خالمحمد خسته، شاعر، نویسنده، سیاستمدار و قانوندان افغانستان، در سال ۱۲۸۱ خورشیدی در دهکده دهباز، یا به روایت برخی منابع، در کنگرت از مناطق ختلان ماوراءالنهر دیده به جهان گشود. او فرزند ملا رستم و نوه ملا عبدالرحیم بود و در کودکی مادر خود را از دست داد.
پدر خالمحمد خسته، اصالت پنجشیری داشت و از ملازمان محمد اسحاق خان، زمامدار وقت بلخ به شمار میرفت.
پس از شکست محمد اسحاق خان از سوی عبدالرحمان خان، ملا رستم به همراه جمعی از یارانش به تاجیکستان کنونی مهاجرت کرد و در ختلان سکنی گزید. او در این منطقه ازدواج کرد و حاصل این ازدواج مولانا خالمحمد خسته بود.
پس از مدتی، ملا رستم به بخارا رفت و سپس با خانواده به بلخ بازگشت. در این هنگام، برای انجام مراسم حج عازم عربستان سعودی شد و خالمحمد خسته در منطقه «سیاهگرد» مزار شریف به کار کشاورزی مشغول شد و پس از مدتی، امامت مسجد «بوینهقره» مزار شریف به او سپرده شد
مولانا خالمحمد خسته هنگامیکه ۲۱ سال داشت، بهجهتِ آموزشهای بیشتر از بلخ به هندوستان رفت؛ چهارده سال در هند ماند و در این مدت با استادانِ بزرگِ هندوستانی چون: ابوالعلا محمد اسماعیل گودهرادی که خسته صرف و نحو را از او بیشتر آموخت، مولوی محمد شریفالله، شاهمحمد یاسین شوکت و برادرِش طاها از عظیمآباد، و عبدالغنی یاقوت آشنا گردید و از آنها فیضیاب شد.
خسته در سال ۱۳۵۱ خورشیدی به کشور بازگشت و در مدرسۀ «اسدیۀ» مزارِ شریف به حیثِ استاد مقرر شد؛ خسته مدتِ شش سال در این وظیفه باقی ماند. سپس به مدتِ یک سال در یکی از مکتبهای متوسطه به تدریسِ مطالبِ علومِ دینی پرداخت. او مدتی را نیز در مدرسۀ «خواجه خیران» بهصفتِ معلمِ غیررسمی وظیفه اجرا نمود.
آقای خسته در سال ۱۳۲۰ خورشیدی جهت اشتراک در مراسمِ جشنِ استقلال از مزارِ شریف به کابل آمد. وی هنگامِ اقامتِ خویش در پایتخت با شاعران و اهلِ فرهنگ و ادب معرفت حاصل کرد. در برجِ حوتِ ۱۳۲۷ خورشیدی، کاندیدای وکالتِ دورۀ هفتمِ شورای ملی از مزارِ شریف شد؛ خسته در پارلمان موضعِ مشخصی داشت. بر ضدِ مفاسدِ اداریِ حکومتِ وقت قد علم نمود و در صفِ مخالفانِ حکومت قرار گرفت. این صراحتِ بیانِ وی سبب گردید که از رفتن به مزارِ شریف محروم شود و حقِ کاندید شدنش از دورۀ هشتمِ شورای ملی سلب گردد و جالب اینکه در پنجاهسالگی به خدمتِ عسکری جلب شد.
خالمحمد خسته در پی این محرومیتها، بهصفتِ مأمورِ فروشات در کتابفروشیِ ابنِسینا وظیفه گرفت و اوایلِ سالِ ۱۳۳۵ خورشیدی دکانِ کتابفروشیای را در منطقۀ «کاهفروشی» کابل گشود. مولوی خسته در اواخر سالِ ۱۳۳۹ خورشیدی جهتِ تصحیح، اهتمام و چاپِ کلیاتِ بیدل برگزیده شد و آنرا موفقانه به پایان رسانید. در میزانِ سالِ ۱۳۴۳ خورشیدی، در زمرۀ وکیلانِ انتصابی شاملِ لویهجرگۀ نخستینِ قانونِ اساسیِ دورانِ مشروطیتِ افغانستان شد.
مولانا خسته از برجِ قوسِ ۱۳۴۴ خورشیدی امتیازِ نشرِ جریدۀ «وحدت» را نیز کسب نمود. اما جریدۀ مذکور بیش از بیست شماره به عمرِ خود ادامه نداد. با تأسیسِ انجمنِ آریانا دایرةالمعارف، از مولانا خسته دعوت به همکاری صورت گرفت؛ وی در تهیهِ مطالبِ جلدِ سومِ آریانا دایرةالمعارف نقشِ فعالی ایفا کرد.
