اصطلاح حرکت دایره وار تاریخ ریشه درتاریخ تفکر فلسفی و فلسفه یونان دارد. اما در این نوشتار نه با آن مفهوم فلسفی، بلکه با این تعبیر بکار برده می شود؛ کارکرد و منطق نهفته در پشت وقایع تاریخی و منازعات افغانستان در هر بازه ی زمانی باز تولید و دامن نظام زندگی را گرفته و گردش دایره واری در جامعه رخ می دهد. این رویدادهای تاریخی – سیاسی در تشابهت و کارکرد یکسان در برهه های زمانی دهه- چند دهه تکرار می شوند. ما ونسلهای گذشته تر از ما حد اقل در تاریخ معاصر این سرزمین داعیه ها، شعارها و نوع حوادث(سیاسی، فرهنگی و مذهبی)شبیه به هم که دارای منطق و کارکرد یکسان را به تجربه کشیده ایم. شاید درد آور ترین مرحله زندگی هر نسلی؛ همین بی سامان شدن زندگی فردی- جمعی در این کشور است.
اگر به حوادث اسد ۱۴۰۰ ه.ش بربگردیم، اسباب ساقط شدن نظام سیاسی محصول کنفرانس بن شباهت با گردش تاریخی دوره های امان الله خان به دوره امیر حبیب الله خان کلکانی، آغاز دوره کودتان گران علیه داودخان، منازعه مجاهدین علیه نظام سیاسی کمونیستی دارد. خیزش و غلبه طالبان بردولت جمهوری اسلامی ریشه در همان منطق و کارکرد نهفته در وقایع مشابه در تاریخ گذشته این سرزمین دارد. همان نیرویی که بطور دایره وار در حوادث تاریخ معاصر منشاء اثر بود، دوباره باز تولید گردید و نظام مسمی به جمهوری را ساقط کرد. این شباهت کارکردی و منطق نهفته در طی حد اقل چندین دهه نمی تواند به صرف عوامل خارجی یا فساد داخلی قابل توجیه باشد. بلکه ریشه این شباهت ها در وقایع تاریخی ما علل و مصادر دیگر دارد.
من باور دارم مردم به بازسازی فهم شان از تاریخ، فرهنگ، دین(شریعت )، سیاست، جغرافیا، ملی گرایی و قبیله گرایی نیاز دارند. تا زمانیکه شعورهمگانی ما به نوسازی نگاه و باور تهی از مغالطات در نسبت با مقوله های مانند شریعت،آزادی، کرامت انسانی، عدالت، ظلم، اخلاق، زن و… اقدام نکنند ما همیشه در تکرار تاریخ نسل اندر نسل با هزینه عزت، شرف و آزادگی و کرامت ما جز ذلیل ترین ملل این جهان خواهیم بود.
نگاه من در این نوشتار بر این مسئله گره می خورد که ما چرا گردش دایره ای تاریخ را تجربه می کنیم. میرویم و میایم؛ در هر حرکت دایره وار تاریخ از جبین عزت، آزادگی، کرامت انسانی، اخلاق و معنامندی زندگی ما چیزی کاسته می شود و تفکر و اراده ما در بند یک مغالطه، ترفند فریبکارانه جدیدتر در دام می افتد. ما بازندگان زمان ایم؛ این رمز فنا و سقوط هر نظامی در جامعه قبیله محور افغانستان است. غیر قابل انکار ترین مسئله این است که کارکرد و منطق حرکت دهنده در نظام های سیاسی افغانستان بطور قابل تاملی شباهت دارند و این میتواند راهی به تحلیل خودشناسانه از خود باشد، تا زمینه جلوگیری از تکرار دایره وار حوادث مشابه در هر نسل صورت گیرد. از دید ما نکات زیر شاید از مهم ترین علل و مصادر گردش دایره وار تاریخ این سرزمین است:
جهان نگری و خودنگری:
ما موجود خودنگر و جهان نگریم. هیچ تحول در احوال فردی- اجتماعی بشر بدون نوع نگاه، باور و اعتقاد بر جهان اطراف و خود محقق نشده است. این کلیدی می تواند باشد برای فهم چرایی عدم تحول سیاسی- فرهنگی و اقتصادی در جامعه افغانستان. نوع نگاه ما بر جهان طبق فکت(fact) ها و آمار نیست. جهان نگری ما متکی برسلیقه فردی و پیش داوری ماست. ماآن طور دوست داریم به جهان می نگریم در تعبیر آرمان گرایانه تر در شعور جمعی ما طوریکه طبع لذت پرور ما تخیل می کند به محیط اطراف در نسبت با جهان بیرون نیز چنین باوری در خود دارد. این نوع جهان نگری مطلقاً به مغالطه می انجامد. چون واقعیت های و اصول حاکم در جهان در موازات تخیلات فردی و جمعی ما نیست. این نوع پیش داوری نهفته در شعور و عقل جمعی ما بنیاد تیره انجامی جامعه را می سازد.
