در آستانه چهارمین سالروز سقوط فاجعهبار نظام جمهوری اسلامی افغانستان، خاطره ۱۵ اوت ۲۰۲۱ همچنان تازه است؛ روزی که ارگ ریاست جمهوری بدون شلیک آخرین گلوله به دست طالبان افتاد.
اشرف غنی، رئیسجمهور وقت، پیش از ورود طالبان به کابل، سوار بر بالگردهای ارتش، کشور را ترک کرد و به سوی ازبکستان گریخت.
در آن لحظه، کارمندان ادارات هنوز پشت میزهایشان بودند و سربازان ارتش در خطوط نبرد برای دفاع از پایتخت آمادهباش داشتند.
اگر غنی میماند، شاید طالبان به این آسانی به کابل دست نمییافتند. شاید فرصتی برای شکلگیری یک حکومت توافقی به وجود میآمد؛ حکومتی که دستکم بخشی از حقوق زنان و آزادیهای مدنی را پاس بدارد و این موج آوارگی و تبعید را رقم نزند.
این در حالی بود که او تنها چند روز پیشتر، خود را با امانالله خان مقایسه کرده و گفته بود: «او گریخت، اما من نمیگریزم».
اکنون، چهار سال از آن روز گذشته است. با وجود ابعاد فاجعه و پیامدهای انسانی، اشرف غنی نهتنها از مردم افغانستان پوزش نخواسته، بلکه گهگاه در رسانهها ظاهر میشود و با لحنی خطابهگونه از وطندوستی و حکومتداری سخن میگوید.
فرهنگ معذرتخواهی و فقدان آن
معذرتخواهی، نشانه بلوغ اخلاقی و سیاسی است؛ فرهنگی که در جوامع توسعهیافته نهادینه شده است.
در جهان، نمونههای تاریخی زیادی وجود دارد:
ویلی برانت (۱۹۷۰)، صدراعظم آلمان غربی، در سفر به لهستان مقابل بنای یادبود قیام گتو ورشو زانو زد؛ حرکتی نمادین برای عذرخواهی از جنایات نازیها، هرچند خود او در آن دوران مخالف نازیها بود.
شینزو آبه و دیگر نخستوزیران ژاپن (۱۹۹۰–۲۰۱۵) بابت جنایات ارتش ژاپن در جنگ جهانی دوم، از جمله ماجرای «زنان آسایش»، بارها رسماً عذرخواهی کردند.
بیل کلینتون (۱۹۹۸ و ۱۹۹۹) دو بار پوزش خواست: یکبار بابت بیتوجهی آمریکا به نسلکشی رواندا، و بار دیگر بابت آزمایشهای غیرانسانی بر سیاهپوستان در پرونده «Tuskegee».
اما اشرف غنی، با وجود تحصیلات غربی، در بستر فرهنگ سیاسی قبیلهای افغانستان رشد یافته است. در چنین فرهنگی، فرد بهعنوان یک هویت مستقل تعریف نمیشود؛ همه برای قبیله و قبیله برای همه است. معذرتخواهی یک فرد میتواند به چشم لکه ننگی برای تمام قبیله دیده شود. نتیجه؟ امتناع از پذیرش خطا حتی در برابر بدیهیترین شواهد.
وقتی وجدان آسوده است
غنی نهتنها پوزش نمیخواهد، بلکه گاه خود را قربانی نشان میدهد و مسئولیت را به گردن دیگران میاندازد. این رفتار یادآور بیتی است از شعری که میگوید:
” کرگس هرگز خود را سزاوار ملامت نمیشمارد
و کوسه ماهی از آنچه میکند شرم ندارد”
شاعر در ادامه میگوید که ندامت، پوزش و پذیرش مسئولیت، خصیصه انسان است؛ حیوانات از این مفاهیم بیخبرند. در جهان قدرت، بسیاری «وجدان آسوده»اند، چون خود را همواره بر حق میدانند، هرچند پیامد کارشان ویرانگر باشد.
درس تاریخ
در برابر تصویر غنیِ فراری، تاریخ نمونههایی از ایستادگی تا پای جان را به یاد میآورد؛ همچون لئونیداس اول، پادشاه اسپارت، که در نبرد ترموپیل (۴۸۰ پیش از میلاد) با سیصد سرباز و متحدان یونانی در برابر ارتش عظیم ایران ایستاد و تا آخرین نفر کشته شد.
در قاموس چنین رهبرانی، ترک میدان پیش از فرارسیدن مرگ، خیانت به وطن بود؛ نه تاکتیک.
نتیجه آنکه، تا زمانی که فرهنگ سیاسی ما با شجاعت پذیرش مسئولیت و صداقت در برابر مردم آشنا نشود، بسیاری از رهبرانمان «وجدان آسوده» خواهند داشت؛ حتی اگر وجدان مردم زیر بار سنگین رنجها له شده باشد.