این شاعر بیدارگر، پس از هفتاد و یک سال عمر، به تاریخِ ۲۶ سنبلهٔ ۱۳۵۲ خورشیدی چشم از جهان فروبست و در دامانِ شهدایِ صالحین به خاک سپرده شد. از خسته چهار فرزند (دو پسر و دو دختر) باقی ماند.
خالمحمد خسته اواخرِ عمرِ خویش را در اوجِ تنگدستی و ناتوانی سپری کرد. چنانکه عبدالحی حبیبی در زمانِ بیماریِ خسته، وقتی پنجهزار افغانی کمکِ موسی شفیق صدراعظم را به او میبرد، وضعیتِ بدِ اقتصادی و حالتِ بیماریِ وی چنین مینویسد:
«رفتم خانۀ خرابۀ خسته را در شاهشهید پیدا کردم. چون درآمدم مرا به اتاقِ مخروبهای بردند که فرشی هم نداشت؛ دیدم مولانا خسته در حالیکه کسی را نمیشناسد، در حالتِ اغما بر بسترِ فرسودهای که فقط به قدِ او برابری میکرد افتاده و باقیِ صحنِ خانه خاک است. فرشی یا گلیمی ندارد. پس از سه روز شنیدم رحلت کرده است.»
نیلاب رحیمی مینویسد: مولانا خسته در اثرِ فقرِ گلوگیر و کارِ پیگیرانه زمینگیر شد؛ بهخصوص فشارِ کار که از سالِ ۱۳۴۹ ه.ش. در مدتِ ساختِ منزل در کارتهٔ نو بر وی وارد آمد، او را از پا درآورد. از آنجا که توانِ استخدامِ کارگر را نداشت، خود کار میکرد…
اندیشههای تعلیمیِ خسته
پند و اندرزهای خسته بیشتر ابعادِ اجتماعی و علمی دارند. خسته برای مخاطبانِ خویش راههای زندگیِ سعادتمند را نشان میدهد. خسته در اشعارِ خود نقشِ علم و معارف را در پیشرفت و ترقیِ وطن مهم میداند و جوانان را به فراگیریِ علم و دانش تشویق میکند.
او جوانان را متوجه میسازد که جهانِ بیرون با استفاده از علم در جایگاهِ بالایی قرار دارد و ما باید با فراگیریِ دانش خود را از عقبماندگی نجات دهیم.
اینک به نمونههایی از تعالیمِ مولانا خسته اشاره میکنیم:
۱. درسِ بیداری
درسِ بیداریِ خسته هوشداری است که شاعر جوانان را به معرفتِ داشتههای معنویِ ملت و مردمِ خویش فرا میخواند. از میراثِ گذشتهٔ ملت میگوید و اینکه چگونه از داشتههای خویش محروم گردیده و محتاجِ بیگانهها شده است:
زشورم کابلستان را خبر باد!
ز فریادم خراسان را اثرباد!
زشرقستان ما مغرب درخشان
هم ازبلخ وبدخشان زنده یونان
۲. در ستایشِ معارف
معارف و مکتبِ عصری که در کشور تازه ایجاد گردیده بود و مردم کمتر متوجهِ اهمیتِ آن بودند، دانشمندان و عالمان وظیفۀ خود میدانستند تا مزایایِ مکتب و تعلیم را برشمارند و کودکان و جوانان را به رفتن به مکتب و فراگیریِ علم و معرفت دعوت نمایند:
معارف بحر ناپیدا کرانیست
کنار از لعل و جوهرها گرانست
بدانسان دستگاه و درسگاه است
که اوجِ اعتلا را مهر و ماه است…
۳. وحدتِ ملی
تعصباتِ ملی، مذهبی، منطقوی دردیست که همه افرادِ باذوق را آزار میدهد. از آنجا که وحدتِ ملی ضامنِ پیشرفت و اعتلای کشور و آرامشِ مردم پنداشته میشود، دانشمندان و شاعرانِ کشور مردم را به وحدت و برادری دعوت مینمایند:
دریندم قوم را آن اتحاد است
که شرقی زادۀ مسلم نژاد است
اگر ترکی و افغانی زبان است
همان باشندۀ افغانستان است
۴. فیضِ هنر
مولانا خسته همانند همهٔ اخلافِ خویش آموزشِ علم و هنرمند شدن را بر زراندوزی ترجیح میدهد و مردم را به فراگیریِ علم و هنر فرا میخواند:
