در سالهای اخیر، عبارت خاورمیانه جدید بار دیگر به شعار محوری سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا و رژیم صهیونیستی بدل شده است؛ شعاری که اگرچه در ظاهر رنگ و لعاب دموکراتیک و توسعهطلبانه دارد، اما در حقیقت، بازخوانی یک پروژه استعماری قدیمی با تاکتیکهایی تازهتر و ویرانگرتر است.
هدف واقعی این پروژه، چیزی جز تجزیه کشورهای منطقه، تضعیف محور مقاومت و بازسازی سلطه غرب بر منابع و معادلات راهبردی غرب آسیا نیست. در این میان، جمهوری اسلامی ایران به عنوان یکی از ارکان اصلی نظم نوین چندقطبی جهانی، و افغانستان تحت حاکمیت طالبان به عنوان پایگاه تروریسم نیابتی، در مرکز این بازی پیچیده قرار گرفتهاند.
خاورمیانه جدید نخستینبار در دهه ۲۰۰۰ میلادی، در متن جنگهای عراق و افغانستان، از سوی نخبگان سیاسی و نظامی غرب مطرح شد. در ظاهر، شعارهایی همچون دموکراسیسازی، مبارزه با تروریسم و توسعه اقتصادی مطرح بود، اما واقعیت میدانی، چیزی جز اشغال نظامی، ترویج خشونت فرقهای، فروپاشی دولتها و شکلگیری گروههای افراطی نبود.
اکنون، این پروژه با چهرهای تازه بازگشته است؛ با تکیه بر جنگ نیابتی، تروریسم منطقهای و فرسایش امنیت از درون مرزها.
یکی از اصلیترین موانع تحقق پروژه خاورمیانه جدید، جمهوری اسلامی ایران است؛ کشوری با سیاست مستقل، پیوند راهبردی با چین، روسیه و محور بریکس، و حمایت مستمر از محور مقاومت.
جنگ ۱۲ روزه اخیر میان رژیم صهیونیستی و ایران، که با چراغ سبز غرب و با هدف آزمودن توان بازدارندگی ایران آغاز شد، اثبات کرد که تهران نهتنها در برابر تهاجم تابآور است، بلکه در عرصه پاسخ نیز توانمندی بالایی دارد. این مقاومت، در کوتاهمدت، نقشه دشمن را متوقف کرد، اما نشانهای از آغاز فاز جدیدی از تهاجم چندلایه علیه ایران و متحدانش بود.
پس از خروج شتابزده نیروهای آمریکایی از افغانستان، طالبان با حمایت پنهان غرب، بر این کشور مسلط شدند. برخلاف ادعاهای اولیه، ثبات و امنیت بازنگشت. امروز، افغانستانِ تحت سلطه طالبان به خانهای امن برای شبکههای تروریستی بدل شده است؛ از داعش خراسان گرفته تا تحریک طالبان پاکستان (TTP)، جیشالعدل، انصارالله تاجیکستان، و دیگر جریانهای افراطی منطقهای.
افغانستان امروز، ستون فقرات عملیاتی تروریسم نیابتی در آسیای غربی است؛ ابزاری برای فشار بر ایران، ناامنسازی مرزهای چین در سینکیانگ، و تهدید روسیه در حوزه نفوذ سنتیاش.
بزرگترین اشتباه راهبردی کشورهایی چون ایران، پاکستان، روسیه، و جمهوریهای آسیای مرکزی، سادهانگاری در برابر واقعیت نوظهور طالبان است.
اگر افغانستانِ تحت سلطه طالبان، به عنوان مرکز صدور تروریسم نیابتی، همچنان با خوشباوری و مماشات نگریسته شود، منطقه بهزودی با موجی جدید از بیثباتی، شورشهای داخلی و جنگهای فرسایشی روبهرو خواهد شد. طالبان نه نیرویی برای بازسازی، بلکه پروژهای مهندسیشده برای تخریب امنیت منطقه است.
در ادامه همین پروژه، غرب بهدنبال تجزیهسازی هدفمند در کشورهای منطقه از درون است. تحریک اقلیتها، تجهیز جریانهای تندرو قومی و مذهبی، و حمایت از گروههای مسلح جداییطلب، بخشی از این راهبرد است.
گروههایی نظیر جیشالعدل در جنوبشرق ایران، TTP در پاکستان، اسلامگرایان افراطی در آسیای مرکزی، همگی ابزارهایی هستند برای فرسایش انسجام سرزمینی کشورهای مستقل.
هدف نهایی، شکلدهی به دولتهای ضعیف، درگیر با بحران داخلی و وابسته به حمایت خارجی است؛ الگویی که بارها در مناطق دیگر جهان نیز تجربه شده است.
پروژه خاورمیانه جدید، در اصل، نسخه بازنگریشدهای از استعمار کلاسیک با ابزارهای نوین است. اینبار نه با لشکرکشی مستقیم، بلکه با تروریسم نیابتی، جنگ فرسایشی، تحریک قومیتها و جنگ روایتها.
افغانستانِ تحت حاکمیت طالبان، اکنون به پایگاه مرکزی اجرای این پروژه بدل شده است. اگر کشورهای منطقه، بهویژه اعضای محور بریکس، نسبت به این تهدید هوشمندانه و هماهنگ واکنش نشان ندهند، باید در آیندهای نهچندان دور، شاهد انفجار خشونت، ناامنی و تجزیههای خزنده در سراسر منطقه باشیم.
امروز زمان ایستادگی است؛ زمان عبور از خوشباوری. یا منطقه به اتحاد و بازتعریف امنیت منطقهای مستقل میرسد، یا در آتش نسخه جدید استعمار خواهد سوخت.