جهان نگریی با پیش داوری فهم عرفی پرمغالطه می سازد، اعتقاد سازنده را از فرد و جمع می رباید و نظام اجتماعی را در گردش دایره وار رخدادها مواجه می سازد.
خود نگری ما؛ باور ما در نسبت خود با غیر مبتنی بر احساساتی گری و مسئولیت نا پذیری است. احساساتیگری در خود نگری ما باعث اجتناب از حقایق ناخوشایند می شود؛ هرگز برای خود ما مجال پرسش، تعقل، نقادی و داشتن یک سیره سنجشگرایانه در نسبت با حوادث را نمی دهیم. شعور جمعی ما همیشه میخواهد حقایق را پنهان کند، هیچگاهی نمی تواند وضوح اراده و تفکر داشته باشد. ما همیشه درفرار از خویشتن خویش ایم؛ واقعیت ها را نمی خواهیم بفهمیم و طبق آن تصمیم بگیریم. شکست نظام های سیاسی همیشه در این خود نگری فردی ما ریشه دارد. تلاش نوگرایانه امان الله خان برای تغییر بافت های فرهنگی- اجتماعی مردم در مخالفت با احساساتیگری جمعی ما مواجه شد و ناکام ماند.
فرهنگ مغالطه پرور :
در جامعه افغانستان فرهنگ و هر آنچه که به نحوی بتواند در تعیین ارزشهای زیستی و شعور جمعی و خودآگاهی ما نقشی داشته باشد، منبع خوبی برای خلق مغالطه ها و تقویت گر هر آن شعار و سخنی است که تهی از فضیلت، حقیقت، استدلال و درستی اخلاقی باشد. در تاریخ معاصر مملکت نگریسته شود همه منابع فکری ونهادهای صاحب سلطه در تحرک فردی- اجتماعی در جامعه ما مغالطه ها، کجی اندیشی در ظاهر نیک اندیشی، منفعت شخصی پروری با نام های دین، وحدت ملی و استقلال، جهاد، اسلام و شریعت را پرورش داده است.
همه اقشار صاحب سلطه و ثروت در جامعه ما آرزویی اندیشی را بر سرنوشت فرد و جامعه گسترش داده اند. شعور جمعی ما آنقدر انیس آرزویی اندیشی، پیش داوری، توریه گویی، مصادره به مطلوب، …بوده و این فنون مغالطه ساز را ممارست کرده که اینها چهره غالب حقیقت و واقعیت شمرده می شود. مفاهیمی مثل استقلال، تمامیت ارضی، اسلام، شریعت، وحدت ملی، … بیشترین کاربرد را در تحمیق شعور جمعی باز نموده و تاریخ این سرزمین را بطور دایره وار حرکت داده و می دهد.
عبدالرحمن خان تمامی داعیه خودش را استقلال و شریعت می دانست و حتی برای خودش نقش مفسر اسلام را قایل بود؛ هرگز نگذاشت تا آموزش مدرن، ارتباطات مدرن، نهادهای مدرن در این مملکت پیاده شود به صرف این بهانه که اسلام و استقلال مردم در خطر می افتد، سیاست خارجی اش عملا در کنترل و اداره انگلیس قرار داشت؛ اما همه اجرات نادرست و ضد منافع همگانی را به بهانه حفظ استقلال گرفته است. درکارنامه این شاه بجز استقلال هرچیز دیگری بهتر می توان یافت، اما نقش این مقوله در بازی و فریب خلق خیلی برازنده و منبع بزرگ تولید مغالطه است. درطول تاریخ معاصر افغانستان؛ هیچ زمانی این کشور استقلال به معنای عدم مداخله نیروهای خارجی در تصمیم گیری های درونی را شاهد نبوده است. آنچه به خور مردم القا شده همیشه تعبیر مغالطه امیز استقلال است. شعارهای مثل (افغانستان برای افغانها)؛(استقلال، آزادی وحدت) نقش قدرتمندی در تعمیق فرهنگ مغالطه ساز دارند.