حیاتِ بیهنری ننگ و عارِ انسانیست
قبول در بدری از کمالِ نادانیست
۵. تدبیر و مدارا
بپرسیدند مردم از سکندر
که چون عالم گرفتی؟ گفت این رنگ
ندادم دست تا دشمن شود دوست
به دشمن صلح کردم تا کنم جنگ
۶. مغتنم دانستنِ وقت و فرصت
خسته از زبانِ وقت سخن میگوید که مخاطبش کودکاناند:
من گوهر نایابم ای طفلک نادانا
ترسم که کنی ضایع قدرم که نمیدانی
معراجِ کمال توست هر لمحهٔ من هشدار
مگذار ز سر او را با شغل پریشانی
زینهارِ عزیزم دار، گر عزت خودخواهی
در عالمِ جسمانی در عالمِ روحانی
از ماست ترا عزت و ز ماست ترا ذلت
از ماست ترا دولت و ز ماست ترا نکبت
۷. آیندهنگری
یکی از مشکلاتی که در جوامعِ شرقی وجود دارد، عدمِ آیندهنگری است. اینکه میگویند «دم غنیمت است» جزیی از فرهنگِ عمومیِ جامعه شده و بسیاری از شاعران و عالمان مخصوصاً در مشرقِ زمین و از جمله در کشورِ ما این روش را تبلیغ میکنند. اما مولانا از کسانیست که مردم را هشدار میدهد که این میراثِ شوم را دور بیندازند و غمِ فردایِ خود را داشته باشند:
امروز ترا از غمِ فردا اثری نیست
دانی که دم این است غنیمت دگری نیست
ابر سیهیی بر سرو در دلِ خطری نیست
از شوخی طوفانِ حوادث حذری نیست
اسلاف تو زین جاده به منزل نرسیده
ترسم که ازین سود زیانِ تو نباشد
آثارِ خالمحمد خسته
مولانا خالمحمد خسته در طولِ حیاتِ خویش آثارِ زیادی از خود برجا گذاشته است که برخی از آنها اقبالِ چاپ یافتهاند و تعدادی دیگر به شکلِ نسخۀ خطی باقی مانده و تعدادی دیگر را خسته خطاطی کرده است که اینک هر یک از آنها نام میبریم:
نخست، آثارِ چاپشدۀ خالمحمد خسته
۱. دیوانِ شعر، زیر نامِ «خُمستان»: دیوانِ شعریِ خسته و نخستین اثرِ چاپیِ اوست که در سالِ ۱۳۳۵ خورشیدی در هندوستان به کمکِ جنرالِ قنسلِ افغانستان استادِ صلاحالدین سلجوقی چاپ گردید. همچنین مولانا خسته در تذکرۀ «معاصرینِ سخنور» از کلیاتِ ششجلدی خود و از دو جلدِ منتخباتِ اشعارِ خود خبر داده است که متأسفانه امروز در دست نیست. «خُمستان» در ۲۴ سالگیِ شاعر چاپ شده و بیانیست از اندیشههایِ جوان و جوانیهایِ خسته.
۲. نظمِ الحیات: خسته در هندوستان چندینبار با علاقهمندانِ اقبال دیدار داشت و این دیدارها تأثیراتی بر خسته وارد کرد که کتابِ «نظمِ الحیات» نتیجۀ این تأثیرپذیریهاست.
۳. رمزِ حیات: دومین مجموعۀ شعریِ خسته است که این نیز در دهلی و در سالِ ۱۹۳۶ میلادی چاپ گردیده است. این اثر نیز به همتِ صلاحالدین سلجوقی به چاپ رسیده است.
۴. یادی از رفتهگان: این اثر تذکرۀ شاعران است که در سالِ ۱۳۴۴ خورشیدی در کابل به چاپ رسیده است. «یادی از رفتهگان» زمانی چاپ شد که خسته تذکرهنگاری را در هند آموخته بود.
۵. معاصرینِ سخنور: این اثر تذکرۀ سخنورانِ معاصر است که شناساییِ شاعرانِ کشور از زمانِ امیرِ عبدالرحمن خان تا سالِ ۱۳۳۹ ش را در بر میگیرد. در این تذکره ۱۷۹ شاعر نگارش یافته است.
۶. ضربالمثلها: این جزوهٔ کوچک ۴۸ صفحه دارد و در آن ۱۱۴۸ ضربالمثل به رشتۀ نگارش درآمده است.
