زبان فارسی، یکی از کهنترین و پربارترین زبانهای فرهنگی و علمی جهان است؛ زبانی که قرنها وسیلۀ انتقال دانش، ادب و اندیشه در افغانستان و دیگر سرزمینهای فارسیزبان دنیا بوده است. در دهههای پسین، جنگ، مهاجرت، کاستیهای آموزشی و بیتوجهی نهادی، جایگاه تاریخی و علمی این زبان را در افغانستان با چالشهایی جدی روبهرو ساخته است. در چنین وضعیتی، دیپارتمنت زبان و ادبیات فارسیدریِ دانشکدۀ زبان و ادبیات دانشگاه کابل، نقشی ارزنده و سرنوشتساز در پاسداری و گسترش این زبان ایفا کرده است. در میان استادان فرهیخته و دلسوز این دیپارتمنت، پوهاند دکتور محمد یونس طغیان ساکایی جایگاهی درخشان داشت؛ استادی فرهیخته و شاهنامهپژوهی نامدار که عمر خویش را در راه آموزش و اعتلای زبان و ادبیات فارسیدری صرف کرد.
متأسفانه پس از سالها خدمت صادقانه و آفرینش آثار ماندگار علمی، خبر درگذشت ایشان را در شبکههای اجتماعی دیدم؛ خبری که برای جامعۀ علمی و فرهنگی کشور ضایعۀ بزرگ و اندوهی عمیق بود.
دیپارتمنت زبان و ادبیّات فارسیدریِ دانشکدۀ زبان و ادبیّات دانشگاه کابل، در طی بیش از یک دههیی که گذشت، شاهد از دستدادن شماری از استادان و چهرههای درشت ادبی خود بود که هرکدام در جایگاه خویش، از بهترینهای زبان و ادبیّات روزگار ما بهشمار میرفتند.
اکنون، دکتور محمد یونس طغیان ساکایی نیز، پس از عمری خدمت علمی و فرهنگی، در جمع رفتهگان پیوست.
روح رفتهگان شاد و برای آنعده استادانم که هنوز با قامت استوار سرگرم تربیّت آیندهگانمان هستند، درازی عمر و پایداری آرزو دارم.
استاد ساکایی، از چهرههای برازندۀ گروه زبان و ادبیّات فارسیدریِ دانشکدۀ زبان و ادبیّات دانشگاه کابل و از شاهنامهپژوهان کمنظیر کشور بهحساب میآمد. زندگی و کارنامههای او با شاهنامهپژوهی و ادبیّات باستانی بهگونهیی پیوند خورده بود که اگر کسی با وی از هر دری میخواست وارد گفتوگو شود، باز هم سخن به شاهنامه، اسطوره و داستانهای رزمی میکشید. حتّا ادبیّات تعلیمی را در دورۀ ماستری (کارشناسی ارشد) با مثالها و قصههای شاهنامهیی برای ما میآموخت و درس را شورانگیز میکرد.
پروفیسور ساکایی، شخصیّتی قدرشناس، بیریا، کمادّعا و پُرحوصله بود. مقالههای پژوهشی دانشجویان را – که برای آنان وظیفه میسپرد – با دقّت میخواند و از پژوهشهای ارزندۀ ایشان در آثار خود بهره میبرد. باری، وظیفهیی دربارۀ یکی از شاعران معاصر برای من سپرده بود که با دقّت و زحمت بسیار انجام داده بودم. پس از ختم سمستر، برایم تماس گرفت؛ با آنکه شمارۀ استاد را در گوشی خود داشتم، نخست خود را معرفی کرد و پس از احوالپرسی گفت: «همین مقالۀ خود را در ایمیلم بفرست، عزیزم.» مقاله را فرستادم و مدتی بعد دیدم که استاد آن را در یکی از کتابهایش – که در بالا یاد کردم – بهکار برده بود. این نکته را ازآنرو یاد میکنم که استاد با چنین رفتارهایی به دانشجویانش شخصیت میداد و آنان را به پژوهش و اندیشه تشویق میکرد.
پوهاند ساکایی، زادۀ روستای «چشمۀ پروند» از شهرستان دهصلاح اندرابهای بغلان بود. نخست در سال ۱۳۵۴ خورشیدی شامل دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل شد؛ امّا بهسبب پرداختن به فعالیتهای سیاسی، آنجا را ترک گفت و به اندراب بازگشت. در سال ۱۳۵۸ خورشیدی دوباره به دانشگاه کابل راه یافت و اینبار وارد دانشکدۀ زبان و ادبیّات گردید. در سال ۱۳۶۱ خورشیدی دورۀ لیسانس (کارشناسی) را بهپایان رساند و در ۱۳۶۲ خورشیدی بهعنوان استاد گروه زبان و ادبیّات دانشگاه کابل گماشته شد. همزمان، دورۀ ماستری (کارشناسی ارشد) را نیز در رشتۀ زبان و ادبیّات فارسی به پایان رساند.
