شاید هشت یا نه ساله بودم که نخستین بار نام مسعود را در روستای ما در شهرستان خنجان ولایت بغلان از زبان یکی از مویسفیدان محل شنیدم. مویسفیدان روستای ما هر روز پس از ادای نماز عصر، در صفهی مسجد گردهم میآمدند و از عالم و آدم و از چهارگوشهی جهان قصه میکردند. کسی که رادیو داشت، طبیعی بود که بیشتر از دیگران کارشناسی میکرد و همه به حرفهای او گوش میدادند.
روزی از روزها در این جمع حکایت از مسعود بود. در بارهی مسعود میگفتند که آدمی است مورد تایید اولیاءالله. میگفتند یکی از اولیای خدا کمر او را بسته است. میگفتند در میان دو شانهی او جای چهار پنجهی (انگشت) آن پیر وجود دارد. میگفتند مسعود نشان دستان آن ولی را جز برای دوستان خاصش به کسی دیگری ننمایانده است.
هرچه بود، مردم روستای ما او را به عنوان کسی میشناختند که مورد تایید اولیاءالله است. در روستاهای دیگر نیز این زمزمهها وجود داشت. هیچ کسی هم نمیپرسید که منبع این خبر کیست. همه فقط با اعجاب به این آوازهها گوش میسپردند و پس از شنیدنِ آن، نوع احترام نسبت به مسعود در چهره شان نمایان میشد.
من که پسر خوردسالی بودم، این سخنان را میشنیدم اما نمیفهمیدم که غرض از این داستانپردازیها چیست، چه کسانی آن را ساخته و پرداختهاند و چه هدفی را دنبال میکنند.
اکنون که با فنون تبلیغات کمی آشنا شدهام، میدانم که این آوازهها بخشی از نبردِ تبلیغاتی مسعود برای مشروع جلوهدادن خود نسبت به رقبایش بوده است.
هر سیاستمدار برای پیروزی بر رقبای خود نیاز به تبلیغات دارد. در حالی که همه سیاستمداران تبلیغ میکنند، اما در این میان کسی برنده میشود که تبلیغات او با شرایط عینی و فرهنگی جامعه هدف سازگار بوده و با جهانبینی مردمش انطباق باشد.
افغانستانِ عصر مسعود، بسیار بیشتر از امروز یک کشور سنتی بود.
در جهانبینی مردم ما از گذشتههای دور تا به امروز، اولیاءالله کسانی پنداشته میشوند که هم «وَلایت» دارند و هم «وِلایت». «وَلایت»، یعنی تقرب به درگاه الهی. «وِلایت»، یعنی داشتن اقتدار معنوی.
بر خلاف برداشتهای امروزین که صوفیان را آدمهای منزوی و حاشیهنشین ترسیم میکنند، اولیاءالله در سدههای میانه غالبا کسانی پنداشته میشدند که درگیر امورات اجتماعی و سیاسی بودند و به علت اقتدار معنوی که داشتند به برخیها سلطنت دنیوی را میسپردند و از برخیها میستاندند.
شما اگر سری به تذکرهنامههای صوفیان بزنید، هر کدامی از آنها مملو از حکایات پادشاهسازی افراد و اشخاص توسط اولیاء الله است.
مثلا طغرل وقتی به پادشاهی جهان دست مییابد که با بابا طاهر عریان دیدار میکند. در آن دیدار، بابا طاهر به او دعای خیر میکند و در اثر این دعا او قادر میشود بغداد را فتح کند. ابن راوندی میگوید که وقتی طغرل نزد بابا طاهر عریان آمد، این عارف وارسته از او پرسید: «ای ترک! با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت آنچ تو فرمایی. بابا گفت آن کن که خدا میفرماید؛ آیه: ان الله یامر بالعدل و الاحسان. سلطان بگریست و گفت چنین کنم.» آنگاه بابا «سرابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بوذ در انگشت داشت و بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت مملکت عالم چنین در دست تو کردم، بر عدل باش.»
