روز گذشته سالگرد اعلامیه بالفور بود. در دوم نوامبر ۱۹۱۷، نامهای از سوی آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه وقت بریتانیا، خطاب به لرد روچیلد، رهبر یهودیان بریتانیا، نگاشته شد که بهظاهر تنها ۶۷ کلمه داشت، اما تأثیری عمیق بر سرنوشت خاورمیانه گذاشت. این نامه که به «اعلامیه بالفور» شهرت یافت، حمایت رسمی بریتانیا از تأسیس «وطن ملی برای یهودیان در فلسطین» را اعلام میکرد؛ سرزمینی که نه در تملک بریتانیا بود و نه حقی در واگذاری آن داشت. اکنون، با گذشت بیش از یک قرن از صدور این اعلامیه، همچنان پیامدهای آن در قالب اشغال، آوارگی و بحرانهای پیدرپی در منطقه ادامه دارد که آخرین مورد آن حملات وحشیانه رژیم اسرائیل در پسا ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تاکنون بود که منجر به شهید و زخمی شدن بیش از ۲۰۰ هزار فلسطینی گردید.
صهیونیسم در دل امپراتوری بریتانیا
اعلامیه بالفور نه صرفاً یک تصمیم استعماری، بلکه حاصل نفوذ عمیق جریان صهیونیستی در ساختار قدرت بریتانیا بود. طبق روایت های تاریخی شخصیتهایی چون «حییم وایزمن» و «هربرت ساموئل» نقش کلیدی در اقناع دولت بریتانیا برای صدور این اعلامیه ایفا کردند. وایزمن، که بعدها نخستوزیر رژیم صهیونیستی شد، با نفوذ در محافل سیاسی لندن، توانست حمایت نخبگان سیاسی را جلب کند. از سوی دیگر، ساموئل، نخستین کمیسر عالی بریتانیا در فلسطین، از حامیان سرسخت صهیونیسم بود و نقش مهمی در جهتدهی سیاستهای بریتانیا به نفع صهیونیستها ایفا کرد.
هدف اصلی این جریان، تضمین حمایت مالی و سیاسی یهودیان جهان از بریتانیا در جنگ جهانی اول بود. در واقع، بریتانیا با وعده تشکیل وطن یهود، تلاش کرد حمایت صهیونیستهای بانفوذ در آمریکا، آلمان و روسیه را بهدست آورد تا در جنگی که هنوز پایان نیافته بود، پیروز شود. این معامله سیاسی، سرنوشت ملتی را که هیچ نقشی در آن نداشت، به گروگان گرفت.
وعدهای بر سرزمین دیگران
یکی از تناقضهای بنیادین اعلامیه بالفور، تعهد بریتانیا به واگذاری سرزمینی بود که نه در تملکش بود و نه مشروعیتی برای واگذاری آن داشت. در زمان صدور اعلامیه، فلسطین هنوز تحت حاکمیت امپراتوری عثمانی بود و جنگ جهانی اول نیز به پایان نرسیده بود. با این حال، بریتانیا با جسارتی بیسابقه، وعده تأسیس وطن یهود را در سرزمینی داد که ساکنان اصلی آن، یعنی فلسطینیها، هیچ نقشی در این تصمیم نداشتند.
این اقدام، نهتنها نقض آشکار حقوق ملت فلسطین بود، بلکه الگویی از سیاستهای استعماری قرن بیستم را به نمایش گذاشت؛ سیاستی که در آن قدرتهای بزرگ، سرنوشت ملتها را پشت درهای بسته و بر اساس منافع خود رقم میزدند.
قیمومیت و خیانت؟
پس از پایان جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، بریتانیا با ادعای ناتوانی فلسطینیها در اداره کشور، قیمومیت این سرزمین را از جامعه ملل دریافت کرد. اما بهجای فراهمکردن زمینه برای استقلال فلسطین، سیاستهایی را در پیش گرفت که به نفع مهاجرت یهودیان و تقویت زیرساختهای صهیونیستی بود. در این دوره، زمینهای فلسطینیان به یهودیان واگذار شد، مهاجرتها تسهیل شد و ساختارهای اداری و نظامی بهگونهای طراحی شد که قدرت بهتدریج در اختیار صهیونیستها قرار گیرد.
در نهایت، با خروج بریتانیا از فلسطین در سال ۱۹۴۸، زمینه برای اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی فراهم شد؛ رژیمی که با حمایت فوری امریکا و سکوت معنادار بریتانیا، به سرعت به اشغال کامل فلسطین پرداخت.
ردپای پنهان، حمایت آشکار
با وجود نقش محوری بریتانیا در شکلگیری رژیم صهیونیستی، این کشور همواره تلاش کرده است ردپای خود را در این ماجرا پاک کند. از رأی ممتنع در سازمان ملل هنگام عضویت رژیم صهیونیستی گرفته تا امتناع از عذرخواهی بابت اعلامیه بالفور، بریتانیا کوشیده است خود را از مسئولیت تاریخی این فاجعه مبرا نشان دهد. اما واقعیت آن است که بدون حمایتهای آشکار و پنهان لندن، پروژه صهیونیسم هرگز به این مرحله نمیرسید.
امروز نیز، در بحبوحه بحرانهای جاری در فلسطین، بریتانیا در کنار امریکا، همچنان از رژیم صهیونیستی حمایت میکند. این حمایت، نه از سر دلسوزی، بلکه ادامه همان سیاستی است که بیش از یک قرن پیش در قالب نامهای کوتاه آغاز شد. در قضیه کشتار بیش از ۲۰۰ هزار فلسطینی در دو سال گذشته، لندن پس از واشنگتن جدی ترین حامی رژیم اسرائیل بوده است.
با این حال، اعلامیه بالفور، اگرچه در ظاهر تنها یک نامه دیپلماتیک بود، اما در عمل، آغازگر یکی از پیچیدهترین و خونبارترین بحرانهای تاریخ معاصر شد. این اعلامیه، نمونهای بارز از سیاستهای استعماری است که با نادیدهگرفتن حقوق ملتها، منافع قدرتهای بزرگ را در اولویت قرار میدهد. اکنون، پس از گذشت بیش از یک قرن، همچنان آثار این تصمیم ناعادلانه در قالب اشغال، آوارگی و خشونت در سرزمین فلسطین ادامه دارد.
یادآوری این حقیقت تاریخی، نهتنها برای فهم بهتر گذشته، بلکه برای ترسیم آیندهای عادلانهتر ضروری است.