استاد ساکایی، در کابل و بلخ عضو انجمن نویسندگان بود و در سال ۱۳۶۳ خورشیدی، به دعوت انجمن نویسندهگان ادبی تاشکند، مسکو و پترزبورگ، به آن شهرها سفر کرد. در دور نخست حکومت طالبان به پاکستان مهاجرت نمود و پس از رفتن آنان از افغانستان، به میهن بازگشت. پس از سالها تدریس و تلاش فرهنگی، در سال ۱۳۹۳ خورشیدی دکترای خود را از تاجیکستان بهدست آورد. دکتور ساکایی، ضمن آنکه استاد دانشگاه کابل بود، مدتی ریاست دانشگاه بغلان را نیز برعهده داشت و در سالهای اخیر با روزنامۀ «۸صبح» همکاری میکرد.
از استاد ساکایی شش جلد کتاب درسی بهجا مانده است:
نظم دُرِ دری (متنهای شعر حماسی)، در شناخت فردوسی و شاهنامه (فردوسیشناسی)، تاریخ ادبیّات در سدههای هفتم و هشتم هجری (عصر مغول)، تاریخ ادبیّات در سدههای نهم و دهم هجری (عصر تیموریان)، متون تاریخی برای دورۀ ماستری و ادبیّات تعلیمی برای دورۀ ماستری.
همچنین، «داستان دوازده رخ و موقعیتهای گودرز و پیروان آن در شاهنامه»، «شهر رویاهای من کابل» و چندین مقالۀ پژوهشی دیگر از آثار برجستۀ اوست.
دکتور ساکایی، افزون بر پژوهش در شاهنامه، فردوسی و ادبیّات تعلیمی، شاعری توانا نیز بود و شعرهای نغزی میسرود. باری یکی از سرودههای نیکوی او را در حضور خودش خواندم؛ با شگفتی گفت: «این شعر را از کجا پیدا کردی و در کجا خواندی؟» مرجع را برایش گفتم. گفت: «آری، درست است.» آنگاه پرسیدم که آیا مجموعۀ شعری به چاپ رسانده است یا خیر؟ پاسخ داد: «هم آری و هم نه.»
گفتم: «چطور استاد؟»
گفت: «یک مجموعۀ شعرهایم در زمان جنگهای داخلی در مطبعۀ دانشگاه کابل به چاپ رسیده بود؛ امّا پس از آنکه آن را به جای دیگری انتقال دادم، روزی یکی از راکتهای کور گلبدین حکمتیار بر آن اتاق اصابت کرد و جز یکیدو جلد، دیگر هیچ مجموعهیی برایم باقی نماند.»
پرسیدم: «استاد، شما چطور دانستید که آن راکت از حکمتیار بود؟»
گفت: «راکتهای حکمتیار و سمت پرتاب آن معلومدار بود؛ او روزانه صدها راکت به شهر کابل میفرستاد و همه میدانستند که از کدام سو میآید.»
یاد و نام دکتور محمد یونس طغیان ساکایی، از استوانههای دانایی و ادب این سرزمین، در حافظۀ فرهنگی افغانستان جاودانه خواهد ماند. او استادی بود که در دشوارترین روزگار، چراغ دانش را فروزان نگه داشت و در میان گرد و غبار جنگ و فراموشی، با قلم و اندیشه، بر فراز نام زبان فارسی ایستاد.
آثار علمی، پژوهشهای شاهنامهپژوهانه و رفتار انسانی او با دانشجویان، برگهای درخشانی در تاریخ دانشگاه کابل است و نشانهای از عشق بیپایان او به زبان و فرهنگ پارسی بهشمار میرود. گرچه جسم او دیگر در میان ما نیست، امّا اندیشه، مهر و یادش در دل شاگردان و همکارانش زنده خواهد ماند و واژهها، همچنان در سوگ واژهشناس بزرگ خویش، نجواگر نام اویند.
روح استاد شاد!
آن شعری که برایش خوانده بودم، این است:
امروز که در میهن ما آتش جنگ است
هر محفل ما قصّهیی از توپ و تفنگ است
بر دفتر غمنامۀ من نیز ازینرو
گلبادۀ هر واژۀ شعرم چو شرنگ است
فرمانده این جنگ جگرسوز وطن را
از خون دل مردم ما باده به چنگ است
بر دشمن خونخواره مبر لاف محبت
کانجا همه دیو است و دد و گرگ و پلنگ است
چون خون«طیانوش» خورد پادشه زنگ
این سفرۀ ما از چه سبب بی سر زنگ است
با خصم گلاویز شو و هیچ میندیش
رهوارۀ تو رخش و ازاو مرکب لنگ است
زنهار که آینه بدین قافله داری
دشوار رهی دور و به هرگام تو سنگ است
کیوناری ومکناتن و دبزش چو فنا شد
خون است به هر کوچۀ ما تا که فرنگ است
جدی ۱۳۶۴ خورشیدی