شمالی، نهتنها نام جغرافیایی در شمال کابل، بلکه یادگاری از هزاران قصههای ناگفته، لالههای پرپر و دلهای سرافراز است. این دیار که در پیچوتاب کوهها و رودخانههای پرخروش خود، هزاران سال تاریخ و فرهنگ را در خود نهفته دارد، همچون قلبی زخمی اما زنده، میتپد و با هر تپش، فریادی از عشق، رنج و مقاومت سر میدهد.
در روزگاریکه غبار فراموشی بر بسیاری از افتخارات و اندوههای تاریخی نشسته، شعر میتواند چون آیینهای شفاف، بازتابی از جانهای زخمی و چشمهای منتظر باشد. در این میان، شعرهای پرشور و عمیق محمد افسر رهبین، یکی از صادقترین پژواکهای دل مردم شمالی است. در دوبیتیهای او، کوهستانها سخن میگویند، لالهها گریه میکنند، و عاشقان بیسنگر با صدای بلند از غربت و امید میسرایند.
شمالی، سرزمینی است که با نخستین نسیم سحرگاهیاش، دل را به طراوت میکشاند و با آفتاب طلوع کرده بر شانههای هندوکش، چشم را به امید میدوزد. این دیار، از کوتل خیرخانه کابل آغاز میشود و دامنهاش تا ولایتهای پروان، کاپیسا، پنجشیر و کوهدامن گسترده است؛ سرزمینی که هم بستر باغ و باران است و هم میدان رزم و مقاومت.
درختان سیب و تاکهای پر بار انگور، در آغوش تپههای سرسبز و کوههای بلند، چهرهای از زندگی آرام و پرثمر را ترسیم میکنند؛ گویی طبیعت در اینجا سخاوتمندانه خود را در اختیار مردمانی نهاده که با دستان زحمتکش خود، گنجهای زمین را به نان و امید تبدیل کردهاند. در این سرزمین، حتی خاک نیز بوی زندگی میدهد؛ زندگیای که با کار، ایمان، و غیرت عجین شده است.
اما شمالی تنها به باغهایش شناخته نمیشود، بلکه به دلهای بزرگ مردماش، به غرور خاموششان، و به تاریخی که در سنگفرش کوچهها و سایهسار درختاناش تنیده شده، معنا پیدا میکند. مردمان شمالی تاجیکان اصیل و کهنسال این مرز و بوم – با مهماننوازی گرم، سخنوری شیرین، و قلبهایی به وسعت کوهستان، همیشه در حافظهی تاریخی افغانستان حضوری استوار داشتهاند.
ایستادگی در برابر تجاوزگران خارجی، چه چنگیز مغول باشد، چه اسکندر مقدونی، چه لشکریان سرخ شوروی و چه کرگسهای سیاه تالب، بخشی از سرنوشت تاریخی این مردم است. شمالی، در هر دورهای چون دژی مقاوم، در برابر ظلم و اشغال قد برافراشته است. خاکش، گواه نبردهای بیشمار، و دلهای مردمانش، موزیم بیصدا اما پرمحتوای حماسههاست.
شاید بههمین سبب است که شمالی، برای شاعران و نویسندگان، تنها یک محل زندگی نیست؛ بلکه سمبلی از وطندوستی، وفاداری و ایمان است. در هر رودی که جاریست، در هر کوهی که ایستاده و در هر درهای که سکوت کرده، فریادی نهفته است؛ فریاد انسانهاییکه خواستهاند آزاد زندگی کنند، اما رنجِ اسارت را نیز با قامت راست، تحمل کردهاند.
محمد افسر رهبین؛ صدای زخمی اما ایستاده
در میان شاعران معاصر افغانستان، محمد افسر رهبین چون صدایی رساتر، زخمیتر و صادقتر از بسیاریها، از دل ویرانیها و خاکسترها برمیخیزد. شاعر شمالی، اما نه فقط برای شمالی؛ صدای او پژواکی است از رنج مشترک، از حسرت و عشق، از خاک و خون، که در سراسر جغرافیای درد کشیدهی افغانستان شنیده میشود.
رهبین، در شعرها و دوبیتیهایش، زبانی ساده اما تیز، عاطفی، مقاوم، عاشقانه و واقعگرا دارد. او شاعری است که جنگ را دیده، غربت را چشیده، خاک را لمس کرده و عشق را با طعم باروت تجربه کرده است. دوبیتیهایش برخلاف کوتاهی ظاهری، بار سنگینی از تاریخ و احساس را حمل میکنند.