۷.کلیاتِ بیدل: تصحیح، مقابله و چاپِ کلیاتِ میرزا عبدالقادرِ بیدل در افغانستان طیِ مدتِ چهار سال از ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۴ توسطِ خسته پایان یافته است. بزرگترین کارِ ادبی و یادگارِ زرینِ او همین چاپِ کلیاتِ بیدل بوده که از زمانِ فوتِ بیدل تا آن زمان همهٔ یادگارهایِ آن حضرت بهصورتِ مکمل و صحیح به چاپ نرسیده بود. باید ذکر کرد که مصارفِ طبعِ کلیاتِ پنججلدیِ بیدل (رح) از بودجۀ وزارتِ معارفِ وقت تأمین شده بود.
۸. عقدِ ثریا: تذکرۀ «عقدِ ثریا» نوشتۀ شیخِ غلامِ مصطفیِ هندوستانی است که خسته آنرا تعلیق و خطاطی کرده است.
دوم، آثارِ چاپنشدۀ خسته:
۱. جلدِ دومِ «معاصرینِ سخنور»: این اثرِ قلمی که تا هنوز چاپ نشده است، شاید معرفیِ شاعرانی است که بعد از چاپِ جلدِ اولِ «معاصرینِ سخنور» به آن دست یافتند؛ در این اثر از ۱۲ شاعرِ زبانِ فارسی نام برده شده است. اوراقِ اخیرِ این کتاب افتاده است.
۲. تذکرۀِ خطاطان: این تذکره ۳۹ ورق دارد و نسخهٔ قلمیِ آن در کتابخانۀ اکادمیِ علومِ افغانستان موجود است. در این تذکره خطاطانِ سدۀ ۱۱ و ۱۴ هجری قمری معرفی گردیدهاند.
۳. تذکرۀ و تذکرهنگاران: این رساله را خسته در ۱۳۴۵ خورشیدی تألیف نمود که شناسنامۀ ۱۱۶ تذکرهنگار در آن آمده است.
۴. نفوذِ دانش: این رساله نیز تذکرهای است که به معرفیِ پارسیگویانِ هند اختصاص یافته است؛ در این رساله ۵۳ شاعر معرفی شدهاند.
۵. موسیقیدانان: در این رسالۀ کوچک استادِ قاسم، نتّهاو، استادِ سرآهنگ، شیدا و رجبعلی افغان معرفی گردیدهاند.
۶. کارستانِ بلخ: نسخهٔ قلمیِ این کتاب که آنرا بخشِ چهارمِ دبیرستانِ بلخ نیز خواندهاند، در آرشیفِ ملیِ افغانستان موجود است.
سوم، کتابهایی که توسطِ خسته خطاطی و بازنویسی شدهاند:
۱. سیرتالنبی، جلدهای سوم، چهارم، پنجم و ششم؛ تألیفِ سیدِ سلیمانِ ندوی.
۲. معیارالاشعار: «معیارالاشعار» خواجهٔ نصرالدینِ طوسی را خسته خطاطی نموده است که در آرشیفِ ملیِ افغانستان موجود میباشد.
۳. کلامِ کلیم: خسته دیوانِ کلیم را خطاطی کرده است که نسخهٔ قلمیِ آن در آرشیفِ ملیِ افغانستان موجود است.
۴. فرقِ ثالث از تذکرۀ «مجمعالفضلاء» بقاییِ بخاری: خسته این تذکره را که معرفیِ ۲۱۲ شاعر است، در ۱۲۵ صفحه خطاطی نموده است.
۵. دیوانِ ملامفیدِ بلخی: دیوانِ این شاعرِ سدۀ یازدهم هجری نیز توسطِ خسته خطاطی شده است.
۶. «دِ پشتو عروض»: این کتاب تألیفِ میا شریف، با توضیحاتِ صدیقاللهِ رشتین، توسطِ خسته خطاطی شده و در سالِ ۱۳۴۴ خورشیدی چاپ شده است.