رئیس جمهورها و معاونین بعد ازکنفرانس بن بیشترین کاربردهای مغالطه ی وحدت ملی را برای روپوشی برای جنایت ها و تحیمق همگانی مردم بکاربر برده اند. هیچ نوع ارزش، باور و اعتقادی بر این مفهوم وجود نداشت. تحریک طالبان در دوره قبل و دوره فعلی بیشترین کاربرد شریعت را برای تحمیل قدرت خود بر مردم اعمال کردند. نقش مقوله شریعت نه برای دیندرای مردم و ایمان خالصه مردم نقشی داشته و دارد، بلکه ابزار دقیق برای بستن دهن هر صدای است ممکنی است. دقیق ترین کارکرد و منطق شریعت در زندگانی سیاسی و فرهنگی مردم خلق مغالطه است.
آرزویی اندیشی:
محصول فرهنگ مغالطه ساز یکی هم رشد و همه گیری بیماری آرزوی اندیشی در کلیت جامعه است. آرزویی اندیشی اثرات ویرانگرسیاسی، فرهنگی و اجتماعی دارد؛ اجتناب از حقایق ناخوش، خود فریبی، خوش بینی ناموجه یا بد بینی ناموجه همه ریشه در آرزویی اندیشی دارد.
همیشه میان شعورهمگانی جامعه ما و واقعیت ها یک پرده از فریب، دورویی، چندپهلویی حاکمیت داشته که نتجه آرزویی اندیشی است. آروزیی اندیشی تصامیم به دور از شواهد، منطق، استدلال به صرف اینکه به نظر خوش میایند یا آنطور ما دوست داریم باشند اتخاذ می شوند وبه مرور این کابوس به سنگ واقعیت خورده و شیشه تخیلات اش می شکند. به حوادث سیاسی- اجتماعی جامعه افغانستان به خصوص به تحولات دوره محمد اشرف غنی اخرین رئیس جمهور افغانستان دقت کنید؛ در عمده تصامیم به ظاهر علمی تجربه عملی آروزیی اندیشی را می بینید طوریکه وی با استبداد مدیریتی آنچه را که دوست داشت درست باشد؛ آن را درست می پنداشت. وی و معاونش امرالله صالح وبه تبع وی ارکان تصمیم گیران معتقد بودند امریکا از افغانستان هرگز نخواهد رفت و این یک آرزویی اندیشی بود و فاجعه بزرگ را برای این سرزمین خلق کرد. همین منطق وکارکرد آرزویی اندیشی است که عمل معنادار و مفید را از فرد و جمع ستانده است. نمونه های دینی، اخلاقی، سیاسی و فرهنگی بسیار دارد. ارزویی اندیشی در کل تاریخ افغانستان حاکمیت بلامنازعه دارد تصامیم متکی بر همین تعصب و شخص گرایی اتخاذ شده و حرکت دایره واری تاریخ را در کشور ما تغذیه می نماید.
منش مظلومیت نما:
نتایج فرهنگ مغالطه پرور در اخلاق فردی و جمعی مردم متجلی می گردد. ملتی که در صادقانه ترین حالت ممکن در ضمیرخویشتن هیچ نقش و اراده برای تغییر را باور ندارد، ملتی است که در دام مغالطه ها افتاده؛ تفکر و عقلانیت اش مبتنی بر پیش داوری، احساساتیگری، فرافگنی، خود فریبی و دگر فریبی، سطحی نگری، است. که یک چهره غالب آن مظلومیت نمایی بحیث یک کنش فردی- جمعی در منش مردم است.
