ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، در واپسین سخنان خود لیبرالیسم را ایدئولوژیای ورشکسته و محکوم به نابودی دانست و تأکید کرد که آینده از آن قدرتهای نوظهور، نظامهای اقتدارگرا، و تمدنهای مستقل از غرب خواهد بود. روسیهی فعلی و شوروی سابق پس از شکست در جنگ سرد، از جایگاه خود به عنوان بلوک مقابل غرب افتاد و عملاً گورباچوف در نشستی سازمان ملل شکست کمونیسم را پذیرفت. از آن زمان تا کنون امریکا قدرت هژمونی است که دست آن در تمام قضایایی سیاسی دنیا دخیل و لیبرال دموکراسی نظامی مورد نظر آن است. با این حال آنچه پوتین در نقد لیبرال دموکراسی گفته است بازتابی از گفتمان ضدهژمونیک روسیه است که تلاش دارد مشروعیت نظم لیبرال جهانی، بهویژه هژمونی آمریکا و غرب، را به چالش بکشد. در گذشته فرانسیس فوکویاما پس از فروپاشی اتحاد شوروی، در کتاب مشهور خود «پایان تاریخ و آخرین انسان» (۱۹۹۲)، از پیروزی نهایی لیبرالدموکراسی سخن گفته بود و لیبرال دموکراسی را پایان تاریخ خوانده بود، نظری که بعدها دوباره از سوی فوکویاما تصحیح و مورد نقد قرار گرفت.
این تحلیل در رابطه با آنچه پوتین گفته است میپردازد و مسأله پایان نظم لیبرال دموکراسی و جابجای قدرتهای نوظهور، بحث و بررسی میشود.
اندیشههای فرانسیس فوکویاما و نقد پوتین در از لیبرال دموکراسی
فوکویاما در گذشته استدلال میکرد که دموکراسی لیبرال تنها الگویی است که توانسته خواستههای اساسی بشر – آزادی، منزلت، رفاه اقتصادی و شایستهسالاری – را برآورده کند. او با استناد به سنت فلسفی هگل و تفسیر کوژف از آن، مدعی بود که سیر تکامل تاریخی به پایان رسیده، زیرا دیگر بدیلی معتبر و رقابتپذیر برای مدل لیبرال وجود ندارد. بهزعم او، حتی کشورهایی که در آن زمان غیردموکراتیک بودند نیز در نهایت ناچار به حرکت بهسوی لیبرالدموکراسی خواهند شد.
با این حال، تجربه دو دههی اخیر – از جنگهای آمریکا در خاورمیانه و بحران مالی ۲۰۰۸ گرفته تا رشد چین، بازگشت روسیه و ایران به صحنه جهانی، بحران مهاجرت، ظهور پوپولیسم راستگرا در اروپا و آمریکا، و افول اعتماد عمومی به نهادهای دموکراتیک، همه و همه موجب شدهاند تا آن خوشبینی فوکویاما زیر سؤال رود.
پوتین با اتکا به همین تحولات، لیبرالیسم را ایدئولوژیای ناکارآمد و پوسیده توصیف میکند که در برابر واقعیات فرهنگی، امنیتی و تمدنی قرن ۲۱ تاب مقاومت ندارد. به نظر او، نظامهای اقتدارگرای مبتنی بر ثبات، نظم، هویت فرهنگی و نقش پررنگ دولت میتوانند بهتر از لیبرالیسم فردگرا پاسخگوی نیازهای جوامع امروزی باشند. این دیدگاه مبتنی بر نوعی «نسبیگرایی تمدنی» است که ارزشهای غربی را نه جهانشمول، بلکه خاص یک فرهنگ میداند و با تحمیل آن به دیگر جوامع بهشدت مخالفت میورزد. جهانیسازی ارزشهای غربی چیزیست که همواره انگشت انتقاد را به سوی غرب نشانه رفته است.
از سوی دیگر، خود فوکویاما نیز در آثار اخیرش، بهویژه در کتاب «لیبرالیسم و ناخشنودیهای آن» (Liberalism and Its Discontents، ۲۰۲۲)، با نگاهی واقعگرایانهتر نسبت به گذشته، به بحرانهای درونی لیبرالیسم اذعان کرده است. او دیگر از پیروزی قطعی سخن نمیگوید، بلکه به تهدیدات جدی درونزا مانند افراط در فردگرایی، شکافهای طبقاتی، نابرابری اقتصادی، و فرسایش اعتماد اجتماعی اشاره میکند.
فوکویاما همچنین هشدار میدهد که در بسیاری از جوامع غربی، لیبرالیسم کلاسیک با تکیه بیش از حد بر آزادیهای فردی، از مسوولیت اجتماعی غافل شده و زمینهساز ظهور پوپولیسم، افراطگرایی و بحران مشروعیت نهادها شده است. او بهویژه نسبت به پدیدهی «بازارگرایی افراطی» هشدار میدهد که منجر به گسترش نابرابری، تضعیف همبستگی اجتماعی، و ازخودبیگانگی شده است.
با این وجود، فوکویاما هنوز بر این باور است که لیبرالیسم گ، علیرغم بحران بهترین چارچوب برای تضمین آزادی، کرامت انسانی، و توسعه پایدار است. او نسخهی پیشنهادیاش را در اصلاح و احیای لیبرالیسم میبیند، نه کنار گذاشتن آن. بهزعم او، راه برونرفت از بحران نه در الگوبرداری از نظامهای اقتدارگرا، بلکه در بازگشت به اصول نخستین لیبرالیسم، از جمله توازن میان آزادی و عدالت، محدودیت قدرت، و تقویت نهادهای مدنی است.
در مقابل، پوتین و سایر رهبران اقتدارگرا، چنین اصلاحی را نهتنها ناکافی، بلکه غیرضروری میدانند و معتقدند که زمان برای آزمون و خطای لیبرالیسم گذشته است. آنها بهجای لیبرالیسم، نظمهایی بر مبنای ثبات، کنترل اجتماعی، و اقتدار متمرکز را پیشنهاد میکنند.
در نهایت، کشاکش میان دیدگاه اصلاحطلبانه فوکویاما و نگاه انقلابی و بدیلساز پوتین، نمایندهی جدال عمیقتری است که آینده نظم جهانی را رقم خواهد زد؛ آیا لیبرالیسم قادر به بازسازی و احیای خود خواهد بود، یا دوران آن بهراستی به پایان رسیده است؟ پاسخ به این پرسش، از دل آزمونهای دشوار پیشرو سر بر خواهد آورد.