در گسترهٔ ادبیات فارسی، چهرههایی هستند که فراتر از یک شاعر، به نماد و تبلور یک دوران تبدیل میشوند. آنان نه فقط با واژگان، که با خون و جان خود میسرایند و شعرشان، زخمنامۀ ملتی میگردد.
قهار عاصی، یکی از این چهرههای اسطورهای است که نامش با تاریخ پرآشوب و رنجآلود افغانستان در هم تنیده است. او شاعر «اینجا» و «اکنون» بود، اما فریادش از مرزهای جغرافیا گذر کرد و به ندایی جهانی بدل شد. این نوشتار، گذری است بر زندگی و شعر این تندیس شکستهقامت، تا راز ماندگاری او را در آیینهٔ واژههای زخمخوردهاش بازجوید.
بیگمان، قهار عاصی، آن تندیس شکستهقامتِ شعرِ فارسی، تنها یک شاعر نبود؛ او تبلورِ یک عصرِ حیرانی، یک قبیلهٔ سرگشته، و یک جغرافیای غریبشده در آینههای ترکخوردهٔ تاریخ بود. سخن از او گفتن، فراتر از بازخوانی یک زندگی نامه، عبور از گذرگاههای باریکِ حافظهی جمعی مردمی است که “وطن” برایشان همزمان هم یک اسطورهی دستنیافتنی است و هم زخمی همیشه چرکین.
عاصی، در بطنِ چرخهای از آهن و آتش متولد شد؛ در دورانی که افغانستان، این چهارراه کهنِ تمدنها، شاهد یکی از خونینترین منازعاتِ تاریخ معاصر خویش بود. شعر او، از این رو، هیچگاه زاییدهٔ خلوتِ برج عاج نشینانهٔ یک ادیب نبود، بلکه فریادِ بلندی بود که از دلِ انفجارها، اشکِ مادران و خاکِ آغشته به خون برمیخاست.
او شاعرِ “اینجا” و “اکنونِ” مصیبتزده بود، اما دردهایش چنان عمیق و هستیشناسانه بودند که مرزهای جغرافیا را درنوردیدند و به ندایی جهانی بدل شدند.
زبانِ شعر عاصی، زبانِ تصویرهای زخمی است.
او با واژهها،همچون یک نقاشِ اکسپرسیونیست بر بومِ تاریکیها نقش میزد. در شعرش، “ماه” اغلب تکهای زرد از اندوه است بر سینهٔ آسمانِ مرده، “کوهها” استخوانهای بیرونزدهٔ زمینی رنجورند و “رودخانه” رگهای بریدهای است که خونِ سرزمینش را بر زمین میریزد. این تصویرپردازیهای تکاندهنده، تنها یک تکنیک ادبی نیست، بلکه بازنماییِ عینیِ واقعیتی است که شاعر هر روزه آن را میدیده و در پوست و استخوان خود لمس میکرده است.
درونمایهٔ غالب در دیوان عاصی، “غم” است؛ اما نه غمی فردی و عاشقانه، که غمی کیهانی و تاریخی.
این غم،ریشه در “تعلق به سرزمینی زخمخورده” دارد.
عاصی، شاعرِ “انسانِ اسیر” نیز هست. اسیر در چنگالِ جنگ، ایدئولوژیهای ویرانگر، فقر و ناامیدی. شعر او روایتگر کنش انسان در برابر ماشینِ عظیم و بیرحمِ تاریخ است؛ اما در همین روایتِ تلخ، گاهگاهی شعلههای کوچکِ امید نیز پیداست. امیدی که از دلِ همان رنج میجوشد و نشان میدهد که روحِ شاعر، با همهٔ مصائب، تسلیم نشده است.
سرانجام، مرگِ عاصی نیز، چنان زندگیاش، به نمادی بدل گشت. او در اوجِ جوانی و شورِ آفرینش، جام شهادت نوشید گویی سرنوشت حتی اجازهٔ یک خاتمهٔ قهرمانانه و حماسی را نیز از او دریغ کرد تا برگی دیگر بر تارک تاریخ بودنش مهر تأیید بزند.
قیصرِ شعرِ مقاومتِ افغانستان،
احمدشاه مسعود، قهرمان ملی دربارهٔ او گفته بود: “عاصی، صدای مردم ما بود.” و این سخن، گویاترین تعریف از مقامِ ادبی و اجتماعیِ این شاعرِ بزرگ است. قهار عاصی، صدای بیصدایان بود؛ آینهای که شکستگیهای یک ملت را بیپرده بازمیتاباند و با شعری که از جنسِ خون و خاک بود، نام خویش را تا ابد در حریمِ بلندِ ادبِ فارسی و وجدانِ بیدارِ تاریخ جاودانه ساخت.
اکنون درآستانهٔ سالروز شهادت آن آذرگونسخن، قهار عاصی، قامت میافرازیم در پیشگاهِ اندیشههای سبز و شعورِ متعالیاش که چنان چشمهای زلال، از اعماقِ دلِ کوهسارانِ پنجهیر جوشید و بر پهنهٔ ادبِ پارسی، رشحههایی از حماسه و عرفان و انسانیت پاشید.
او که خود، تندیسی از «عاصی» بودن در برابرِ قفسِ زمانه بود، با واژههایش، تیشه بر ریشهٔ خزانزدگانِ اندیشه زد و در هر بیت، نهالی از اعتراض و امید نشاند. شعرش، آینهای بود از رنجِ جمعیِ مردمی که آسمانِ وطن را به رنگِ دود دیده بودند؛ از دلِ همین تاریکیها بود که ستارههای شعرش، درخشیدن گرفتند و راه را برای کاروانِ حقیقتجویان، روشن کردند.
عاصی! آن مرغِ بلندپروازِ حریمِ سخن، که بالهایش را تیرِ خیانت درید، اما آوازش، همچنان در طلوعِ هر خورشید، از پشتِ کوههای خاموشِ پنجهیر، طنینانداز است. او با شهادتش، واژهها را به خون خویش، رنگِ جاودانگی زد و اثبات کرد که شاعر، وقتی راستین است که قلمش، سلاحِ مبارزه با ظلمت باشد و سطرسطرِ وجودش، سوگندنامهای برای ایستادگی تا پای جان.
در این ایامِ سوگ، بر مزارِ خاموشش در دلِ تاریخ میایستیم و با زمزمهٔ اشعارِ آتشینش، پیمان میبندیم که مشعلِ شعورش را هرگز نگذاریم تا بادهای فراموشی، آن را خاموش کند.
کلام آخر :
قیصرِ شعرِ مقاومتِ افغانستان، قهار عاصی، تنها یک نام در تاریخ ادبیات نیست؛ او یک موقعیت انسانی و یک جغرافیای شاعرانه است. عاصی ثابت کرد که شاعر راستین، کسی است که قلمش را به سلاحی برای مبارزه با ظلمت بدل کند و سطرسطر وجودش، سوگندنامهای برای ایستادگی باشد. او با شهادتش، واژهها را به خون خویش رنگ جاودانگی زد و مشعلی از آگاهی و امید را برافراشت که با وجود خاموشیِ فیزیکیاش، هرگز نخواهد مرد. امروز، بازخوانی شعر و زندگی او، تنها یک ادای دین تاریخی نیست، بلکه تجدید پیمانی است با آن آرمانهای انسانی که او برایشان جان باخت. قهار عاصی، این آذرگونسخن، «عاصی» ماند؛ معترض بر تمامی ظلمتها و در طلب آن روشنایی که هرگز در چشمانش به غروب ننشست. روحش شاد و یادش گرامی باد.