(طنز – ۱۰ بخش پایانی)
پیل اندر خانهٔ تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هُنود
از برای دیدنش مَردم بسی
اندر آن ظلمت همیشد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکیش کف میبِسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون ناودانست این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن برو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود
گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست
گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی که رسید
فهم آن میکرد هر جا میشنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دستست و بس
نیست کف را بر همهی او دسترس
چشم دریا دیگرست و کف دگر
کف بهل وز دیدهٔ دریا نگر
جنبش کفها ز دریا روز و شب
کف همیبینی و دریا نی، عَجَب
ما چو کشتیها بههم بر میزنیم
تیرهچشمیم و در آب روشنیم
ای تو در کشتیِ تن رفته به خواب
آب را دیدی نگر در آبِ آب
آب را آبیست کو میراندش
روح را روحیست کو میخواندش
موسی و عیسی کجا بُد کآفتاب
کِشتِ موجودات را میداد آب
آدم و حوا کجا بد آن زمان
که خدا افکند این زه در کمان
این سخن هم ناقص است و ابترست
آن سخن که نیست ناقص آن سَرست
گر بگوید زانْ بلغزد پای تو
ور نگوید هیچ از آنْ ای وای تو
ور بگوید در مثال صورتی
بر همان صورت بچَفسی ای فتی
بستهپایی چون گیا اندر زمین
سر بجنبانی به بادی بییقین
لیک پایت نیست تا نقلی کنی
یا مگر پا را ازین گِل بر کنی
چون کَنی پا را حیاتت زین گِلست
این حیاتت را روش بس مشکلست
چون حیات از حق بگیری ای روی
پس شوی مستغنی از گِل میروی
شیرخواره چون ز دایه بسکِلد
لوتخواره شد مر او را میهلد
بستهٔ شیر زمینی چون حبوب
جو فطام خویش از قوت القلوب
حرف حکمت خور که شد نور ستیر
ای تو نور بیحُجُب را ناپذیر
تا پذیرا گردی ای جان نور را
تا ببینی بیحُجُب مستور را
چون ستاره سیر بر گردون کنی
بلک بیگردون سفر بیچون کنی
آنچنان کز نیست در هست آمدی
هین بگو چون آمدی مست آمدی
راههای آمدن یادت نماند
لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند
هوش را بگذار و آنگه هوشدار
گوش را بر بند و آنگه گوش دار
نه نگویم زانک خامی تو هنوز
در بهاری تو ندیدستی تموز
این جهان همچون درختست ای کرام
ما برو چون میوههای نیمخام
سخت گیرد خامها مر شاخ را
زانک در خامی نشاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین لبگزان
سست گیرد شاخها را بعد از آن
چون از آن اقبال شیرین شد دهان
سرد شد بر آدمی ملک جهان
سختگیری و تعصب خامی است
تا جََنینی، کار خونآشامی است
چیز دیگر ماند اما گفتنش
با تو روح القدس گوید بی منش
نه تو گویی هم به گوش خویشتن
نه من و نه غیر من ای هم تو من
همچو آن وقتی که خواب اندر روی
تو ز پیش خود به پیش خود شوی
بشنوی از خویش و پنداری فلان
با تو اندر خواب گفتست آن نهان
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق
بلک گردونی و دریای عمیق
آن توِ زفتت که آن نهصد تو است
قُلزمست و غرقهگاه صد تو است
خود چه جای حد بیداریست و خواب
دم مزن والله اعلم بالصواب
ادامه آن در دفتر سوم مثنوی معنوی . …
روز مردی به هندوستان رفته بود و در هنگام بازگشت از هند به همراه خود یک فیل را با خود در روستا آورده بود،
و فیل هم از لحاظ جسامت قوی و تنومند بود و این فیل را در یک خانه تاریک و کلان نگهداری میکرد فردا آنروز د بیرون رفت و برای روستا صدا کرد که ای مردم! من چیزی بزرگ از هند با خود آوردهام و در خانه تاریک و کلان نگهداری نمودهام. آیا کسی است که حدس بزند که این عظیم جثه چیست و در موردش برایم چیزی بگوید. مردمان همه گفتند درست است اما آن چیزی رل تا حال ندیدهایم، چطور بدانیم آن عظیم جثه چیست؟ صاحب فیل گفت شما یک یک به داخل خانه تاریک رفته و فهم تان را بیان نمایید.
