جایی برای ایستادن به من بدهید، تا زمین را جابهجا کنم (ارشیمیدس)
اندیشه، تفکر، تأمل، تدبیر، نگرش، تصور، کنش (عمل، رفتار، کردار، اقدام، حرکت) و منش (خلق، خُلقوخو، سرشت، طبیعت، سیرت، روش، طبع، شخصیت) نزد برخی از نخبگان تاجیک، به نوشیدن آب سرد با بیمیلی و پُفپُف کردن میماند. همین بیاعتنایی فکری است که راه را تاریک، خطوط جبههها را گُم، و در نهایت شهروندی را به تابعیت، و تاجیکها را برادر کوچک، درجهدو و بیوطن میسازد.
اگر این مسئله را از منظر دانشگاهی بررسی کنیم، تاجیکها اکنون در یک گمراهی استراتژیک قرار دارند، چراکه نه راهبرد سیاسی منسجم، نه عمق استراتژیک اجتماعی داخلی، نه افق اقتصادی روشن و نه آیندهنگری راهبردی دارند. حتی برتریهای زبانی، فرهنگی و سرزمینی آنها نیز متزلزل شده است (رجوع شود به اسناد تاریخی در مورد ناقلین).
کجفهمی شماری از نخبگان تاجیک آن است که اهداف جنگ دموگرافیک دشمن را ساده پنداشته و خطوط مرزی دموگرافیکی مشخصی را تبیین نمیکنند. همهجا را از خود میدانند، در حالیکه جایی برای ایستادن و نمادهای ملی مشترک در یک دولت متمرکز ندارند و در خیالات واپسگیری گسترهی فارسیزبانها، بدون داشتن یک عقبهی استراتژیک اجتماعی، اقتصادی داخلی و قدرت نظامی-سیاسی شعار میدهند.
همانطور که تاریخ گواهی میدهد، آن عقبهی کوچکی که باقی مانده، نیز در یک دولت متمرکز، با سیاستهای عوامفریبانه و در یک جنگ دموگرافیک سرد پنهانی تنگتر میشود (راهبردهای کتاب سقوی دوم را مطالعه کنید). پس، تغییر اداری و به میان آوردن تحول در سهم قدرت نظامی و سیاسی عادلانه با شعار دولتداری متمرکز را حتی تاریخ متنفی میداند.
از طرفی: جنبهی مثبت قدرت ملی تاجیکها، اساس فرهنگی دارد که در بستر زبان فارسی تبیین میگردد، اما در سایهی دوگانگی مذهبی و قومی شکسته میشود. پیکربندی تاجیکهای مرکزی و شمالشرقی با همتباران غربیشان، در مرکز توسط هزارهها و در شمال توسط ازبیکها قطع شده است. تاریخ پسین، عدم اتصال مناطق تاجیکنشین مرکزی و شمالشرقی را با تاجیکهای غربی هرات، غور، فراه بهخوبی نشان داده است؛ مناطقی که توسط هزارهها و ازبیکها اداره میشود و باعث شکست یکی از پایگاههای اصلی تاجیکها (محاذ غربی) در نبردهای پنهان گردیده است.
تحویلدهی فرمانده تاجیکتبار، امیر اسماعیلخان، و نبود صداقت و تعریف مشخص از مناسبات میان تاجیک، هزاره و ازبیک، زمینهساز معاملات پنهانی شد که یک شکست تاریخی و سرخوردگی دیگر را به نسلهای بعدی تحویل داد.
فارسیزبانان افغانستان دو گزینه بیشتر ندارند:
گزینهی اول
1. یا در یک دولت متمرکز، همهچیز را فدا کنند، از جمله هویت اجتماعی (رجوع کن به تذکرهات)،
2. از دست دادن سرزمین در یک جنگ دموگرافیک پنهان، نمادهای ملی مانند بیرق ملی، سرود ملی، تخریب پیشینهی تاریخ فرهنگی (نمونه: تندیس های بامیان)، مقابر و اماکن تاریخی کهن.
گزینهی دوم:
1. در یک ساختار فدرالی، با ایجاد قوانین دوسطحی و بهدست آوردن قدرت ملی نظامی و سیاسی، عدالت را برای تمامی اقوام افغانستان اجرا کنند.
2. دروازههای باز کشور و نبردهای پراکندهی مردم، نیازمند ساختاری است که افغانستان را در محوریت دفاع از کلیت سرزمینی کشور، یکپارچه و منسجم بر ضد استیلای خارجیان بسازد.