خسته، شعر و شاعری
خالمحمد خسته از کودکی و از دهسالهگی به شعر گفتن آغاز کرد؛ در پانزدهسالهگی سخنساز شد و در بیستوپنجسالهگی سخنسنج شد و فلکپیما گردید. چنانکه خود در اینباره گفته است:
به ده در شعر گفتن کردم آغاز
به سال پانزده گشتم سخنساز
به بیست و پنج گردیدم سخنسنج
فلک پیما شدم اندر سی و پنج
نخستین سرودۀ مولانا خسته با این مطلع آغاز میشود:
گر باین تشویش دارد از خزان بُستان ما
میکشد لذاتِ شیر مادر از دندان ما
زمانی که خسته در هندوستان بود، روزی محمد یاسین شوکت مشاعرهای را به راه انداخت. خسته از راه دور غزلی را با این مطلع آنجا فرستاد:
صنما مباد چشمی به رخت دچار بادا
که ز غیرتش در آتشِ دل و دلفگار بادا
شوکت غایبانه دوستِ او شد و برای دیدنش پانزده روز پیادهروی کرد تا به «گیا» رسید. در زمانیکه خسته در «فتحبن» درس میخواند، یکی از همدرسهایش عبدالغنی، برادرزادۀ یک دامِلایِ عرب، مصراعی از سرودۀ خسته را به مولوی ولایتِ احمد خواند؛ مولوی آن شعر را از امیرِ خسرو دهلوی دانست و سرقت شمرد؛ خسته وقتی از این مسئله آگاه شد، قصیدهای نوشت با این مطلع و به آن مولوی فرستاد:
آن بلبلم به گلشنِ امکان نالهٔام
گل را نموده بیخود و شیدا و والهٔام
آن میکشم به حلقۀ رندانِ پاکباز
داده است ساقی از می بیغش پیالۀام
چند نمونه از شعرهایِ مولانا خالمحمد خسته
قدرت ایجاد است طبعت در طلب کاهل مباش
نقد حالی هست نسیه بار مستقبل مباش
رشته یی در مجمع اضداد دارد اتحاد
غافل از کیفیتِ مینای آب و گل مباش
گر ز چشم ابر افتی در دل دریا نشین
تشنهکامِ بحر در آغوش چون ساحل مباش
از تهیدستی به روی خود در احسان مَبَند
نکتۀ یی گفتیم کم از بید بیحاصل مباش
گر به ره افتاده یی آخر به جایی میرسی
گرمرو ای دل به فکرِ دوری منزل مباش
دیدهام در عرضِ استغنا ظهورِ احتیاج
رفته یی از دیده، دور از آستانِ دل مباش
انجمنسازی به تنها کارِ صاحبِ دولت است
زینهار از مردم برهم زنِ محفل مباش
حق به حجت غالب است و طالبِ حق هم قوی
عرض اندامی کن و مرعوب از باطل مباش
ای خزان افسرده خسته در جهانِ بیدلی
«از بهار عالم تحقیق خود غافل مباش»
گفتم به دوران گرمتر، گفتا که بازارِ من است
گفتم به عالم بیشتر، گفتا خریدارِ من است
گفتم که قدِ دلکشت، گفتا که سر و باغِ حسن
گفتم که نرم از آبِ جو، گفتا که رفتارِ من است
گفتم که از غنچه نکو، گفتا لبِ پر خندهام
گفتم که از گلِ تازهرو، گفتا که رخسارِ من است
گفتم که خیلِ زاهدان، گفتا دعاگویانِ من
گفتم گروهِ عاشقان، گفتا طلبگارِ من است
گفتم که زیبِ گردنم، گفتا که طوقِ بندگی
گفتم به سرِ بالِ هما، گفتا سزاوارِ من است
گفتم به تو چون میرسم، گفتا که از عجز و نیاز
گفتم که ناز و سرکشی، گفتا که این کارِ من است
گفتم چه باید خسته را، گفتا به خسته خستگی
گفتم که این از بهرِ چه، گفتا هوادارِ من است
زیبِ گفتار کجا زینتِ کردار کجاست
شمع و پروانه کجا بلبل و گلزار کجاست
حسن آن داخته از چهره نقابست ولی
دیده داری که بود طالبِ دیدار کجاست
زاهد و برهمنی را که کشد دامنِ عشق
دین مپرسید چه شد سبحه و زنار کجاست
ای که از من نه پسندی تنِ تنهایی را
من ندیدم تو بگو یارِ وفادار کجاست
خسته سیر فلکم دور کرده زمین
راهِ مقصود کجا مانده و رفته کجا
عندلیبِ گلشنِ قدسم نوایم دیگرست
عشقِ گل میورزم اما مدعایم دیگرست
بس که ذوقِ نغمهٔ توحید در قانونِ ماست
کس نمیگوید به بزمِ ما خدایم دیگرست
زاهد را بهرِ خدا بر ما مگیر از سادگی
زانکه این رندم و طرزِ دعایم دیگرست
کاروانِ جادهٔ شوقم ز رفتارم مپرس
نقشِ پایم دیگر آواز درایم دیگرست
(خسته) آوارهام در عالمِ دیوانگی
مستیِ من دیگر است و هوی و هایم دیگرست