کتاب سرزمین موعود (A Promised Land) نوشتهی باراک اوباما، نخستین جلد از خاطرات رئیسجمهور پیشین ایالات متحده است که در سال ۲۰۲۰ منتشر شد و در ایران با ترجمهی امیرحسین رازق در حدود بیش از ۱۱۰۰ صفحه در دسترس مخاطبان قرار گرفته است. این اثر فراتر از یک زندگینامهی ساده است و بهعنوان روایتی تحلیلی از تجربهی شخصی و سیاسی اوباما در مسیر رسیدن به قدرت و دوران ریاستجمهوریاش مطرح میشود. اوباما در این کتاب، مسیر زندگی خود از سالهای ابتدایی فعالیت سیاسی تا پیروزی در انتخابات ۲۰۰۸ را با نگاهی صریح و صمیمی بازگو میکند. او از ریشههای خانوادگی و دغدغههای شخصی سخن میگوید و در عین حال، چالشهای عمیق سیاست آمریکا، رقابتهای انتخاباتی، فشارهای رسانهای و بحرانهای جهانی همچون جنگهای خاورمیانه و بحران مالی را با جزئیات شرح میدهد. ویژگی برجستهی «سرزمین موعود» آن است که در کنار روایتهای تاریخی و سیاسی، ابعاد انسانی شخصیت اوباما را نیز آشکار میسازد. او بارها از تردیدها، امیدها و مسئولیت سنگینی که بر دوش داشت سخن میگوید و تصویری چندوجهی از یک سیاستمدار در دنیای پرآشوب معاصر ارائه میدهد. این کتاب فرصتی است تا خوانندگان نهتنها با رویدادهای سیاسی یک دههی اخیر آمریکا آشنا شوند، بلکه درکی عمیقتر از درونیات یکی از مهمترین چهرههای سیاسی جهان به دست آورند. «سرزمین موعود» با نثر روان مترجم، پلی میان تاریخ معاصر و تجربهی فردی اوباما میسازد.
۱ـ خاستگاه یک رؤیا: سیاست بهمثابه مأموریت اخلاقی
اوباما برخلاف بسیاری از سیاستمداران آمریکایی، از مسیر سرمایه، نفوذ حزبی یا خانوادههای سیاسی وارد عرصه قدرت نشد. او از دل تجربههای زیسته برخاست:
ـ کودکی در هاوایی و اندونزی،
ـ مواجهه با تبعیض نژادی در آمریکا،
ـ زیست در جامعهای چندفرهنگی و حاشیهنشین.
این تجربهها چشماندازی جهانوطنی و ضدتبعیض به او بخشید. او دریافت که آرمانهای آزادی و برابری که آمریکا ادعا میکند، در واقع همواره با تبعیض، طرد و نابرابری همراه بودهاند. دانشگاه هاروارد به او دانش نظری سیاست را آموخت، اما خیابانهای جنوب شیکاگو، با مشکلات فقر، نژادپرستی و بیعدالتی، سیاست واقعی را به او نشان دادند. برای اوباما، سیاست فقط رقابت بر سر قدرت نبود، بلکه ابزاری برای تغییر زندگی روزمره مردم بود.
از این منظر، سیاست برای او یک مأموریت اخلاقی و نوعی «مراقبه» بود: راه رفتن بر مرز باریک میان آرمانخواهی و سازشهای ناگزیر. حتی ورودش به سنا بیشتر تمرینی در عدالتخواهی بود تا میل به قدرتطلبی صرف.
۲ـ انتخابات ۲۰۰۸؛ روایت یک انقلاب نمادین
اوباما در کتاب با دقت توضیح میدهد که چگونه از سیاستمداری تقریباً ناشناخته به نماد امید ملی و چهرهای جهانی تبدیل شد. او فهمید که سیاست در عصر مدرن بیش از هر چیز نیازمند «روایت» است. آنچه او عرضه کرد، صرفاً برنامهای سیاسی نبود، بلکه «داستانی تازه» از رؤیای آمریکایی بود. وی به طور دقیق و عام فهم سیستم سیاسی ایالات متحده آمریکار را توضیح میدهد که خواننده درک درستی از آن بدست میاورد که چگونه باراک اوباما در ظرف مدت کمتر از پنچ سال از یک سیاستمدار نچندان شناخته شده به ریس جمهور ابرقدرت جهان تبدیل میشود.