در عوض، رقابتهای شخصی و جناحی میان نخبگان سیاسی و تصمیمات غیرشفاف و گاه ناپخته، اعتماد عمومی را کاهش داد و شکافهای سیاسی را تشدید کرد. به جای ایجاد فضای همگرایی و وحدت، فضای تفرقه و بیاعتمادی گسترش یافت و این به نفع هیچ کس نبود جز مخالفان و طالبان.
عدم وجود استراتژیهای مشخص و شفافیت در تصمیمگیریها، موجب شد که حتی در مواقع حساس، اقدامات لازم انجام نشود و بحرانها عمیقتر شوند. این ضعف رهبری، شکافهای اجتماعی و سیاسی را عمیقتر کرد و عملاً منجر به تسریع روند سقوط جمهوریت شد.
نقش فشارهای خارجی و تأثیرات منطقهای در سقوط جمهوریت
علاوه بر عوامل داخلی، مداخلات و فشارهای بازیگران خارجی نیز نقش تعیینکنندهای در سقوط جمهوریت داشتند. یکی از نمونههای بارز، توافق دوحه بود که میان آمریکا و طالبان بدون مشارکت دولت افغانستان صورت گرفت. این توافق نه تنها مشروعیت حکومت مرکزی را زیر سؤال برد، بلکه به طالبان انگیزهای مضاعف برای تصاحب قدرت داد.
خروج شتابزده و نامنظم نیروهای خارجی، خلأ امنیتی بزرگی ایجاد کرد که نیروهای دولتی به سختی توانستند آن را پر کنند. همزمان، رقابتهای منطقهای و حمایتهای مختلف قدرتهای همسایه از گروههای مختلف، روند مذاکرات داخلی و تلاشهای صلح را پیچیده و ناکام گذاشت.
عدم هماهنگی سیاستهای داخلی و خارجی و مدیریت ناکارآمد این فشارها، فرایند فروپاشی را تسریع کرد و زمینه را برای قدرتگیری طالبان فراهم آورد.
نقش رسانهها و فضای اطلاعرسانی در فرآیند سقوط جمهوریت
رسانهها در افغانستان طی دو دهه جمهوریت، یکی از آزادترین و پویاترین فضاهای خبری منطقه را شکل داده بودند. خبرنگاران و نهادهای رسانهای توانستند با وجود چالشهای امنیتی، گزارشهای تحقیقی، نقدهای صریح و پوشش رویدادهای مهم را به جامعه منتقل کنند و نقش مهمی در تقویت جامعه مدنی ایفا کنند.
با این حال، در ماههای منتهی به سقوط جمهوریت، شرایط بهگونهای رقم خورد که حتی این فضای نسبتاً آزاد نیز تحت فشار شدید قرار گرفت. ناامنی گسترده و پیشروی سریع طالبان، دسترسی خبرنگاران به مناطق جنگی و روستاهای سقوطکرده را محدود کرد. طالبان با تهدید مستقیم روزنامهنگاران، ایجاد ایستهای بازرسی و انتشار روایتهای تبلیغاتی، تلاش کردند روایت مسلط از میدان نبرد را در اختیار بگیرند.
در سوی دیگر، دولت جمهوری برای جلوگیری از ایجاد وحشت عمومی و حفظ روحیه نیروهای امنیتی، در برخی موارد از انتشار فوری یا کامل اخبار حساس، بهویژه خبر سقوط ولسوالیها و تحولات میدانی، خودداری میکرد. هرچند این اقدام با هدف مدیریت بحران صورت میگرفت، اما در عمل موجب شد که فضای اطلاعرسانی شفاف تضعیف شود و زمینه برای غلبه روایت طالبان در شبکههای اجتماعی فراهم گردد.
همزمان، بخشی از رسانههای وابسته به جریانهای سیاسی یا اقتصادی، رویکرد جناحی در پیش گرفتند و گاه با انتشار اخبار جهتدار، به جای ایجاد همگرایی ملی، به اختلافات داخلی دامن زدند. این امر، همراه با فشارهای میدانی و محدودیتهای امنیتی، موجب شد که حتی رسانههای حرفهای و مستقل نیز توانایی کامل خود را در پوشش دقیق و بهموقع تحولات از دست بدهند.
در مجموع، رسانههای افغانستان در دوران سقوط جمهوریت، میان دو فشار عمده گرفتار شدند: فشار امنیتی و روانی طالبان از یکسو، و سیاستهای کنترلی و محدودکننده دولت از سوی دیگر. نتیجه این وضعیت، کاهش جریان آزاد و شفاف اطلاعات، تضعیف انسجام اجتماعی و فراهمشدن بستر برای جنگ روانی گسترده طالبان بود؛ امری که به شکلی غیرمستقیم، روند فروپاشی جمهوریت را تسریع کرد..