شعر رهبین، زبان زخمیِ یک نسل است؛ نسلی که میان گلزار و میدان مین بزرگ شد، نسلی که در کوچههای ویران شمالی دوید و در آرزوی بازگشت به باغهای سوختهاش، شعر گفت. شعر او، روایتِ مردی بیتفنگ، اما جنگیده، بیلبخند، عاشق، بیسایه اما ایستاده است.
در دوبیتیهای او، شمالی نه فقط مکانی جغرافیایی، که معشوق، مادر، میهن و محراب است. و از همین روست که وقتی میگوید:
شمالی آمدم تا گل بکارم
به یاد گیسویت سنبل بکارم
بگیرم خاک پاک از جای پایت
که در گلخانهی کابل بکارم
این کلام بهسادگی در دل مینشیند؛ زیرا معشوق در اینجا نه صرفاً یک چهره، بلکه خود سرزمین است. از سوی دیگر، در آثار رهبین، مفاهیمی چون شهامت، خیانت، غربت، امید و رهایی بارها تکرار میشوند. او گاهی چون چریک عاشق، گاهی چون کماندار بیکمان و گاه مثل پرستوی مهاجر سخن میگوید.
در این دوبیتی، «شمالی» هم معشوق است و هم وطن. سنبلکاری استعارهایست از احیای خاطرهها، زیبایی و پیوند عمیق شاعر با خاک سرزمین خود. ترکیب عاشقانه و ملیگرایانه شعر، آنرا به قطعهای نمادین برای دلبستگی به وطن بدل میکند.
غزل بر بام هندوکش بخوانم
دوبیتیهای دشمنکُش بخوانم
عقاب زخمیام، مرهم نجویـم
همش از تیر و از تیرکش بخوانم
در اینجا، شاعر مرهم نمیخواهد؛ او آگاهانه میخواهد درد را فریاد بزند، تیر را به یاد آورد، و تیرکش را – دشمن واقعی – به چالش بکشد.
در این شاهبیت، شاعر رسماً موضع میگیرد: او شعر میگوید نه برای آرامش، که برای جنگیدن. هندوکش، بهعنوان سکوی نمادین مقاومت، صحنهای برای فریاد است. او از درد فرار نمیکند؛ بلکه آن را به سلاح بدل میسازد
رهبین، صدای گمشدهی سرزمینیست که بسیاری آن را یا فراموش کردهاند، یا از یاد بردهاند. اما شعر او، همچون ستونی از آتش در شب تار، راه را برای بازشناسی هویت، خاک، و عشق روشن میکند.
شمالی آمدم، دلبر ندارم
چریکِ عاشقام، سنگر ندارم
الهی خانهی قسمت بسوزد
به باغ عشق کاریگر ندارم
در این بیتها، رهبین با زبان ساده و بیپرده، از خلأ و ناکامیها مینالد. چریک عاشق بودن، اما بیسنگر ماندن، استعارهای است از مجاهدت بیپشتوانه. در این شعر، شاعر عشق را همچون میدان جنگی تصویر میکند که در آن تنها و بیسلاح مانده است.
شمالی مثل زندان است بیتو
شمالی باغ زاغان است بیتو
برای لالهزارش خون بگریم
که زیر پای دیوان است بیتو
حس فقدان و اشغال در این شعر موج میزند. شمالی، وقتی تهی از معشوق یا آزادیست، به زندانی بدل میشود. لالهزارها (نماد زندگی و زیبایی) زیر سلطه دیوان (نماد دشمن) هستند، و شاعر خونگریه میکند؛ غمی که ملی و شخصی را در هم میپیچد.
بهار آمد شمالی لالهزار است
کمانم را بده وقت شکار است
کدام ظالم کمانم را شکسته؟
دلم از جور ظالم داغدار است
در این دوبیتی، بهار نماد امید و بازگشت است، اما شاعر هنوز سلاحاش را در اختیار ندارد. «کمان شکسته» نشانهی ناتوانی تحمیلشده است و شاعر خشم خود را با سادگی سوزناکی به زبان میآورد. لحنی همزمان امیدوار و معترض دارد.
