بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم
به جز عشق، به جز عشق، دگر کار نداریم
در این خاک، در این خاک، در این مزرعۀ پاک
به جز مهر، به جز عشق، دگر تخم نکاریم
این ابیات از مولانا جلالالدین محمد بلخی است؛ شاعر و عارف سترگ جهان اسلام که به حق لقب «پیامبر عشق» گرفته است. کلیات شمس او سرشار از غزلهای عاشقانه و شورمندانه است.
مولانا شاعری بود برخاسته از سرزمین بلخ؛ سرزمینی که همواره در تاریخ، هم کانون فقیهان و عالمان بوده و هم زادگاه شاعران و عارفان نامدار.
بلخ، نخستین سنگر حنفیگری در منطقه بود. ابومطیع بلخی کسی بود که خراسان و ماوراءالنهر را با فقه حنفی آشنا ساخت. در کنار این فقیهان بزرگ، شاعران و عارفانی چون مولانا، دقیقی و رابعه بلخی نیز از همین خاک برخاستند.
سمرقند، اگر از یک سو ابومنصور ماتریدی، بنیانگذار مکتب کلام ماتریدیه را دارد، از سوی دیگر زادگاه رودکی، پدر شعر فارسی است.
بخارا، اگر ابوحفص کبیر و ابوحفص صغیر را در فقه به یادگار گذاشته، در عصر سامانیان همایشگاه شاعران و ادیبان نیز بوده است.
میان شاعران و فقیهان در این شهرها گاه تنشهایی رخ میداد، اما هرگز بر سر عاشقانهسرایی نبود.
مثلاً ابوالقاسم گرگانی بر جنازۀ فردوسی نماز نخواند، زیرا او را رافضی و زندهکننده اساطیر باستان میدانست. یا ناصر خسرو به دلیل تبلیغ مذهب اسماعیلی از بلخ تبعید شد.
اما هیچ گزارشی از درگیری علما با شاعران به خاطر اشعار عاشقانه در دست نیست. شاعران فارسیزبان، همزمان عارفان و اندیشمندان بزرگ بودند؛ مانند مولانا جلالالدین و عبدالرحمن جامی.
اکنون شنیده میشود که رهبر طالبان، فرمانی برای ممنوعیت سرودن اشعار عاشقانه صادر کرده است.
پرسش اینجاست: چه شد که پس از هزار سال، طالبان تازه کشف کردند که شعر عاشقانه حرام است؟ چرا علمای بلخ و بخارا هرگز چنین ستیزی با عشق و غزل نداشتند؟
اسلام خوارجی
گاه طالبان را «خوارج عصر» میخوانند. اگر بگوییم عبوسیت و ترشرویی از ویژگیهای اصلی خوارج است، سخنی به گزاف نگفتهایم.
در پژوهشهای مربوط به خوارج، از آنان به عنوان چهرههایی خشک، عبوس و مخالف شادی و محبت یاد شده است.
ناجیه وریمی بوعجیله در توصیف مأموریت فرهنگی خوارج مینویسد:
«خوارج تقریباً به طور کامل خود را وقف دفاع از عقاید خشک خویش کرده بودند. از این رو هر نوع رفاه، شادی و مظاهر زندگی چون شعر خمری، وصف طبیعت یا غزل عاشقانه را از خود دور ساختند.»
نمونهای که او نقل میکند دیدار نافع بن ازرق با ابنعباس و عمر بن ابیربیعه است. بن ازرق در آن مجلس پیوسته از فقه پرسید تا ابنعباس را خسته کرد. اما وقتی ابن ابیربیعه رسید، ابنعباس با او از شعر و غزل سخن گفت و مجلس از فقه خشک به عشق و شعر آمیخته شد.
طالبان نیز وارث همان عبوسیت و تندرویاند.
من بارها با ملاها و تیوریسینهای طالبانی نشستهام؛ شخصیتهایی سختگیر، خشک و بیمزاح که از شعر عاشقانه بیزارند. مجالس شبانۀ آنان سراسر فقه و سیاست است؛ بیهیچ شوخی، بیهیچ لطافت.
این پیوند میان افراطیت و خشکی، تنها در اسلام خوارجی نیست؛ در مسیحیت هم دیده میشود. اشتفان تسوایگ در کتاب وجدان بیدار، ژان کالون، رهبر پروتستانها را چنین تصویر میکند:
«چهرهای عبوس، خشک و نامهربان؛ دور از هر آنچه زندگی را شاد، بارور و سرشار از گرما میسازد.»
بازگشت به اسلام فارسی
راه رهایی در بازگشت به اسلام فارسی است؛ به حنفیت بلخ، بخارا و سمرقند.
اسلامی معتدل، میانهرو و سرشار از عشق و انسانیت؛ اسلامی که شاعران و عارفانش در کنار فقها زیستند و کلامشان نه خشک، بلکه جانبخش و مهرآمیز بود.
طالبان میخواهند اسلام خوارجی را بر مردم افغانستان تحمیل کنند، اما اسلام واقعی مردم این سرزمین، اسلامی است با چهرهای باز، روحی نرم و دلی عاشق.