استاد برهانالدین ربانی، از چهرههای تأثیرگذار و فکری جهاد افغانستان، در دوران مقاومت علیه طالبان نقشی کلیدی، پیچیده و استراتژیک ایفا کرد. پس از سقوط دولت مجاهدین و تسلط طالبان بر کابل در سال ۱۳۷۵ (۱۹۹۶)، افغانستان وارد یکی از تاریکترین ادوار سیاسی و اجتماعی خود شد. در این مقطع تاریخی، ربانی بهعنوان رئیسجمهور قانونی و منتخب دولت اسلامی افغانستان، نهتنها نماد مشروعیت سیاسی بود، بلکه ستون اصلی برای انسجام نیروهای ضد طالبان محسوب میشد. او با وجود تهاجم طالبان تلاش کرد نیروهای خویش را از مرکز به جاهای دیگری انتقال دهد و در برابر طالبان ایستادگی و مقاومت کند که چنین نیز کرد.
این یادداشت به نقش وی در مقاومت اول در برابر طالبان می پردازد.
رهبری در تبعید و حفظ مشروعیت
پس از تصرف کابل توسط طالبان، استاد ربانی به همراه احمد شاه مسعود و دیگر چهرههای جهادی به مناطق شمال کشور عقبنشینی کرد و «جبهه متحد» یا «اتحاد شمال» را بنیان گذاشت. در این ساختار، ربانی همچنان بهعنوان رئیسجمهور رسمی افغانستان (با تأیید سازمان ملل) باقی ماند؛ اگرچه عملاً کنترل حکومت مرکزی را از دست داده بود. با این حال، جایگاه حقوقی و سیاسی او به انسجام و تداوم مقاومت مشروعیت میبخشید.
ربانی توانست در شرایطی که طالبان در بیشتر نقاط کشور سلطه نظامی داشتند، نهاد دولت اسلامی را – ولو بهشکل محدود و نمادین – زنده نگه دارد. این موضوع، هم برای نیروهای مقاومت داخل کشور و هم برای حمایتهای بینالمللی اهمیت زیادی داشت.
نقش در دیپلماسی مقاومت
استاد ربانی برخلاف برخی رهبران جهادی که صرفاً بر فعالیت نظامی متمرکز بودند، به دیپلماسی و ارتباطات بینالمللی توجه خاصی داشت. او تلاش کرد تا با سفر به کشورهای منطقهای مانند ایران، روسیه، هند و کشورهای آسیای مرکزی، حمایت سیاسی، اقتصادی و نظامی برای مقاومت در برابر طالبان جلب کند.
ربانی همچنین در مجامع بینالمللی و دیدار با شخصیتهای سیاسی جهان، تلاش میکرد چهرهای واقعگرایانه از طالبان به نمایش بگذارد و جامعه جهانی را نسبت به خطر افراطگرایی آگاه کند. به دلیل شناخت عمیق او از سیاست منطقهای، روابط فرهنگی با ایران و موقعیت معنویاش در میان تاجیکها، استاد ربانی نقش رابط فرهنگی و سیاسی میان اتحاد شمال و برخی از کشورهای همسایه را ایفا کرد.
استاد ربانی و احمد شاه مسعود هر دو چون رهبر و فرمانده در زمان مقاومت اول متحد و در کنار هم بودند، در برخی دورهها ممکن اختلافنظرهایی میان آنها وجود داشته است؛ اما در دوره مقاومت علیه طالبان، این دو چهره با انسجام کامل عمل کردند. ربانی نقش سیاسی و استراتژیک داشت و مسعود فرمانده نظامی میدان بود. این تقسیم کار باعث شد مقاومت علیه طالبان نهتنها به عنوان یک حرکت نظامی، بلکه به عنوان یک جریان سیاسی-ملی تعریف شود.
استاد ربانی با هوشمندی توانست از تضادهای قومی و زبانی در داخل مقاومت جلوگیری کند و اتحاد میان اقوام مختلف (تاجیک، هزاره، ازبک و حتی برخی پشتونها) را تقویت کند. او بهخوبی میدانست که پیروزی بر طالبان صرفاً با نیروی نظامی ممکن نیست، بلکه نیاز به همبستگی ملی و مشروعیت سیاسی دارد.
مقاومت فکری در برابر افراطگرایی
یکی از مهمترین ابعاد نقش استاد ربانی، مبارزه فکری و ایدئولوژیک با طالبان بود. در حالیکه طالبان با قرائت خاص و بستهای از اسلام وارد میدان شده بودند، ربانی با استفاده از گفتمان اسلامی معتدل، دانشگاهی و عقلگرا، تلاش کرد مشروعیت دینی آنها را زیر سؤال ببرد. او با بهرهگیری از پشتوانه علمیاش در دانشگاه الازهر و رویکرد فکری معتدلش، چهرهای متفاوت از اسلام را نمایندگی میکرد که بر تفاهم، شورا، حقوق اقلیتها و عقلانیت سیاسی تأکید داشت.
نتیجهگیری
استاد ربانی در دوران مقاومت علیه طالبان نهتنها یک رهبر سیاسی، بلکه یک سمبول مشروعیت، انسجام و پایداری ملی بود. او توانست در شرایط سخت، میان نیروهای مختلف هماهنگی ایجاد کند، روابط بینالمللی را فعال نگه دارد و در کنار احمد شاه مسعود، جبههای مؤثر در برابر افراطگرایی شکل دهد. اگرچه نقش نظامی او کمتر از چهرههایی چون مسعود بود، اما نقش سیاسی و فکریاش در دوام مقاومت بیبدیل بود.
در نهایت، ربانی در سالهای پایانی عمر نیز با پذیرفتن ریاست شورای عالی صلح، بار دیگر نشان داد که همچنان به گفتوگو و مصالحه باور دارد. شخصیتی که عمر خود را در مسیر جهاد، سیاست و مصالحه صرف کرد، و با شهادتش نیز برگ دیگری بر دفتر پرفراز و نشیب تاریخ افغانستان افزود.