در تاریخ افغانستان و جهان، هیچ ابزار فرهنگی و هنری به اندازهی شعر، نیرویی ماندگار و برانگیزاننده نداشته است. شعر در سرزمینهای فارسیزبان نه تنها یک هنر، بلکه یک شیوهی اندیشیدن، اعتراض، عشق ورزیدن و بیان آزادی بوده است. حالا که ملاهبتالله، رهبر طالبان، سرودن اشعار انتقادی و حتی عاشقانه را ممنوع اعلام کرده، این خود اعترافی آشکار است به ترس او از قدرت کلام و نفوذ فرهنگی شعر. چنین تصمیمی نشان میدهد که طالبان بیش از هر چیز، از بیداری ذهن و دل مردم میهراسند؛ زیرا میدانند یک بیت شعر میتواند کاری کند که هزاران خطبهی رسمی و هزاران حکم حکومتی از انجامش ناتوان است.
این یادداشت در تلاش تا آنجا که میگنجد به ریشههای شعر هراسی رهبر طالبان بپردازد.
چرا طالبان از شعر میترسند؟
دلیل اصلی این هراس، جایگاه تاریخی شعر در فرهنگ افغانستان و جهان فارسی است. در طول قرون، شاعران در برابر سلاطین و دیکتاتورها ایستادهاند و با چند بیت توانستهاند مشروعیت قدرت را به چالش بکشند. شعر ابزار سادهای نیست؛ بلکه سلاحی است که نه با گلوله و بمب، بلکه با اندیشه و احساس میجنگد. طالبان میدانند که وقتی شاعری از آزادی، عشق، یا رنج مردم سخن میگوید، صدایش به سرعت در میان جوانان، زنان، و تودههای خسته از استبداد پخش میشود. این صدا میتواند پایههای هراسآلود حکومت آنها را بلرزاند.
نگاهی به تاریخ نشان میدهد که شعر بارها جرقهی حرکتهای سیاسی و اجتماعی را زده است. حافظ شیرازی در قرن هشتم هجری با کنایههایش فساد حاکمان و ریاکاری زاهدان را رسوا میکرد:
«واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند»
این بیتها تنها شعر نبودند؛ بلکه فریادی علیه دورویی قدرتهای زمانه بودند و مردم را به اندیشه و مقاومت دعوت میکردند.
در دورهی مشروطه در ایران، اشعار عارف قزوینی و بهار به یک موتور محرک اجتماعی تبدیل شد. وقتی بهار گفت:
«ای دیو استبداد، از جا درآی
ای پردهی ظلمت، سراپا درآی»
این شعر به شعار خیابانها بدل شد و روحیهی مبارزه را در تودهها برانگیخت.
در افغانستان نیز، شعر بارها علیه استبداد قد علم کرده است. در دورههای مختلف، شاعران و روشنفکران با سرودههای خود در برابر استبداد و اشغالگری ایستادند و صدای مردم شدند. شعر در این سرزمین، همواره زبان حال ملتهای خسته از تبعیض و جنگ بوده است. حتی اشعار عاشقانه نیز در بطن خود رنگی از اعتراض داشتند؛ زیرا در فرهنگی که عشق و آزادی ممنوع میشود، هر سرودن از عشق، نوعی شورش است.
طالبان چرا از شعر عاشقانه هراس دارند؟
پاسخ روشن است: چون در جهانبینی خشک و تنگ طالبان، عشق نیرویی است که مرزها را میشکند، دلها را نرم میسازد و انسان را از زندانهای تحمیلی رها میکند. یک بیت عاشقانه میتواند بیش از هزاران سخنرانی رسمی، پرده از زشتی تعصب بردارد. وقتی مولانا میگفت:
«عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل»
این سخن تنها از عشق میان دو انسان نبود؛ بلکه از آزادی روح و رهایی از قیدها خبر میداد. همین پیام رهاییبخش است که طالبان را میترساند. آنها میدانند جامعهای که با شعر عشق ورزیدن را بیاموزد، دیگر در برابر زور و تحقیر تسلیم نمیشود.
ترس هبتالله از فردای شعر
ملاهبتالله، با ممنوع ساختن شعر انتقادی و عاشقانه، در حقیقت خود را رسوا کرده است. او نشان داده که میداند مشروعیتش نه از مردم، نه از ایمان، بلکه از ترس و زور اسلحه میآید. و در برابر شعر، هیچ سلاحی کارگر نیست. این هراس او اعترافی است به این واقعیت که شعر میتواند آتشی در جانها بیفکند و همانند گذشته، ملتی را به قیام وادارد.
اگر تاریخ را مرور کنیم، هرجا که دیکتاتوری قصد خاموش کردن شعر را داشته، همانجا پایههای قدرتش سستتر شده است. چرا که وقتی شعر ممنوع میشود، ارزش و اثرگذاریاش چند برابر میگردد.
بنابراین، هراس هبتالله از شعر، هراس از فردایی است که جوانان افغانستان، با خواندن یک بیت، دیگر سکوت نکنند. او میداند که شاید روزی فرارسد که یک شعر کوتاه، آغازگر پایان حکومت طالبان شود.