فردی اول به داخل خانه تاریک رفت اما چیزی قائل دید را حس نکرد سپس کمی نزدیکتر شد و دستش خرطوم فیل برخورد کرد:
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکیاش کف می بسود
آن یکی را کف به خرطُوم اُوفتاد
گفت همچون ناودان است این نهاد
زمانی که مرد بیرون آمد و گفت: من چیزی درست ندانستم جز یک چیزی شبیه ناودان. صاحب فیل به حرف او خندید. و مرد دومی را فرا خواند و داخل تاریک شد و هم نتوانست چیزی تشخيص دهد و دست کشید روی آن و دستش به گوش او رسید.
آن یکی را دست به گوشش رسید
آن به او چون باد بیزن شد پدید
مرد دومی نیز بیرون آمد و گفت من هم درست چیزی را ندانستم مگر جز چیزی مانند بادبیزن بزرگ بود. صاحب فیل همچنان بر حرف لو خندید. مرد سومی نیز وارد خانه تاریک شد و دستش به پشت فیل برخورد نمود و تصور نمود که یک تختهیی سخت و محکم وجو دارد. وبیرون آمد و گفت یک تختهیی سخت و محکم است.
صاحب فیل نیز به حرف او خندید و به همین قسم افرادی چهارمی، پنجمی، ششمی و هفتمی به نوبت داخل تاریک رفتند و هر کدام روایت های مختلف از خود از آن چیزی عظیم جثه دادند.
همچنین هر یک به جزوی که رسید
فهم آن می کرد هرجا می شنید
از نظر گه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بُدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
صاحب فیل گفت هر کدام تان دیدگاه مختلف را ارائه دادید: یکی ناودان، دیگری بادبیزن بزرگ و دیگری هم تختهیی سخت و محکم را بیان داشتید.
چشم حس همچون کف دست است و بس
نیست کف را بر همه او دسترس
چشم دریا دیگریست و کف دیگر
کف بهل وز دیده دریانگر
جنبش کفها ز دریا روز و شب
کف همی بینی و دریا نی عجب!
ما چو کشتیها به هم بر میزنیم
به تیره چشمیم و در آب روشنیم
مردمان دانستند که این مرد صاحب فیل یک شخص دانا و دانشمند است که مردمان را مورد آزمایش قرار میداد، و سپس این مرد صاحب فیل چراغ را با جمع از مردم به داخل خانه تاریک بُرد و همه از دیدن فیل حیران ماندند.
داستان پیل و خانهٔ تاریک یکی داستان بسیار مشهور در مثنوی معنوی حضرت مولانا “رح” است که آنرا در دفتر سوم آورده است البته احتمالا مولانا این داستان را از ریشههای هندی و اسلامی پیشین گرفته و آن را با زبان عرفانی خود بازآفرینی کرده است.
مولانا منبع این داستان را بهصراحت ذکر نمیکند، ولی به احتمال زیاد آن را از روایتهای کهن هندی گرفته که از طریق ترجمهها یا نقل شفاهی به فرهنگ اسلامی راه یافته بودهاند. او آن را با نگاهی عرفانی و تعلیمی برای نشان دادن ناتوانی عقل جزئی در درک حقیقت مطلق به کار میگیرد.
سنایی در حدیقة الحقیقه یا عطار در منطقالطیر هم نمونههایی از داستانپردازیهایی دارند که دید نسبی و ناتمام انسان نسبت به حقیقت را نشان میدهد. برخی معتقدند که غزالی در کتابهایی مانند احیاء علومالدین یا دیگر آثار خود به شکل استعاری به موضوعات مشابه پرداخته، اما داستان فیل را به طور مستقیم نیاورده است.