اوج کار سازمانی متحد و با انگیزه را در انتخابات ۲۰۰۸ نشان داد که نسل جوان، اقلیتهای نژادی و رسانههای دیجیتال میتوانند آرایش سنتی قدرت در آمریکا را به چالش بکشند. پیروزی او بر هیلاری کلینتون در انتخابات درون حزبی حزب دیموکرات و سپس در انتخابات ریاست جمهوری مقابل سناتور جان مککین از حزب جمهوریخوا، نمادی بود از شکست سیاستمداران سنتی و برآمدن سبکی نوین از سیاست که بر امید، روایت و ارتباط عاطفی با مردم تکیه داشت. اوباما با مهارت در استفاده از زبان و کلمات، نشان داد که چگونه واژهها میتوانند ابزار واقعی قدرت باشند. شعارهای ساده اما الهامبخش او (مانند امید و تغییر) تبدیل به انرژی روانی جمعی شدند. او این مرحله از سیاست را نوعی «روانشناسی اجتماعی» توصیف میکند: یافتن زبان مشترک با جامعهای خسته از جنگ عراق، رکود اقتصادی و قطبیسازی سیاسی.
۳ـ بحران اقتصادی و پارادوکسهای اصلاحطلبی
بحران مالی ۲۰۰۸ نخستین آزمون سخت ریاستجمهوری اوباما بود. او باید تصمیم میگرفت که چگونه نظام مالی جهانی را که خود منشأ بحران بود، نجات دهد. از یک سو به نظام بازار آزاد باور داشت، اما از سوی دیگر میدانست که بدون کنترل و مداخله دولت، بازار به نابودی اقتصاد منجر خواهد شد. تصمیم برای کمک به بانکها و شرکتهای بزرگ، تلخ و دشوار بود، زیرا همان نهادهایی را نجات میداد که بحران را به وجود آورده بودند.
در اینجا پارادوکس اصلاحطلبی بهخوبی دیده میشود: چگونه میتوان سیستمی را اصلاح کرد که بحران از دل همان سیستم برخاسته است؟
اوباماکر (طرح بیمه همگانی) نمونهای دیگر از این چالش بود. اصلاحی که در ظاهر فنی و اقتصادی بود، اما در عمل به یکی از پرتنشترین میدانهای سیاسی آمریکا بدل شد. اوباما نشان میدهد که سیاستگذاری صرفاً «فنی» نیست، بلکه همواره باید میان مشروعیت، مصلحت و معنا توازن برقرار کند. رسانههای دستراستی، لابیها و فضای قطبیشده آمریکا مانعی بزرگ برای اصلاحات پایدار بودند.
۴ـ خاورمیانه در آتش: صحنه آزمون واقعگرایی و اخلاق
در این بخش، اوباما کمتر بهعنوان یک رئیسجمهور و بیشتر همچون یک تحلیلگر ژئوپلیتیک سخن میگوید. او خاورمیانه را منطقهای از زخمهای تاریخی، دولتهای ناکارآمد و ملتهای گرفتار میبیند که سال هاست مردم آن تحت نظام های اقتدارگرا سرکوب میشوند.
الف) افغانستان؛ تکرار تاریخ و بنبست ملتسازی
اوباما افغانستان را «تله تاریخی امپراتوریها» مینامد؛ سرزمینی که قرنها فاتحان بزرگی از بریتانیا گرفته تا شوروی و سپس آمریکا، به امید تثبیت قدرت و ایجاد نظم تازه واردش شدند، اما همگی در گرداب مقاومت داخلی و واقعیتهای پیچیده اجتماعی و جغرافیایی آن فرو رفتند. اعزام دهها هزار نیروی اضافی در سال ۲۰۰۹ تصمیمی تاکتیکی بود تا طالبان مهار شوند و دولت کابل تقویت گردد. با این حال، اوباما بهخوبی میدانست که پیروزی نظامی واقعی در افغانستان ممکن نیست. مشکلات ساختاری همچون فساد گسترده در دولت کرزی، چندپارگی قومی، اقتصاد وابسته به کمکهای خارجی، و نفوذ عمیق قدرتهای منطقهای (بهویژه پاکستان و ایران) مانع اصلی بود. از دید او، بحران مشروعیت داخلی دولت افغانستان و شکاف میان شهر و روستا، میان قدرت مرکزی و شبکههای محلی، عملاً پروژه ملتسازی آمریکا را به شکست کشاند. اوباما اذعان میکند که حضور آمریکا بیشتر به حفظ وضع موجود شبیه بود تا خلق آیندهای پایدار.
