وحدت ملی، گمشدهٔ دیرینهٔ مردم افغانستان است؛ آرزویی که در طول بیش از یک قرن دولتسازی، هرگز به واقعیت تبدیل نشد. آنچه راه رسیدن به آن را همواره ناممکن ساخته، زیادهخواهی تاریخی و انحصارگرایی سیاسی قوم پشتون در ساختار قدرت است.
از زمان تأسیس دولت مدرن در عصر امانالله خان تا امروز، قدرت سیاسی در افغانستان نه بر پایهٔ مشارکت برابر شهروندان، بلکه بر محور سلطهٔ قومی، زبان رسمی واحد و حذف تدریجی سایر هویتها بنا شده است. از سرکوب قیامهای شمال در دههٔ سی تا تبعیض نظاممند در نهادهای دولتی در دههٔ نود میلادی، تاریخ افغانستان پر است از نمونههایی که در آن «دولت» همواره در برابر بخش بزرگی از «ملت» ایستاده است.
طالبان و بازی با تهدید خارجی
چهار سال است که گروهی مستبد و تمامیتخواه، با تکیه بر پشتوانهٔ قومی و حمایت بیرونی، بر سرنوشت این سرزمین حاکم شدهاند. این گروه نهتنها حقوق سیاسی، فرهنگی و اقتصادی مردم غیرپشتون را پایمال کرده، بلکه آموزش، کار، سفر و حتی حق حیات را به امتیاز قومی بدل ساخته است. طالبان در این سالها نه دولتی ملی ساختهاند و نه حتی تلاشی برای ایجاد همزیستی میان اقوام انجام دادهاند. برعکس، آنان با تحمیل زبان، مذهب و قرائت قبیلهای خود از دین، و تاراج منابع حیاتی مردم، افغانستان را از درون به زندانی از ترس و بیاعتمادی بدل کردهاند.
اکنون که مشروعیت داخلی طالبان در حال فروپاشی است و جامعهٔ جهانی آنان را به رسمیت نمیشناسد، این گروه تازه با «پدر خود» یعنی پاکستان درگیر شده و با بازی بر مسئلهٔ دیورند و «حفظ حاکمیت ملی»، تلاش میکند چهرهٔ قومی و مشروعیت پوشالی خود را ترمیم کند. این اقدام در ظاهر رنگ «غیرت ملی» دارد، اما در باطن تلاشی است برای ایجاد وحدت کاذب، تا اقوام ستمدیده دوباره در زیر پرچم «تهدید خارجی» خاموش شوند. این نخستین بار نیست که قدرت سیاسی در افغانستان از احساسات ضدبیگانه برای تحکیم انحصار داخلی استفاده میکند.
تکرار تاریخ: درسهایی از دورههای گذشته
در دههٔ پنجاه خورشیدی، ظاهر شاه و داوود خان نیز، زمانی که پایههای اقتدارشان سست میشد، موضوع «پشتونستان» را عَلَم میکردند تا با تحریک احساسات ضدپاکستانی، توجه مردم را از شکافهای قومی و بحرانهای داخلی منحرف سازند.
در دههٔ هشتاد میلادی، رژیم کمونیستی تلاش کرد با شعار دفاع از «میهن سوسیالیستی»، مخالفان خود را خائن و وابسته به بیگانگان جلوه دهد. حتی در دوران جمهوری پس از ۲۰۰۱، هنگامی که نظام از درون دچار فساد و بیاعتمادی قومی شد، برخی از حلقات قدرت با استفاده از گفتمان «استقلال در برابر مداخلهٔ خارجی» میکوشیدند نارضایتیهای اجتماعی را به سکوت وادارند. اکنون طالبان همان سناریو را، با زبانی خشنتر و قالبی دینیتر، تکرار میکنند.
دعوت به وحدت یا تحکیم قدرت؟
در چنین فضایی، سیاستمداران پشتونتبار چه سکولار، چه مجاهد، چه جمهوریتی و چه امارتی به شکلی هماهنگ از سایر اقوام میخواهند که به نام دفاع از «حاکمیت ملی»، «تمامیت ارضی» و «مبارزه با تجاوز بیگانه» به صف آنان بپیوندند.
اما این دعوت، نه برای ساختن ملت، بلکه برای حفظ ساختار قدرتی است که همیشه بر حذف و تبعیض استوار بوده است. چگونه میتوان از ملتی سخن گفت که زبان اکثریت مردمش در ادارات ممنوع است، تاریخ و قهرمانانش حذف میشوند و فرزندانش تنها به جرم تعلق قومی از آموزش و کار محروم میگردند و دسته دسته به زندان فرستاده میشوند؟
هرچند اقوام دیگر افغانستان امروز هوشیارتر از گذشتهاند و بهآسانی فریب شعارهای وحدت کاذب را نخواهند خورد، اما باز هم ممکن است برخی از شخصیتها و جریانهای سیاسی، زیر تأثیر احساسات ضدپاکستانی، به این بازی خطرناک تن دهند. تجربهٔ تاریخی نشان میدهد که چنین همسوییهای احساسی، تنها به تقویت همان قدرتی میانجامد که ریشهٔ تبعیض را زنده نگه میدارد. امروز طالبان میکوشند با زنده ساختن نفرت مردم نسبت به پاکستان، از آن به عنوان سپری برای استمرار سلطهٔ قومی خود استفاده کنند.
راه وحدت واقعی از درون میگذرد
در نهایت، وحدت ملی نه از راه تهدید بیرونی، بلکه از مسیر اعتماد درونی، عدالت ساختاری و پذیرش کثرت هویتی و فرهنگی میگذرد. هیچ دشمن خارجی نمیتواند جای خالی عدالت داخلی را پُر کند.
تا زمانی که مردم افغانستان بر سر معنای مشترکی از هویت ملی به تفاهم نرسند هویتی که همهٔ اقوام، زبانها و باورها را در خود بازتاب دهد هر «وحدت»ی در سایهٔ دشمن خارجی، بیش از آنکه نشانهٔ قدرت باشد، بازتابی از ضعف درونی خواهد بود.
افغانستان تنها زمانی به وحدت واقعی دست خواهد یافت که عدالت، زبان مشترک سیاست شود و هیچکس به نام قوم، مذهب یا منطقه از حق شهروندی محروم نگردد. آیندهٔ این سرزمین نه در سایهٔ تفنگ، بلکه در سایهٔ تفاهم ساخته میشود. وحدت راستین از دل آگاهی میروید، نه از هیاهوی دشمنسازی؛ و ملتی که خود را بشناسد، دیگر به وحدت کاذب نیازی نخواهد داشت.