چریک بیتفنگ استم خداجان
چو شیشه زیر سنگاستم خداجان
برآور خنجری از استخوانم
شهیدِ نام و ننگاستم خداجان
این یکی از دوبیتیهای اوج شاعر است؛ زبانی بهغایت استعاری و متأثر از تجربههای تلخ جنگ. شاعر خود را چریک بیسلاح و شیشهای زیر فشار سنگ میبیند – شکننده اما مقاوم. درخواست خنجر از استخوان، تصویری جسورانه از ایستادگی در نهایت ضعف است.
شمالی! ارغوانت گریه دارد
درخت عاشقانت گریه دارد
نه تنها من به حالت ناله دارم
زمین تا آسمانت گریه دارد
در اینجا اشک و اندوه، از انسان فراتر رفته و به طبیعت نیز سرایت کرده است. «ارغوان»، که اغلب نماد زیبایی بهاریست، بهجای شکفتن، گریه میکند. این شعر، رنجی جمعی و کیهانی را روایت میکند؛ رنجی که سراسر شمالی را دربر گرفته است.
شمالی، این سرزمین سبز و همیشهبهار، در عمق وجودش زخمی است که همواره خونسرد و گرم را با هم به جریان میاندازد؛ زخمی که از آن نهتنها درد، که زندگی و امید میجوشد. این پارادوکس درد و حیات، روح سرزمینی است که تاریخ آن آکنده است از نبرد و بازسازی، اشک و لبخند، شکست و سربلندی.
اشعار محمد افسر رهبین بهدرستی این پیچیدگی را بازتاب میدهند. او نه تنها در شعرهایش به روایت رنج و مقاومت میپردازد، بلکه به آیندهی روشن چشم دارد که در آن شمالی دوباره سرسبز، آزاد و شکوفا خواهد شد. در همین تلاقی ناامیدی و امید، است که هویت شمالی تبلور مییابد؛ هویتی زنده، پویا و ماندگار.
شمالی برای مردمانش بیشتر از یک مکان است؛ نمادی از عزت، پیروزی و وصال دوباره است. رنجهایش نه تنها یادآور فاجعه، بلکه مایهی قدرت و ارادهای است که آنها را در برابر سختیها استوار نگه داشته است. به همین دلیل است که شعر و فرهنگ این دیار، هرگز نمیمیرد؛ چرا که هر دوبیتی، هر غزل، چراغی است که در تاریکی میدرخشد.
بیا از لاله زاران گل بچینیم
دمی بر تختِ استالف نشینیم
برای باغ آزادی بمیریم
شمالی را اسیرِ غم نبینیم
این دعوتی است به همبستگی، به زندگی دوباره، به ایستادگی در برابر یاس و تاریکی. شمالی هنوز بیدار است و هنوز نفس میکشد؛ نه فقط به خاطر خاک و درختانش، بلکه به خاطر دلهای عاشق مردمانش.
در پایان، میتوان گفت که شمالی نه سرزمینی شکستخورده، بلکه سرزمینی است که درد را به امید تبدیل کرده است. زخماش یادآور دلیریهاست و در همین زخم است که زندگی دوباره جوانه میزند.
پیام نهایی
شمالی، سرزمین سبز و همیشهبهار، نه فقط جغرافیایی است که در نقشهها ثبت شده، بلکه قلبی است که با عشق، مقاومت و امید میتپد. این دیار، با همه زخمها و دردهایش، همچنان زنده است و پیامآور داستان مردمانی است که تسلیم نشدند و در برابر سختیها ایستادگی کردند.
شعرها و بهویژه دوبیتیهای محمد افسر رهبین، آیینهای است از این هویت پرشور و زخمخورده؛ شعری که درد را فریاد میزند و امید را نوید میدهد. آنها به ما یادآوری میکنند که حتی در تاریکترین روزها، نور آزادی و زندگی میتواند برپا خیزد.
از این رو، شمالی بیش از یک مکان؛ نماد استقامت، دلبستگی به وطن و عشق به زندگی است. سرزمینی که به رغم همه مصایب، همیشه آماده بازگشت، بازسازی و شکوفایی دوباره است.
امیدوارم این نوشتهها و شعرها، پنجرهای تازه به سوی شناخت این سرزمین و مردمانش باز کند و الهامبخش کسانی باشد که بهدنبال درک عمیقتر فرهنگ و تاریخ شمالی استند.