چرا نیروهای امنیتی نتوانستند مقاومت مؤثر داشته باشند؟
نیروهای امنیتی افغانستان طی دو دهه جمهوریت، با وجود کمبود منابع و خطرات مداوم، بار اصلی حفظ نظم و مقابله با شورشیان را به دوش کشیدند و در بسیاری از جبههها با شجاعت مقاومت کردند. با این حال، در ماههای منتهی به سقوط، مجموعهای از عوامل ساختاری و میدانی باعث شد که توان دفاعی آنان بهشدت تضعیف شود.
از نظر تجهیزاتی، هرچند کمکهای بینالمللی موجب دسترسی نیروها به سلاحها و وسایل مدرن شده بود، اما مشکلات در نگهداری، تأمین قطعات یدکی، و رساندن تجهیزات به جبههها بهموقع حلنشده باقی ماند. خروج ناگهانی بخش زیادی از مستشاران خارجی در سال ۲۰۲۱، سیستم پشتیبانی فنی و هوایی را نیز مختل کرد و بسیاری از عملیاتها بدون پشتیبانی هوایی یا لجستیکی ماندند.
در حوزه آموزش، بخشی از نیروها دورههای حرفهای و استاندارد را گذرانده بودند، اما استمرار این آموزشها به دلیل ناامنی، جابهجایی سریع نیروها، و محدودیت زمانی ممکن نشد. این امر باعث شد که آمادگی رزمی در برخی واحدها یکنواخت و پایدار نباشد.
فساد و سوءمدیریت نیز ضربه جدی وارد کرد. گزارشهای رسمی نشان میدهد که تأخیر یا قطع حقوق، نبود شفافیت در تخصیص منابع، و پدیده «سربازان خیالی» باعث فرسایش انگیزه و اعتماد در بدنه نیروها شد.
علاوه بر این، فشار روانی ناشی از تهدید مداوم خانوادهها توسط طالبان، گسترش شایعات سقوط قریبالوقوع، و احساس رهاشدگی پس از کاهش حمایتهای بینالمللی، تأثیر مستقیم بر روحیه رزمندگان گذاشت.
این عوامل در کنار پیشروی سریع طالبان و فروپاشی ناگهانی برخی مراکز فرماندهی، موجب شد که مقاومت منسجم و هماهنگ در بسیاری از نقاط کشور دشوار شود. با وجود این، نباید فراموش کرد که در برخی جبههها، نیروهای امنیتی تا آخرین لحظات با فداکاری جنگیدند و جان خود را برای دفاع از جمهوریت فدا کردند.
نتیجهگیری
سقوط جمهوریت افغانستان رویدادی یکبعدی یا نتیجه یک عامل منفرد نبود، بلکه حاصل برهمکنش پیچیده مجموعهای از عوامل داخلی و خارجی بود. ضعفهای ساختاری در نهادهای دولتی، فساد و ناکارآمدی مدیریتی، شکافهای اجتماعی و سیاسی، و کاهش تدریجی اعتماد عمومی، زمینه را برای بحران فراهم کرد. همزمان، راهبرد جنگ روانی و نظامی طالبان، خروج شتابزده نیروهای بینالمللی، و محدودیتهای رسانهای، روند فروپاشی را تسریع نمودند.
نیروهای امنیتی، که سالها خط مقدم دفاع از کشور را تشکیل داده بودند، تحت فشار چندجانبه – از کمبود لجستیک و پشتیبانی هوایی گرفته تا تهدید خانوادهها و تزلزل فرماندهی – قرار گرفتند. در کنار این، روایتسازی هدفمند طالبان و محدودیت دسترسی به اطلاعات شفاف، افکار عمومی را در موقعیتی قرار داد که روحیه مقاومت ملی را تضعیف کرد.
تجربه افغانستان نشان میدهد که بقای یک نظام سیاسی صرفاً به قدرت نظامی وابسته نیست، بلکه به انسجام اجتماعی، شفافیت، اعتماد عمومی، کارآمدی نهادها، و توانایی در مدیریت بحران بستگی دارد. بدون این عناصر، حتی نظامهایی که از حمایت گسترده بینالمللی برخوردارند نیز در برابر فشارهای ترکیبی فرو میپاشند.
این رویداد نه تنها در حافظه جمعی مردم افغانستان، بلکه در محاسبات سیاسی منطقه و جهان، بهعنوان درسی بزرگ باقی خواهد ماند: کشوری که نتواند میان مردم، نهادها و رهبران خود پیوندی پایدار و مبتنی بر اعتماد ایجاد کند، در برابر بحرانهای داخلی و خارجی آسیبپذیر خواهد بود – هرچند که سالها حمایت و سرمایهگذاری خارجی را تجربه کرده باشد.