ب) عراق؛ زخمی ماندگار در حافظه آمریکا و منطقه
عراق برای اوباما نماد «اشتباه استراتژیک» آمریکاست. او خروج نیروهای آمریکایی را کوششی برای پایاندادن به جنگی پرهزینه و بینتیجه میدانست، اما اعتراف میکند که ساختار سیاسی و اجتماعی عراق آنچنان متزلزل بود که با رفتن نیروهای خارجی، خلأ قدرت پدید آمد. ظهور داعش در سالهای بعد نشان داد که ریشه بحران عمیقتر از یک حضور یا خروج نظامی است. اشغال عراق نهتنها دولت صدام را سرنگون کرد، بلکه با انحلال ارتش و گسترش شکافهای قومی و مذهبی، ساختار امنیتی و ملی کشور را فروپاشاند. از نگاه اوباما، عراق زخمی باز است؛ زخمی که آمریکا هم در ایجاد آن سهمی اساسی داشت و هم در درمانش ناتوان ماند. او عراق را نمونهای از هزینههای سنگین مداخلهگری امپراتوری میداند که حتی یک ابرقدرت نیز توان ترمیم آن را ندارد.
ج) ایران؛ دیپلماسی در برابر ماشین جنگطلبی
پرونده هستهای ایران برای اوباما مهمترین نقطه تلاقی میان دیپلماسی و جنگطلبی بود. او باور داشت که فشارهای اقتصادی و تحریمهای هدفمند باید با مسیر مذاکره همراه شود، تا ایران نه از طریق جنگ، بلکه از راه گفتوگو و مصالحه مهار گردد. در این چارچوب، اوباما کوشید ایران را نه بهعنوان دشمنی مطلق، بلکه بهعنوان بازیگری منطقهای با منافع مشروع و ظرفیت تعامل ببیند. این نگاه، تضاد جدی با گفتمان اسرائیل به رهبری نتانیاهو و جریانهای جنگطلب در کنگره آمریکا داشت که ایران را خطری وجودی و صرفاً تهدیدی امنیتی تصویر میکردند. بهزعم اوباما، مسئله ایران در سیاست آمریکا بیش از آنکه امنیتی باشد، ایدئولوژیک است. همین نگاه بود که راه دیپلماسی را دشوار میکرد و نشان میداد چالش واشنگتن با تهران تنها در سطح برنامه هستهای نیست، بلکه ریشه در تعارضهای هویتی و ژئوپلیتیک عمیقتری دارد.
د) بهار عربی؛ میان امید بیداری و سراب دموکراسی
بهار عربی برای اوباما نقطهای پر از ابهام بود. او اعتراف میکند که آمریکا هیچ استراتژی واحد و مشخصی در قبال این جنبشها نداشت. در مصر، سیاست واشنگتن میان حمایت از مبارک، همراهی با مردم، و سپس پذیرش اخوانالمسلمین دچار تردید شد. در لیبی، با فشار متحدان اروپایی به مداخله نظامی تن داد، اما هرجومرج پس از سقوط قذافی نشان داد که نقشهای برای فردای لیبی وجود نداشت. در سوریه نیز آمریکا در نهایت به تماشاگر منفعل تبدیل شد، در حالی که جنگ داخلی کشور را به میدان رقابت قدرتهای منطقهای و جهانی کشاند. اوباما اذعان میکند که غرب عمق تاریخی و اجتماعی جوامع عربی را درنیافت. تصور اینکه دموکراسی غربی بتواند بهسادگی جایگزین ساختارهای قبیلهای، فرقهای و استبدادی شود، خوشبینانه بود. نتیجه آن شد که بسیاری از کشورها از دل امید به آزادی، وارد مرحلهای تازه از خشونت، جنگ داخلی و هرجومرج شدند.۵ـ انسان در میان قدرت؛ خستگی، تردید و معنا
ـ در فصل پایانی، اوباما به بُعد انسانی قدرت میپردازد:
ـ خستگیهای روحی ناشی از فشار تصمیمگیری،
ـ انزوای شخصی در جایگاه رئیسجمهور،
ـ تردیدهای اخلاقی هنگام انتخاب میان بد و بدتر،
ـ و بار سنگین نگاه میلیونها شهروندی که امیدشان را به او دوخته بودند.
او همچنین از میشل اوباما، همسرش، بهعنوان پشتیبان اصلی یاد میکند و لحظههای خانوادگی را پناهگاهی برای آرامش میداند.
از نگاه او، «سرزمین موعود» مقصدی قطعی و دستیافتنی نیست، بلکه مسیری است که انسانها باید طی کنند. در این مسیر، خودِ راه ـ با تمام سختیها، سازشها و دستاوردها ـ معنا را میسازد.
به این ترتیب، سرزمین موعود نهتنها بازگویی تاریخ یک دولت است، بلکه سفری درونی به ذهن و روح سیاستمداری است که میان وجدان و قدرت، میان امید و واقعیت، و میان انسانیت و سازوکار بیروح قدرت سرگردان بوده است. این کتاب ترکیبی است از تاریخ، فلسفه سیاسی، اخلاق و تجربه زیسته در بالاترین سطح قدرت جهانی.