در پاسخ به منتقدان فدرالیسم باید گفت که فدرالیسم میتواند قدرت ملی را از طریق بیدارکردن تودهی خاموش مردم (محلیها) و مشارکت آنها در امور سیاسی، نظامی و اقتصادی بازسازی کند. فدرالیسم میتواند افغانستان را به قدرت ملی نظامی – سیاسیای که نیاز دارد، برساند.
بیایید جواب را لای این پرسشها جستوجو کنیم:
1. آیا بهصرف دانستن تاریخ و یا کاپیپست کردن آن میتوان موضوعات استراتژیک کشور را در ابعاد دموگرافیک، هویت، سیاست، اقتصاد، قدرت ملی، و فرهنگ و زبان تحلیل کرد؟
2. آیا حضور اینهمه ستون پنجمی و نیروی پنهان نتیجهی مرکزیت قدرت سیاسی، اقتصادی و بیرون نگهداشتن بدنهی اصلی روستایی از قدرت نیست؟
3. چرا باید همیشه قدرت از بیرون و اکناف کشور بر سرنوشت مردم حاکم شود و نه از عمق استراتژیک اجتماعی داخلی – گسترهی مرکزی کشور که بیشترین نفوس و سرزمین را دارد و شامل ۱۵ ولایت میشود؟
4. آیا واقعاً با ساختار مکانیزم اداری فدرالی، ساحهی تاجیکنشین تنگتر میشود؟
5. آیا تاجیکها میتوانند با خواستن دولت متمرکز، گسترهی تاریخی باستانیشان را احیا کنند، یا برعکس سرزمین از دست خواهند داد؟
6. آیا فدرالیسم صرفاً برای تقسیمات اداری است، یا یک راهبرد برای دستیابی به قدرت ملی در سطح کلان کشوری؟
نکات تأملانگیز:
آمار نشان میدهد که بین سالهای ۱۳۵۹–۱۳۹۷ و ۱۴۰۰خ، عمق داخلی جغرافیای اجتماعی افغانستان عمدتاً در روستاهای گسترهی مرکزی کشور بود.
نبردهای پسین علیه تهاجم اتحاد جماهیر شوروی و نبردهای عدالتخواهانهی قومی داخلی، خیزشهای مستقلانهی مردم روستایی را برای بهدست آوردن عدالت سیاسی بهخوبی نمایان ساخت.
نوع تمرکز کنونی منابع انسانی در کشور، پاسخگوی عمق استراتژیک منابع انسانی قدرت نظامی نیست و یکی از دلایل آسیبپذیری در دفاع از شهرها و سرحدات محسوب میشود.
تعمیل قدرت از پیرامون بر مرکز، جنبهی منفی قدرت نظامی را تقویت کرده و در تضاد با عمق استراتژیک نظامی و اجتماعی است.
جنگهای گذشتهی انگلیس، روس، آمریکا و نیروهای استخباراتی همسایگان در کشور نشان داد که مرزهای افغانستان شکننده است.
ناتوانی دولت های متمرکز در بوجودآورده قدرت ملی نظامی و سیاسی، با محاسبه و تحلیل:
در سالنامهی احصائیهیی سال ۲۰۱۸م، مجموع نفوس کشور ۳۱.۶ میلیون نفر برآورد شده بود که از آن جمله، ۵۱٪ را ذکور و ۴۹٪ را اناث تشکیل میداد. از کل نفوس کشور، ۴۷.۸٪ زیر سن ۱۵ سال و ۲.۷٪ بالای سن ۶۴ سال بودند که مجموع آن ۵۰.۵٪ میشود. بنابراین، نیروی فعال افغانستان در بازهی سنی ۱۵ تا ۶۴ سال، ۴۹.۵٪ از جمعیت، یعنی ۱۵.۶۴۲ میلیون نفر مرد و زن برآورد میشود.
طبق معادلات علمی استخدام نیروی نظامی که هم نیروی رزمی و هم نیروی کار کشور را تأمین میکند، با کسر ۴۹٪ زنان، نیروی فعال در سال ۲۰۱۸م حدود ۷٬۶۶۵٬۵۸۰ نفر بود. ۱۵٪ از این تعداد، ۱٬۱۴۹٬۸۳۷ نفر نیروی فعال و ذخیره برای پیشبرد اهداف نظامی-سیاسی و ۴٪ این، ۳۰۶٬۶۲۳ نفر نیروی فعال خواهد شد.
