در طول تاریخ معاصر افغانستان، ایدئولوژیهای جهانی یا “ایزمهای بزرگ” همچون کمونیزم، امپریالیزم و تروریزم، نقش تعیینکنندهای در شکلدهی به ساختارهای سیاسی و اجتماعی کشورما داشتهاند. این ایزمها، که در اصل محصول تحولات بینالمللی بودند، غالباً بدون توجه به شرایط بومی بر جوامع ضعیفتر تحمیل میشدند. با این حال، تجربه افغانستان نشان میدهد که برخی گروههای قومی، به ویژه نخبگان پشتون، توانستند این ایزمها را به گونهای با وضعیت داخلی وفق دهند که منافع قومی، سیاسی و اقتصادی خود را تأمین کنند.
رهبران پشتون در افغانستان طی سه دورهی اصلی ـ عصر نفوذ کمونیزم در دهه ۱۹۷۰، دوران سلطه امپریالیسم آمریکایی پس از ۲۰۰۱، و دوره اوجگیری تروریزم و بازگشت طالبان با مهارت و فرصتطلبی خاصی، از تحولات جهانی بهره بردهاند. آنها توانستند از ایدئولوژیهای متضاد از مارکسیسم شوروی گرفته تا لیبرالیسم آمریکایی و اسلامگرایی، و تروریزم جهانی برای تحکیم موقعیت خود در ساختار قدرت افغانستان استفاده کنند.
این مقاله، با رویکردی تحلیلی، فرایند تطبیق و بهرهگیری نخبگان پشتون از ایزمهای جهانی را در سه مرحلهی اصلی بررسی میکند.
درهرمرحلهی رهبران پشتون با بهرهبرداری از منابع خارجی، ایجاد احزاب سیاسی (راستگرا، چپگرا و تروریستی) و تأثیر این اقدامات بر ساختار قومی و ملی افغانستان، توانستند به تقویت و تثبیت موقعیت قومی خود در طول تاریخ معاصر بپردازند.
۱- بهرهگیری از کمونیزم: از ورود ایدئولوژی تا قبضه قدرت مطلقه
ورود کمونیزم به افغانستان به طور رسمی با کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷ توسط حزب دموکراتیک خلق افغانستان آغاز شد. این حزب که در دهه ۱۳۴۰ خورشیدی در دانشگاه کابل و میان نخبگان نظامی و غیرنظامی شکل گرفت، دو شاخه عمده داشت: خلق (با رهبرانی چون نورمحمد ترهکی و حفیظالله امین، عمدتاً پشتونها) و پرچم (با چهرههایی مثل ببرک کارمل، عمدتاً تاجیکها و هزارهها).
با وجودی که ایدئولوژی رسمی حزب کمونیستی و جهانوطنی بود، اما در عمل جناح خلق که کودتا را رهبری کرد، عمدتاً متشکل از افسران و رهبران پشتون بود که به برتری قومی خود باور داشتند. پس از کودتا، روند تصفیههای سیاسی و تثبیت حاکمیت قومی به سرعت آغاز شد.
رهبران خلقی پشتون، پس از به دست گرفتن قدرت، سیاستهایی را در پیش گرفتند که تمرکز کامل قدرت در دست پشتونها را در پی داشت.
تعیین والیها و فرماندهان
در ولایاتی که اکثریت جمعیت آن غیرپشتون بود (چون بدخشان، بلخ، دایکندی، بامیان، تخار سمنگان هرات ..)، والیهای پشتونتبار منصوب شدند. هدف این بود که کنترل سیاسی و نظامی در سراسر کشور در دست قوم مسلط باقی بماند.
گماردن مستوفیها (مدیران مالیه)
اداره مالی و اقتصادی ولایات نیز به افراد مورد اعتماد پشتون های خلقی سپرده شد تا هرگونه استقلال مالی مردم محلی از بین برود.
ابزارهای بهرهبرداری از کمونیزم
در حالی که شعارهای حزب خلق برابری طبقاتی، سوادآموزی و اصلاحات ارضی بود، در عمل این شعارها به ابزاری برای تثبیت قدرت قومی بدل شد:
اصلاحات ارضی: زمینهای برخی خانها و ملاکین غیرپشتون مصادره شد، اما در مناطق پشتوننشین کمتر اجرا شد.
