دیروز روز زبان ازبکی بود. بیشتر کاربران شبکههای برای گرامیداشت این روز، تصویری از کلاه سرخ گلدوزیشده گذاشته بودند؛ همان کلاه گرد و پرنقشی که سالهاست در شمال افغانستان رواج دارد. من هم در صفحهی فیسبوکم همین کلاه را گذاشتم و نوشتم: «این کلاه در اصل جزو فرهنگ کدام قوم است؟ اوزبکها یا پشتونهای قبایلی که منظور پشتین و همراهانش از آن استفاده میکنند؟»
مردم از هر قوم چیزیهای زیادی نوشتند. هزارهها گفتند این کلاه در مناطق مرکزی هم دیده میشود و از ماست. اوزبکها تأکید کردند که قرنهاست بخشی از پوشاک سنتیشان بوده است. پشتونها هم گفتند که این کلاه در میان آنها نماد مردانگی و غیرت است و چهرههایی چون منظور پشتین آن را بر سر میگذارند. هر کسی برای اثبات سخنش دلیلی داشت و هر کسی از زاویهی قوم خود نگاه میکرد.
در میان آنهمه نظر، دو نوشته بیش از همه در ذهنم ماند؛ یکی از داکتر ذبیح فطرت و دیگری از عبدالصبور رحیل دولتشاهی. هر دو تاجیکاند، اهل پژوهش و از کسانی که زبان و فرهنگ را از نزدیک میشناسند. داکتر فطرت در یادداشتش نوشت: «این کلاه اصالتاً مربوط تاجیکهای تخارستان و سرپل است. نه ربطی به پشتون دارد نه اوزبک. همانگونه که قابلیپلو هم از میراث تاجیکهاست و دیگران مصادرهاش کردند. روزگاری پشاور مرکز حکمروایی تاجیکان بود، سرانجام دیگران گرفتند.»
همچنان عبدالصبور رحیل دولتشاهی نیز نوشت بود:«کلاه سرخ با این نقش و شمایل مربوط تاجیکهاست و با ازبک، پشتون و قومهای دیگر هیچ پیوندی ندارد. این همان کلاه است که در صفحات شمال، بهویژه تاشقرغان که بیشتر ساکنانش تاجیکاند، رواج داشته است.»
آقای رحیل افزود که پشتونهای آنسوی مرز، بهویژه جنبش تحت رهبری منظور پشتین، این کلاه را بخشی از هویت خود اعلام کردند و برخی از پشتونهای داخل افغانستان نیز به تقلید از آنان آن را بر سر گذاشتند. این رفتار شاید در ظاهر ساده باشد، اما معنایش فراتر از یک انتخاب ظاهری است. پشت این رفتار، نوعی میل به تصاحب نمادهای فرهنگی دیگران نهفته است؛ حرکتی که کمکم ریشههای تاریخی یک ملت را میتراشد.
در کابل سالها رسم بود هر چیز که از شمال کشور میآمد را «ازبکی» میگفتند. همانطور که بسیاری از خوراکها و لباسهای بومی تاجیکان شمالی با همین اشتباه شناخته شد. در حالی که همین کلاه سرخ را در تاشقرغان و ولسوالیهای اطراف، بیشتر تاجیکها میپوشند. میان اوزبک و تاجیک در شمال مشترکات فرهنگی فراوان است و اشتراک در استفاده از این کلاه طبیعیست، اما نسبتدادن آن به اقوامی که در اصل با این نوع پوشش بیگانهاند، تحریف تاریخ است.
خواندن این نوشتهها مرا واداشت تا بیشتر جستوجو کنم. در کتابهای مردمشناسی و گزارشهای فرهنگی مربوط به افغانستان آمده که در شمال کشور، مردان تاجیک از دیرباز کلاههای گرد با نقشهای سرخ و سیاه میپوشیدند. هنر بافت و گلدوزی آن معمولن کار زنان است و نقشها و رنگها، بیانگر باورهای دیرینه و سلیقهی هنری خانوادههای تاجیک است.
در بسیاری از روستاهای تخار، بدخشان و بغلان، این کلاه هنوز هم بخشی از پوشاک مردان است. در مراسم عروسی و جشن نوروز، پیر و جوان آن را بر سر میگذارند. رنگ سرخ، نشانهی زندگی و شادی است و سیاه، نماد زمین و پایداری. نخهای سفید میان طرح، نماد روشنی و پاکیست. هر کلاه دنیایی از معنا دارد.
اما آنچه در باب این کلاه دیدیم، بازتاب یک زخم قدیمیتر است؛ زخمِ مصادرهی فرهنگی. این نخستینبار نیست که نشانههای فرهنگی تاجیکها بهنام دیگران ثبت میشود. در طول تاریخ، بارها اتفاق افتاده که اثرها و نمادهای متعلق به این قوم یا عمدن یا از سر نادانی به دیگران منسوب شده است. از لباس و لهجه گرفته تا شعر و موسیقی، از واژهها و نام مکانها تا میراث معماری و ادبی، بسیاری از این ارزشها یا فراموش شده یا در تاریخ تحریف گردیده است.
تاجیکها در این سرزمین صاحب میراثی هستند که بخش بزرگی از هویت فرهنگی افغانستان بر آن استوار است. اما این میراث در گذر زمان بارها از آنان گرفته شده است؛ همانطور که بسیاری از شاعران و نویسندگان فارسیزبان در سایه ماندهاند، همانطور که اثرهای تاریخی ساختهشده به دست هنرمندان تاجیک امروز با نامهای دیگر ثبت شده، همانطور که نام کوهها و شهرها تغییر یافته تا چهرهی فارسی این خاک محو شود.
کلاه سرخ فقط یک نمونه از این فراموشیهای پیاپی است. این کلاه با همهی نقشهای زیبا و رنگهای درخشانش، سندیست از اصالت فرهنگی تاجیکان شمال. هر تار نخ آن گواه صبوری و هنر مردمانی است که در میان سنگ و برف، زیبایی را از دل زمین بیرون کشیدهاند.
وقتی این کلاه را بر سر پیرمردی در بدخشان یا تخار میبینی، میفهمی که هنوز هم اصالت در رگهای این مردم زنده است.
شاید دیگران آن را بهنام خود معرفی کنند، اما تاریخ و حافظهی جمعی میداند این کلاه از کجا برخاسته. سرنوشت این دستدوز قشنگ، شبیه سرنوشت خودِ تاجیکهاست؛ مردمانی که فرهنگ آفریدند، اما بارها فرهنگشان را ربودند.