بنابراین، افغانستان توان بسیج ۳۰۶٬۶۲۳ نیروی فعال و ۸۴۳٬۲۱۱ نیروی ذخیره را در سال ۲۰۱۸م داشت. این یعنی گسترهی اجتماعی افغانستان در صورت نیاز میتواند شش ارتش ۱۹۱٬۶۳۹ نفره را تشکیل داده و به میدان جنگ اعزام کند که آرمانی است.
آیا تمویل اقتصادی و مالی شش ارتش ممکن است؟
جواب: نه. و همینجاست که نویسنده، مکانیزم اداری دولتداری متمرکز در افغانستان را به چالش میکشد. چراکه امنیت ملی و رفاه اجتماعی وابسته به سطح تمویل سرانهی منابع اقتصادی کشور است که شامل ذخایر معدنی (مانند طلا)، منابع فسیلی (مانند گاز)، تولید صنعتی، محصولات استراتژیک، اشتغال، قدرت خرید، واردات مواد غذایی، تولیدات زراعتی و ظرفیت نیروهای مسلح میشود؛ و همهی اینها در یک ساختار متمرکز، به نفع قدرت سیاسی متمرکز قومیمحور مصادره میگردد.
نیروهای مسلح بهعنوان شاخص قدرت دفاعی، از بزرگترین مصرفکنندگان اقتصادیاند. بیایید محاسبه کنیم اختصاص بودجهی کلان به امور نظامی در دولتهای متمرکز چه پیامدی دارد:
در سال ۲۰۰۸م، نیروهای بینالمللی (آیساف) برای ۳۵۰٬۰۰۰ نیروی نظامی افغانستان، ۲.۷ میلیارد دلار هزینه کردند (بدون احتساب تجهیزات پیشرفته).
بین سالهای ۲۰۱۸–۲۰۱۹، بیش از ۵۱٪ درآمد داخلی صرف حقوق، خوراک و پوشاک ارتش و نیروهای امنیتی شد.
با این محاسبه، در سال ۲۰۱۸، درآمد داخلی فقط پاسخگوی بودجهی ۳۲٬۰۰۰ نفر نیروی نظامی با استانداردهای جهانی بود و بس!
وضعیت گندم:
در ۱۵ ولایت مرکزی: تولید ۹۳.۴ میلیون سیر، کسری ۱۱۲.۱ میلیون سیر.
در شمال: تولید ۱۴۹ میلیون سیر، کسری ۱۱۲ میلیون سیر.
در جنوب: تولید ۴۷ میلیون سیر، کسری ۱۴۳ میلیون سیر (بدون احتساب هرات، فراه، نیمروز).
مجموع کسری بدون احتساب هرات، فراه، نیمروز: حدود ۵۹۱ میلیون سیر در سال.
هزینهی تغذیهی یک سرباز در سال ۲۰۰۹، حدود ۹۷۳ دلار بود.
صرف هزینهی تغذیهی یک ارتش ۳۰۶٬۶۲۳ نفری (بدون احتساب تخنیک هوایی، زمینی، فناوری، تجهیزات، مهمات، سوخت، البسه)، در سال حدود ۳۰۰ میلیون دلار میشود.
درآمد داخلی سال ۲۰۱۸م فقط پاسخگوی بودجهی ۳۲٬۰۰۰ نفر برای نیروی نظامی افغانستان بود.
جواب علمی به مخالفان نظام فدرالی در افغانستان:
افغانستان نیروی انسانی کافی برای تشکیل ۶ ارتش را دارد. اما فقط هزینهی تمویل یک ارتش ۳۰۶٬۶۲۳ نفری مجهز با تجهیزات، تخنیک، فناوری مدرن و تغذیهی خوب که بتواند در بازیهای ژئوپلیتیکی منطقهای روی مکملهای اقتصادی افغانستان اثر کند، ۵۱.۴۵ میلیارد دلار میشود.
[خاطرنشان میکنم که به نسبت تنگی ساحهی حیات و بدون فشار نظامی بر مکملهای اقتصادی بیرونی، افغانستان نمیتواند در درازمدت بهعنوان یک کشور مستقل دوام بیاورد.]
در نتیجه، دولتهای متمرکز در افغانستان (در هر نوعی که باشند) نمیتوانند هزینهی تمویل حتی یک ارتش کوچک ۳۰۶٬۶۲۳ نفری را تأمین کنند. یعنی اینکه نه تنها بخش تیوریتیک، بلکه بخش سختافزاری قدرت ملی نیز دچار نقصان بزرگی است.