مراد من از منش مظلومیت نمایی این است؛ مردم بیشتر دوست دارند حالت مظلومیت و تحت تعدی و ظلم بودن را به نمایش بگذارند تا شجاعت اخلاقی و عادلانه برای با فضیلت زیستن را در ضمیر خویش داشته باشند. ما ملتی هستیم که همیشه نقش قربانی داشته و هر گردش رخدادها از مردم هزینه جانی و مالی می گیرد، عقلانی ترین حالت ممکن این است که کنش معنادر، هدفمند، مستمر، متکی بر فکتها و استراتیژیک را خلق کنیم تا زمینه های تکرار در تکرار این رخدادها را از بین ببریم؛ اما برعکس نقش قربانی را بازی کرده و در مظلومانه ترین حالت خود را به نمایش می گذاریم. منشاء چنین واکنش در مردم ریشه در فرهنگ مغالطه ساز است. تفکر شریعت مدار، اخلاق تاجرانه و سیاست مافیایی دقیقاً مردم را خو و عادت به پذیرش وضع موجود می دهد تا طغیان مستقلانه و متکی بر تفکر و وجدان اخلاقی برای قیام قسط و آزادگی.
خوی و منش ظلم پذیری در تاروپود مردم افغانستان ریشه دارد. خلاف همه پروپاگندای تبلیغاتی و رسانه ای که فرصت طلبان به خور مردم می دهند. ما ملتی هستیم که طبع ما ظلم پذیر است و اراده قاهر، مستقل و درونی برای زیست اخلاقی و عدالت مدار را کمتر به ظهور می رساند. به تاریخ رجوع کنیم با نگاه غیرمغالطه آمیز بنگریم؛ از عملکرد ضد کرامت انسانی طالبان با مردان، زنان و دختران تا حیف و میل بیت المال، معادن، نبود قسط و عدالت اجتماعی، سیاست های استبدادی قومی، تجاوز بر عنف و عزت مردم دیده می شود، اما روح آزاده ملت کجاست؟، جوشش خون عدالت طلبانه ملت مجاهد پرور کجاست، ایمان آگاه و با بصیرت برای بیان حق کجاست ؟… در لمحه ی از زمان که یک دست غارتگر، جانی و ویرانگر خارجی با پول داخل روح ظریف و ایمان مردم می شود قضیه برعکس شده و همه رستم میدان می گردند!
نگاه تاجرمنشانه به قدرت سیاسی:
از تفاوتهای شاخص عصر مدرن با پیشا مدرن در نوع نگاه ما بر قدرت سیاسی نه امتیاز، بلکه یک مسئولیت است. در جامعه افغانستان هر فردی با این پیش فرض وارد بازار مبارزه قدرت می شود تا ثروتمندتر وغیرقابل استجواب گردد، این منش زمامداران قدرت حاکم بوده است. فرهنگ مغالطه پرور حامی اندیشه تاجرمنشانه به قدرت سیاسی است، زیرا همه ساز و برگ های دموکراتیک و مستقل را نابود یا به گند و رسوایی می کشاند. تجربه بیست سال دوره تاریخی مسمی به جمهوریت گواه بزرگی بر رسوایی فرهنگ مغالطه پرور این سرزمین است. از یک طرف ادعای دموکراتیک بودن و از جانب دیگر روح خزنده و موریانه مانند شریعت گرایی طالبانی در بدن نحیف آن قدرتمندانه پرورش می یافت. این ظاهر متناقض ریشه در فرهنگ مغالطه پرور این سرزمین همیشه مجروح دارد.
با چنین نگرشی می توانیم بر ظهور و سقوط نظامهای سیاسی رنگارنگ این سرزمین نگاه از نو بیاندازیم. بیست سال تجربه دوره تاریخی به ظاهر غربی این سرزمین در چنین ماهی برابر با سال هزار و سه صد چهارصد هجری خورشیدی به تاریخ پیوست. بدین مناسبت هر نحله، گروه و فرد با تکیه بر مبانی خودش روایتی سیاه و سفید را به خور مردم می دهند. در حالیکه نقش اساسی در بربادی هر نظام سیاسی ریشه در کنش یا عدم واکنش این مردم نهفته است.
دوره ای مغالطات سیاسی تاجران قدرت و ثروت جای خودش را برای یک نیروی بدیل داد، تا به گردش دایره وار تاریخ این سرزمین رمقی دمیده باشد. نه گذشته بسیار دور، در طی سد سال تاریخ معاصر، عبدالرحمن خان سلطنت مطلقه ی را در دل فرهنگ مغالطه ساز این سرزمین چنان تنومند ساخت که هرکاری بجزبیداری توده های خفته دراوهام را عملی کرد. منبع پرورش دهنده مغالطات سیاسی- روانشناختی بعهده نهادهای مذهبی است و این نهاد صادقانه ترین خدمت اش را برای این شخص انجام داد.