یا مثلا خواجه نظامالملک طوسی هنگامی به وزارت سلجوقیان دست مییابد که مورد عنایت ابوسعید ابوالخیر قرار میگیرد. در کتاب اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابوسعید به نقل از نظامالملک آمده است: «در آن وقت که شیخ بوسعید- قدسالله روحه العزیز – به طوس آمد، من کودک بودم، با جمعی از کودکان بر سر کوی ترسایان ایستاده بودم. شیخ میآمد با جمعی بسیار. چون فرا نزدیک ما رسید، روی فرا جمع کرد و گفت: «هر کدامی باید که خواجه جهان را ببیند اینک آنجا ایستاده است.» و اشاره به ما کرد. ما به یکدیگر مینگریستیم به تعجب تا این سخن که را میگوید که ما همه کودکان بودیم. امروز از آن تاریخ چهل سال است. اکنون معلوم شد که این اشارت به ما کرده است.»
حکایاتی همین گونه در باره احمد جام و سلطان سنجر نیز در تذکرهها آمده است.
خلاصه اینکه در جهانبینی مردم ما اولیاءالله آدمیانِ همزمان دارای وَلایت (قرب به درگاه الهی) و وِلایت (اقتدار معنوی) دانسته شده و بخشیدن ملک و سلطنت یکی از تواناییهای منحصربهفرد شان محسوب میگردد.
اینکه در بارهی مسعود نیز تبلیغ میشد که او فرد مورد عنایت یکی از اولیاءالله است، نشان میدهد که آمرصاحب تبلیغات سیاسی خود را طوری طراحی کرده بود که با جهانبینی مردم انطباق داشته باشد.
افزون براین، طوری که دیده میشود از احمدشاه مسعود فلمها، مصاحبهها و تصاویری بسیاری باقی مانده است؛ تصاویری حتا از نخستین روزهای آغاز مبارزاتش. از هر مرحلهی زندگیاش، ویدیو و تصویر وجود دارد. این نشان میدهد که او در کنار نبرد نظامی و استخباراتی، جنگ تبلیغاتی را نیز جدی میگرفت و به آن اهمیتِ فوقالعاده قایل بود.
ویدیویی در این روزها در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود که مسعود در مخابره با یکی از مسوولان رادیو تلویزیون صحبت میکند و از او میخواهد خبر یکی از عملیاتهای نظامیاش را منتشر کند. در جریان صحبت با مسوول رادیو تلویزیون، بیش از دهبار از مشاوران خود میپرسد که در خبرها «عملیات اردوی اسلامی« بگویند یا «عملیات نیروهای مشترک احزاب». معنایش این است که او تبلیغات را به اندازهای جدی میگرفت که حتا به واژهها و نحوه کاربردشان هم توجه میکرد.
یکی از میراثهای مسعود که باید مورد واکاوی قرار بگیرد، همین استراتژی تبلیغاتیاش است. ما باید از خود بپرسیم که او چطوری توانست عبدالله عزامی را که منتقدش بود به یکی از شیفتگان خود تبدیل کند. ما باید از خود بپرسیم که او چگونه توانست با تبلیغاتی که سایر احزاب و دولت وقت و شوروی علیهاش سازماندهی کرده بودند، مقابله کند.
جنگ تبلیغاتی خیلی مهم است. بسیاریها یکی از علل سقوط جمهوریت را شکست تبلیغاتیاش در برابر طالبان میدانند.
یکی از موسسات مطالعاتی نوشته بود که طالبان در هنگام ورود به کابل، به جای شلیک راکت، توییت میکردند.
ما اگر در عصر امروزی که عصر شبکههای اجتماعی و فناوریهای اطلاعاتی است، تبلیغات را جدی نگیریم هرگز در هیچ مبارزهای پیروز نخواهیم شد.