پس، یگانه راهحل، سهیمساختن نیروهای محلی در ساختار نظامی است که فقط و صرفاً در یک ساختار غیرمتمرکز فدرالی دموکراتیک و زیر یک چتر قانونی و قضایی دوسطحی ایالتی و مرکزی ممکن خواهد بود.
گوشهای از قدرت نیروهای منظم نظامی افغانستان در تاریخ نیز گواهی می دهد که یک سیستم دولت داری متمرکز هرگز نتوانست به قدرت نظامی ای برسد که بتواند بر مکمل های اقتصادی در بیرون مرزها اثرگذار واقع شود. به آمار زیر توجه کنید:
دوستمحمدخان: ۳۹٬۰۰۰ نفر
شیرعلیخان: ۱۱٬۰۰۰ نفر
عبدالرحمن: ۵۰٬۰۰۰ نفر
حبیباللهخان: ۶۰٬۰۰۰ نفر
اماناللهخان: ۴۵٬۰۰۰ نفر
نادرشاه: ۷۰٬۰۰۰ نفر
ظاهرشاه: ۸۰٬۰۰۰ نفر
داوودخان: ۹۰٬۰۰۰ نفر
ترهکی تا ببرک: ۱۵۰٬۰۰۰ نفر
داکتر نجیبالله: ۳۰۰٬۰۰۰ نفر (پیش از مداخلهی شوروی، ارتش ۸۵٬۰۰۰ نفره داشت)
سال ۲۰۱۳: نیروهای امنیتی ۳۷۷٬۹۹۴ نفر (با کمک آمریکا و ناتو).
خلاصه نکات کلیدی:
1. فقدان قدرت نظامی و انسجام راهبردی:
تاجیکتباران علیرغم حضور گستردهی فرهنگی و زبانی، فاقد سازمان نظامی مؤثر، راهبرد سیاسی منسجم و پشتوانهی اقتصادیاند. این خلأ موجب کاهش جایگاه آنها در ساختار قدرت متمرکز و مشارکت نامتوازن در مدیریت سیاسی کشور شده است.
2. خطر جنگ دموگرافیک و تخریب نمادهای هویتی:
نخبگان تاجیک درک دقیقی از راهبرد دشمنان در جنگ دموگرافیک ندارند. دولتهای متمرکز، با ابزارهایی چون تذکره، نمادهای ملی یکجانبه، حذف میراث فرهنگی و تقسیمات قومی-اداری، هویت فارسیزبانان را هدف گرفتهاند.
3. گسست جغرافیایی و عدم پیوستگی استراتژیک:
سرزمینهای تاجیکنشین، بهواسطهی حضور و نفوذ اقوام دیگر (ازبیک، هزاره)، دچار گسست ژئوپولیتیکی شدهاند که مانع از ایجاد یک محور قدرت منسجم درونی میشود.
4. ناممکنی حفظ ساختار متمرکز از نظر اقتصادی و نظامی:
با محاسبات دقیق آماری، مشخص میشود که افغانستان فاقد منابع مالی لازم برای نگهداری ارتشهای بزرگ و منسجم در قالب یک دولت متمرکز است. هزینههای نظامی بهمراتب بالاتر از توان اقتصادی کشور است.
5. ضرورت ساختار فدرالی بهعنوان راهحل بومی:
فدرالیسم بهعنوان یک راهبرد، نه فقط تقسیمات اداری، بلکه راهی برای بازیابی قدرت سیاسی-نظامی، مشارکت محلی و اجرای عدالت برای همهی اقوام است. این ساختار میتواند مانع تجزیه و همزمان بستر اتحاد دفاعی و رشد اقتصادی گردد.
6. پاسخ به پرسشهای استراتژیک:
پرسشهای کلیدی دربارهی جایگاه تاجیکان، نقش فدرالیسم، امکان احیای تاریخی از طریق دولت متمرکز، و خطر تضعیف بیشتر در سایهی مرکزگرایی، بهوضوح نشان میدهد که حفظ وضعیت فعلی نهتنها سودی ندارد، بلکه تاجیکان را بیش از پیش به حاشیه خواهد راند.
ساختار دولت متمرکز در افغانستان به بنبست تاریخی، اقتصادی و نظامی رسیده است. تنها گزینهی بقا، توانمندسازی تاجیکان و دیگر اقوام در قالب یک ساختار فدرالی قانونی، مشارکتی و دفاعمحور است تا افغانستان بهجای سرزمینی فرسوده، به کشوری باثبات، منسجم و دارای قدرت دفاعی و اقتصادی تبدیل شود.