امان الله خان مسیر متفاوت را با منابع متفاوت در پیش گرفت؛ در دام عواملی مشخص افتاد و بنیاد نوگرایی این شخص با بقدرت رسیدن امیر حبیب الله خان کلکانی گردشی کرد بجهت متضاد و منابع سنتی تغذیه کننده فرهنگ مغالطه ساز دوباره حاکم بلامنازعه شد. عوامل متعددی این مرد عیار را به کام مرگ کشانید.
نادر خان منحیث فرد آگاه بر فنون مدرن دستیبابی بر قدرت با تکیه بر مغالطات سنتی قدرت سیاسی را تصاحب کرد.مقوله های افغان، افتخار افغان و غصب حکومت و ارزشهای قبیله ی را چنان فربه ساخت تا بر کرسی قدرت نشست. وارثان این فرد فرهنگ سیاسی جدید را با تکیه بر مغالطات قومی- ملی – قبیله ای با نام جمهوری بسمت استبداد کمرشکن کشانید. هر دوره تاریخی فرهنگ واژه های نووکهنه در خود دارد؛ اصلاحات و ضد اصلاحات داشته، اما کارکرد و منطق این حرکت دایره وار یکسان است.
کمونیست ها و مجاهدین نقشی بزرگی در پهنا و عمق دهی بر این فرهنگ مغالطه ساز بازی کردند؛ تناقضات واضح و مغالطات کاربردی برای تصاحب قدرت سیاسی چنان فضایی را خلق کرد که دستاوردهای همدیگری را در ماشین جنگ شعارها برباد دادند. شعارهای مجاهدین و کمونیست هردو به یک اندازه مغالطه ساز و رشد دهنده فرهنگ ضد توسعه و بقا دهنده فرهنگ مغالطه ساز بوده؛(اسلام، استقلال، آزدی)؛ (الله اکبر، اسلام راه نجات است). آنچه در عمل و تجربه تاریخی این ملک به ظهور رسید نه استقلال، نه آزادی و نه نجات این سرزمین بلکه حرکت دایره ای تاریخ داشت جریان پیدا می کرد. دوره اول تالبان یک ساز کهن در دست نیروهای جدید گردش گرفت. فرهنگ دینی چنان بزرگ شد تا عمیق ترین لایه های زندگی خصوصی فردی را نیز زیر ذره بین مغالطات شریعت بزرگ نمایی کند.
دوره بعد از کنفرانس بن مغالطات مدرن در ساختار مفاهیم سنتی- قبیله به بازار منش و خلقیات مردم عرضه شد(افغانستان متحد، افغانستان آزاد)؛(دولت قانون مدار و پاسخگو). فرهنگ سنتی با مهارت های مدرن تر و شعارهای به روز تر بسمت بقای فرهنگ مغالطه سازحرکت کرد. تناقض ها انقدر واضح بودند و فریبکاری آنقدر هرزه گرایانه شده بود که دیگر عقل و چشمها آن را یک پدیده طبیعی و عادی می نگرست و هیچ کسی برای خودش رنج پرسش نمی داد مثلا شعار مغالطه پروری مثل (دولت قانون مدار، ضدفساد) ظاهراً زیبا به نظر می رسد، در باطن خود روپوشی برای فساد و چی قانون شکنی فراتر از رفتارهای متناقض اراکین نظام! در بطن چنین روپوشها ثروت اندوزی ظاهرزندگی مردم را متحول کرد، اما لایه های ذهنی- روانی بستر مناسب برای پرورش مغالطاتی بود که بالاخره منشاء اثر گردید و بنیاد این نظام متزلزل را فرو ریختاند. آنچه می تواند نتیجه این نوشتار باشد و راه حل ممکن، رهایی از فرهنگ مغالطه سازو نابود کردن هر منبع پرورش دهنده مغالطات است تا ذهن، روان و اراده مردم اصالت اصیل انسانی خویش را به تجربه گیرند و جهانی مرهون اراده خود بسازند.