تحلیل انتقادی در چارچوب ژئوایدئولوژی اوراسیایی
نویسندهٔ اصلی: الکساندر دوگین
۱. چارچوب نظری: اوراسیانیسم بهمثابهٔ گفتمان بازسازی تمدنی
اوراسیانیسم در اندیشهٔ دوگین، صرفاً نظریهای ژئوپلیتیکی نیست، بلکه نوعی ایدئولوژی تمدنی برای بازتعریف جایگاه روسیه پس از فروپاشی شوروی است. دوگین، غرب را نه فقط رقیب ژئوپلیتیکی بلکه «آنتیتز تاریخی اوراسیا» میداند؛ و از این منظر، هر بحران در پیرامون روسیه ــ از اوکراین تا افغانستان ــ میدان بازسازی اقتدار تمدنی روسیه تلقی میشود. در این منظومه، افغانستان نه کشور بلکه گره تمدنی است: حلقهٔ جنوبی نظام اوراسیایی که باید از سلطهٔ آتلانتیکی رها و به مدار مسکو بازگردانده شود.
۲. افغانستان بهمثابهٔ نقطهٔ شکست نظم تکقطبی
دوگین خروج آمریکا را نماد فروپاشی «نظم تکقطبی» میداند؛ او مینویسد که «افغانستان نه مشکل آمریکا بلکه مسئلهٔ اوراسیاست». به تعبیر او، شکست پروژهٔ غربی در افغانستان بهمعنای آغاز عصر جدیدی است که در آن فقط بازیگران اوراسیایی حق بازتعریف نظم دارند. اما این برداشت، اگرچه از نظر ژئوپلیتیکی درست مینماید، در سطح نظری، دچار سوگیری دولتمحور است؛ زیرا جامعهٔ افغانستان را صرفاً در قالب تابعی از قدرتهای منطقهای میبیند، نه بهمثابه کنشگر مستقل در بازتولید ژئوپلیتیک منطقهای.
۳. طالبان بهمثابه عامل بومی قدرت
دوگین طالبان را «پدیدهای اصیل در بستر قوم پشتون» مینامد و از گفتوگو با آن دفاع میکند. در منطق او، طالبان نه تهدید بلکه ابزار بازگشت ثبات اوراسیاییاند. اما این نگاه، افغانستان را از درون نمیبیند. او ساختار پیچیدهٔ قومی و هویتی کشور را به نفع مدل نظم از بالا ساده میکند. در واقع، نگاه دوگین به طالبان همان نگاه روسیه به کل جنوب است: «بهدنبال قدرتی مسلط که بتواند کمربند جنوبی را مهار کند».
۴. محور قدرت و ژئوپلیتیک چندقطبی
دوگین خواهان ائتلاف منطقهای روسیه، چین، ایران، پاکستان، هند و کشورهای خلیج فارس است و این را بنیان «اوراسیا برای اوراسیاییها» میداند. اما در این طرح، «برابری تمدنها» در حد شعار باقی میماند؛ زیرا محور تصمیمگیری در مسکو متمرکز است. به تعبیر دیگر، اوراسیانیسم دوگین در ظاهر چندقطبی است اما در ذات خود تکمرکزی روسی دارد.
۵. تحلیل انتقادی: گفتمان بالا بر جامعهٔ پایین
از دید تحلیلی، دوگین افغانستان را «صفحهٔ شطرنج تمدنی» میداند نه «جامعهٔ زندهٔ انسانی». او از نقشه سخن میگوید، نه از مردم. در نتیجه، گرچه تحلیل او برای دستگاه سیاست خارجی روسیه مفید است، برای فهم جامعهشناسی قدرت در افغانستان ناکافی است. افغانستان از نگاه او میدان است، نه ملت؛ جغرافیا است، نه جامعه.
۶. بُعد انرژی و گذرگاههای اوراسیایی
تحلیل دوگین را میتوان با منطق انرژی نیز بسط داد: افغانستان در مسیر پیوند شمال–جنوب و شرق–غرب قرار دارد و هر تغییر در معادلهٔ انرژی ایران یا ونزوئلا، ارزش راهبردی افغانستان را برای بلوک اوراسیایی افزایش میدهد. در آینده، مسیرهای ترانزیتی و انرژی آسیا بدون عبور از افغانستان کامل نخواهد شد. این همان «تنفس ژئوپلیتیکی اوراسیا» است که دوگین بهدرستی حس کرده ولی بهصورت نظری بسط نداده است.
۷. چرایی بیاعتمادی روسیه به فارسیزبانان
یکی از پرسشهای محوری در نقد دوگین این است: چرا روسیه هرگز در کنار فارسیزبانان افغانستان قرار نگرفت؟
- منطق امنیتی امپراتوری: روسیه همواره کمربند جنوبی خود را نه از منظر فرهنگی، بلکه امنیتی دیده است. برایش پشتون، تاجیک یا ازبک فرقی ندارد؛ مهم این است که قدرتی مسلط نظم مرزی را حفظ کند.
- مرکزگرایی اوراسیایی: در گفتمان دوگین، مسکو مرکز جهان است و تمدن فارسی صرفاً حاشیهٔ فرهنگی. اوراسیانیسم در عمل نسخهٔ فلسفی امپراتوری روس است، نه نظریهٔ توازن تمدنها.
- تجربهٔ شوروی: شوروی به پشتونها و ازبکهای خلق و پرچم اعتماد کرد، نه به تاجیکها؛ چون فارسیزبانان را نزدیک به اسلام فرهنگی میدید.
- عامل ایران: روسیه از پیوند فرهنگی فارسیزبانان با ایران و خراسان تاریخی نگران است، چون میترسد این پیوند به نفوذ نرم فرهنگی در آسیای میانه بیانجامد.
- راهبرد کنونی: روسیه امروز هم میان پشتونها و تاجیکها موازنه برقرار میکند؛ از طالبان برای ثبات داخلی و از تاجیک ها برای امنیت شمال بهره میگیرد.
یعنی فارسی زبانان، عنصر پوشش ساحه امنیتی و پشتوزبانان عنصر بازی های ژیوپلیتیک.
۸. افغانستان بهمثابه کانون خودآگاهی منطقهای
دوگین درست میبیند که افغانستان پایان امپراتوری غرب است، اما نمیبیند که این کشور آغاز نوعی خودآگاهی منطقهای است؛ مرحلهای که در آن بازیگران محلی نه ابزار نظم جهانی، بلکه مؤلفههای نظم جدید میشوند. در نظم آینده، پروان، کابل، بلخ، مزار و هرات مراکز تعامل تمدنی خواهند بود، نه فقط نقاط تماس میان مسکو و واشنگتن.
اوراسیانیسم دوگین را میتوان نهفقط نظریهای ژئوپلیتیکی، بلکه «ایدئولوژی بازگشت امپراتوری روسی در جامهٔ چندقطبی» دانست. در این گفتمان، افغانستان از حاشیه به مرکز بازمیگردد، اما هنوز بهعنوان سوژهٔ مستقل شناخته نمیشود. آیندهٔ افغانستان زمانی اوراسیایی واقعی خواهد بود که نه زیر پرچم مسکو، بلکه در چارچوب شبکهٔ همکاری تمدنهای پیرامونی تعریف شود؛ نظمی که در آن روسیه، ایران، هند، چین و آسیای میانه نه در محوریت، بلکه در تعامل برابر باشند.