در بخش شرح این داستان پیل و خانهٔ تاریک، شرح این حکایت را از دانشمندان و مولانا شناسان سرشناس را می آوریم که در میان دیدگاه کریم زمانی از مولانا شناس مهم در این حوزه بشمار میرود. کریم زمانی این حکایت را بهعنوان نمادی از محدودیتهای ادراکی انسانها در شناخت حقیقت مطلق بیان شده است. «پیل» نمایانگر حقیقت مطلق یا ذات بیچون و چرای الهی است و «تاریکی» نماد محدودیتهای حسی و عقلانی انسانها در درک این حقیقت است. افرادی که بهصورت جزئی و از زاویهٔ محدود به حقیقت مینگرند، به اشتباه میافتند و اختلاف نظر پیدا میکنند. اما اگر نور بصیرت (نماد شمع) در دلها درخشد، حقیقت بهصورت کامل نمایان میشود و اختلافات برطرف میگردد.
و همچنان در تفسیر دکتر عبدالکریم سروش از حکایت «پیل در خانهٔ تاریک» در مثنوی معنوی، این داستان بهعنوان تمثیلی برای نشان دادن محدودیتهای شناختی انسان و نقد تعصبات دینی مطرح میشود.
دکتر سروش در تفسیر خود از این حکایت، بهویژه در کتاب «قبض و بسط تئوریک شریعت»، به این نکته اشاره میکند که انسانها بهواسطهٔ حواس محدود خود قادر به درک کامل حقیقت نیستند. در این حکایت، «پیل» نمایانگر حقیقت مطلق یا ذات بیچون و چرای الهی است و «تاریکی» نماد محدودیتهای حسی و عقلانی انسانها در درک این حقیقت است. افرادی که بهصورت جزئی و از زاویهٔ محدود به حقیقت مینگرند، به اشتباه میافتند و اختلاف نظر پیدا میکنند. اما اگر نور بصیرت (نماد شمع) در دلها درخشد، حقیقت بهصورت کامل نمایان میشود و اختلافات برطرف میگردد.
بعضیها هم دیدگاه دکتر سروش را مورد نقد قرار داد اند، برخی منتقدان بر این باورند که دکتر سروش در تفسیر خود از این حکایت، از تمثیل مولانا بهگونهای استفاده کرده است که با دیدگاههای پلورالیستی دینی او همخوانی داشته باشد. این در حالی است که مولانا در آثار دیگر خود، بهویژه در داستانهای مشابه، بر وحدت حقیقت و نقد تعصبات دینی تأکید کرده است. بنابراین، استفادهٔ دکتر سروش از این تمثیل برای اثبات پلورالیسم دینی، مورد نقد قرار گرفته است.
در شرح این حکایت دکتر بدیعالزمان فروزانفر، استاد برجستهٔ ادبیات فارسی و مولویشناس، به تحلیل و تفسیر این حکایت پرداخته که اینجا میآوریم:
دکتر فروزانفر در کتاب «قصص و تمثیلات مثنوی»، این حکایت را بهعنوان تمثیلی برای نشان دادن محدودیتهای شناختی انسان و نقد تعصبات دینی مطرح میکند. او اشاره میکند که «پیل» نمایانگر حقیقت مطلق یا ذات بیچون و چرای الهی است و «تاریکی» نماد محدودیتهای حسی و عقلانی انسانها در درک این حقیقت است. افرادی که بهصورت جزئی و از زاویهٔ محدود به حقیقت مینگرند، به اشتباه میافتند و اختلاف نظر پیدا میکنند.
اما اگر نور بصیرت (نماد شمع) در دلها درخشد، حقیقت بهصورت کامل نمایان میشود و اختلافات برطرف میگردد.
نا گفته نباید ماند که این حکایت بهویژه در نقد تعصبات مذهبی و اختلافات دینی کاربرد دارد. مولانا با این تمثیل نشان میدهد که اختلافات میان انسانها ناشی دیدگاههای جزئی و محدود است و درک کامل حقیقت نیازمند بصیرت و نور درونی است.
پایان برنامهای طنز در مثنوی معنوی