان و تخارِ افغانستان ذیل «دری» خوانده شوند اما همان لهجهها در بدخشان تاجیکستان «تاجیکی» نامیده شوند؟
۲. چگونه لهجههای هرات، بادغیس، فراه و غور که با شرق ایران تقریباً یکساناند، در افغانستان «دری» و در ایران «فارسی» خوانده شوند؟
۳. زبان مردم سمرقند و بخارا را در ازبیکستان باید ذیل کدام نام طبقهبندی کرد؟
۴. تکلم همین زبان در بخشهایی از چین (تاشکورغان) و پاکستان (چترال، گلگت) ذیل کدام یک از این سه عنوان میگنجد؟
۵. و از همه اساسیتر: چرا انگلیسی با وجود تفاوتهای گسترده در بریتانیا، ایالات متحده و استرالیا همچنان یک زبان واحد به شمار میرود، اما ما یک زبان واحد را به سه نام سیاسی تقسیم میکنیم، اگر صداقتی در کار است باید برخورد یکسانی انجام شود ؟
گفته آمدیم تا به راه حل برسیم؛ باید از سهنامی مصنوعی فارسی/دری/تاجیکی به طور بنیادی دست بشوییم.
اصلا فکر کنیم که نام این زبان ازین پس «شترماهی» است و با اتفاق نظر در این باب سیاست «تفرقه انداز و حکومت کنِ» افغانیست ها و پانترک ها را عقیم و خنثا باید کرد.