در جهان پرهیاهوی سیاست، برخی واژهها چنان پربازگو شدهاند که دیگر نه چم دارند، نه ارزش. «عدالت» یکی از آنهاست، واژهای ورجاوند که به پیش پا افتادگی کشیده شده است. در هر گوشهای از جهان، از مردمانی در میدان گرفته تا حاکمانی در کاخ، همه از عدالت سخن میگویند.ولی شگفت آنکه هرچه این واژه بیشتر گفته میشود، بودشاش در زندگی راستی مردم کمتر به چشم میآید.
عدالت در جهان امروز بیشتر یک ابزار آوازهگریست تا یک ارزش زیسته. فرمانروا ها به نام عدالت جنگ بهپا میکنند، نهادها، برتری بیجا را با زبان عدالت درست انگاری میکنند، و تا جایی جنبشها، به نام عدالت، خودکامگی و تکسالاری تازهای را برپا میسازند. بهراستی چه بر سر این واژه آمده است؟
آیا عدالت، تنها رویایی است که برای خواباندن مردم به کار میرود؟
هنگامی که به تاریخ مینگریم، درمییابیم که عدالت هرگز واژهای خنزک نبوده است. عدالت همیشه باردار بار انگارگانی و سیاسیست. هیچ رژیمی خود را بیعدالت نمیداند از امپراتوریها گرفته تا حکومتهای انقلابی، همه داومند عدالتاند ولی آنچه در میدان دیده میشود بیشتر نابرابری، برتری بیجا، سرکوب و تباهیست.
این ناهمگونی از کجا میآید؟
آیا عدالت، بسته به قدرت شناسش میشود؟ یا اینکه از ریشه، عدالتِ بدون قدرت، مفهومی تهی است؟
پاسخ شاید در جایی میان این دو نهفته باشد. عدالت مفهومیست که تا زمانی که قدرت آن را تهدید نداند، از سوی نظامها پذیرفته میشود. ولی همینکه عدالت به چیزی بیشتر از آرنگ جایگزین شود و به دادخواست راستین دگردیس گردد، همان قدرتی که از آن سخن میگفت، در برابرش میایستد. عدالت هنگامی برای حاکمان دلپذیر است که به ثبات نظم موجود خدمت کند، نه آنکه آن نظم را به چالش بکشد.
بیعدالتی، برخلاف تصور رایج، فقط به معنای فقر یا تبعیض اقتصادی نیست. بیعدالتی، همان زمانیست که صدای مخالف خاموش میشود، همان وقتیست که قاضی استقلال ندارد، روزنامهنگار امنیت ندارد، رأی مردم بیاثر میشود و شهروندان احساس میکنند که «کسی آنها را نمیبیند». عدالت آنگاه میمیرد که قانون، بهجای آنکه پناه مظلوم باشد، به چماق قدرتمند بدل شود. آنگاه که واژهها تحریف میشوند و زبان حقیقت به نفع دروغ مصادره میشود.
در بسیاری از جوامع، عدالت نه در دادگاه بلکه در خیابان، نه در قانون بلکه در فریاد مردم دیده میشود. عدالت، خواست کسیست که به جرم طرح سؤال، مجازات میشود؛ کسی که در صفهای بلند نان ایستاده، کسی که سهمی از ثروت ملی ندارد، کسی که آرزوی زندگی انسانی دارد اما حقش را نمیشنوند. عدالت آنجاست که زندگی برابر است، نه فرصت برابرِ تئوریک.
اما عدالت تنها خواستهای مادی نیست. عدالت، نیاز به کرامت دارد. بدون کرامت انسانی، حتی اگر گرسنه نباشی، باز هم احساس بیعدالتی خواهی کرد. عدالت، آنجاست که انسان را انسان ببینی، نه تابع قوم، جنس، مذهب یا طبقهاش. عدالت یعنی حاکم از شهروند حساب پس دهد، نه برعکس. یعنی قانون برای همه یکی باشد، نه برای قدرتمند خفیفتر و برای ضعیف مرگبارتر.
شاید به همین دلیل است که امروز، بیش از هر زمان دیگر، مردم از واژه عدالت بیاعتماد شدهاند. نه به این دلیل که به آن نیاز ندارند، بلکه چون بارها آن را شنیدهاند اما ندیدهاند. عدالت، اگر تنها در سخن باشد و نه در ساختار، خطرناکتر از بیعدالتی است؛ زیرا دروغیست که اعتماد را میکُشد.
راه نجات از این وضعیت، نه در انقلابهای پر سروصداست، نه در دادگاههای نمایشی و نه در وعدههای پوچ. عدالت باید از پایین بجوشد؛ از مدرسه، از رسانه، از نهادهای مستقل، از جامعهی مدنی، از ذهن و ضمیر مردم. عدالت وقتی ممکن میشود که شهروند، صرفنظر از جایگاه و باورش، احساس امنیت کند؛ وقتی دولت از نقد نمیهراسد؛ وقتی مظلوم، به دادگاه پناه میبرد و نه به سکوت.
در نهایت، عدالت چیزی نیست که «داده شود»، بلکه باید «مطالبه» شود. عدالت را باید ساخت، با آموزش، با شجاعت، با همدلی، و با نپذیرفتن وضع موجود. و آنگاه که عدالت به عمل بدل شود، نه به شعار، شاید بتوانیم بگوییم که انسان، پس از قرنها فریب، به وعدهی دیرینهاش نزدیک شده است.
عدالت، آنگونه که باید باشد، همیشه با قدرت در تعارض است زیرا ذات قدرت، میل به حفظ برتری دارد، در حالیکه عدالت، خواهان تعادل و توازن است. عدالت، از ریشه پرسشیست دربرابر وضع موجود پرسشی که نظم را به محاکمه میکشد. در جوامعی که عدالت را با نظم یکی میگیرند، هر نقدی به ساختار، حمل بر دشمنی با کشور میشود و هر خواستهای برای برابری، تهدیدی برای امنیت ملی تلقی میگردد.
اما آیا جامعهای که عدالت در آن اجرا نمیشود، واقعاً امن است؟
آیا حکومتی که نمیگذارد مظلوم فریاد بزند، دیر یا زود با فریاد خشم مواجه نخواهد شد؟
امنیت بدون عدالت، سرابیست که فرو خواهد ریخت. این، قانون تاریخ است. هیچ ظلمی، هرچند زیرکانه، ماندگار نیست. عدالت شاید کند حرکت کند، اما میرسد. و وقتی میرسد، نه با التماس، که با خروش میرسد.
در اینجا باید از مسئولیت نخبگان نیز سخن گفت. نخبگان سیاسی، دانشگاهی، فرهنگی و رسانهای، همگی نقشی حیاتی در نهادینهسازی یا تحریف عدالت دارند. آنگاه که روشنفکر به توجیه قدرت بپردازد، آنگاه که رسانه به جای پرسش، تکرار کند، و آنگاه که دانشگاه، از تفکر بگریزد و به تولید مدرک بسنده کند، عدالت نه تنها عقب میرود، بلکه به ابتذال کشیده میشود.
نقش مردم نیز تعیینکننده است. مردمی که به فریب خو کردهاند، دیرتر از خواب بیدار میشوند. سکوت جامعه، چراغ سبزیست برای ظلم. هر گامی در جهت سکوت، یک قدم دور شدن از عدالت است. مردم باید بیاموزند که عدالت را فقط در حرف سیاستمداران جستجو نکنند؛ بلکه در رفتار روزمرهشان، در تعاملاتشان با هم، در مطالبهگریشان از نهادها و در حساسیتشان نسبت به درد دیگران، آن را زنده نگه دارند.
عدالت، فقط محصول نهادهای سیاسی نیست بلکه محصول اخلاق جمعی نیز هست. در جامعهای که افراد، خود به تبعیض دامن میزنند، عدالت هرگز شکوفا نخواهد شد. اگر تبعیض بر اساس مذهب، قومیت، جنسیت یا موقعیت اقتصادی در ذهن مردم نهادینه شده باشد، حتی بهترین ساختارها نیز به شکست خواهند انجامید.
در نهایت، عدالت نیازمند شجاعت است. شجاعتِ به رسمیت شناختن ظلم، شجاعتِ اعتراف به کاستیها، شجاعتِ اصلاح ساختارها. عدالت، پروژهای انسانیست؛ نه آسمانی، نه تجملاتی، نه شعاری. آنگاه که عدالت را به زندگی روزمره مردم بیاوریم، وقتی عدالت را در مدرسه، بیمارستان، دادگاه، بازار و خانه ببینیم، آنگاه میتوان گفت که جامعهای بهدرستی در مسیر انسانیت گام برمیدارد.
و اگر چنین نشود؟
اگر عدالت، همچنان یک واژهی قشنگ در سخنرانیها باقی بماند؟
آنگاه تاریخ تکرار خواهد شد؛ همانگونه که همیشه تکرار شده است. و اینبار هم، تودههای خاموش، دوباره سخن خواهند گفت. نه با واژه، که با خروش.