سیاستهای فرهنگی: زبان پشتو در ادارات و رسانهها گسترش بیشتری یافت، و نوعی پشتونسازی تدریجی به اجرا گذاشته شد.
سرکوب مخالفان
هرگونه مخالفت با رژیم، به عنوان “ضد انقلاب” یا “خائن به انقلاب دموکراتیک” سرکوب میشد. بیشتر زندانیان سیاسی از اقوام غیرپشتون بودند.
پیامدهای این سیاستها
گسترش نارضایتی در میان اقوام غیرپشتون و شروع مقاومت مسلحانه در شمال و مرکز افغانستان.
گسترش شکافهای قومی و مذهبی.
وابستگی شدید حکومت به ارتش شوروی برای حفظ خود.
آغاز جهاد که در نهایت به فروپاشی رژیم کمونیستی انجامید.
۲. بهرهگیری از امپریالیزم آمریکایی (۲۰۰۱–۲۰۲۱)
پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، ایالات متحده آمریکا با شعار «مبارزه با تروریزم» به افغانستان لشکرکشی کرد. هدف اصلی، سرنگونی رژیم طالبان و بازداشت یا نابودی رهبران القاعده بود. با حمله آمریکا و متحدانش (عملیات آزادی بلندمدت)، حکومت طالبان طی چند هفته سقوط کرد و نظم جدید سیاسی در افغانستان تحت حمایت مستقیم غرب شکل گرفت.
در این مرحله، آمریکا و متحدانش برای تثبیت یک دولت مرکزی جدید، به دنبال متحدین داخلی گشتند. به رغم سقوط طالبان که اکثریت پشتون بودند وهمکاری پشتون ها با القاعده وسایر گروه های تروریستی و نداشتن قوت نظامی آنچنانی بخش عمده نخبگان پشتون که پیشتر طالب و یا با طالبان در ارتباط بودند، به سرعت خود را با نظم جدید وفق دادند و وارد پروژه بازسازی قدرت شدند.
زلمی خلیلزاد، دیپلمات امریکایی- پشتون، در این مرحله نقش حیاتی ایفا کرد.
او به عنوان فرستاده ویژه آمریکا برای افغانستان و سپس سفیر آمریکا در کابل، در طراحی ساختار سیاسی پسا۲۰۰۱ مشارکت مستقیم داشت.
خلیلزاد به شکلی ظریف اما مؤثر، تلاش کرد قدرت اصلی را بهدست پشتون ها بسپارد.
در کنفرانس بن (۲۰۰۱) گرچه گروههای غیرپشتون نیروی اصلی نظامی ضد طالبان بودند، اما در انتخاب ساختار حکومتی، زمینه برای واگذاری ریاست دولت به حامد کرزی، یک پشتون از قندهار، فراهم شد.
قانون اساسی ۱۳۸۲ به گونهای تنظیم شد که نظام ریاستی (نه پارلمانی) حاکم شود؛ این به سود گروههای قومی پشتونها بود.
حامد کرزی (۲۰۰۱–۲۰۱۴) که در ظاهر نماینده تمام مردم افغانستان معرفی میشد، در عمل سیاستهایی اتخاذ کرد که موجب تقویت هژمونی پشتونها بر ساختار دولت شد.
تعیین والیها و وزرا: اکثر والیان در ولایتهای حساس (قندهار، هلمند، ارزگان، فراه) از پشتونها تعیین شدند. حتی در برخی ولایات غیرپشتون (مثل قندوز) افراد نزدیک به کرزی یا از اقوام متحد او گماشته شدند.
کنترل نیروهای امنیتی فرماندهان پولیس و اردوی ملی در مناطق کلیدی عمدتاً از میان پشتونها منصوب شدند.
مدیریت منابع و پروژهها: قراردادهای عظیم بازسازی (ساخت سرکها، ساختمانها، پروژههای کمکرسانی) به شرکتها و افراد وابسته به شبکههای پشتون تعلق میگرفت.
اشرف غنی احمدزی و پروژه تمرکز قومی
با انتخاب اشرف غنی احمدزی در سال ۲۰۱۴، گرایش به تمرکز قدرت در دست پشتونها تشدید شد
اشرف غنی با شعار «اصلاحات بنیادی» به قدرت رسید، اما در عمل تلاش کرد تا کنترل پشتونیزهشده بر دولت را عمیقتر کند.
برکناری نخبگان غیرپشتون: مقامات برجسته تاجیک، ازبک و هزاره به تدریج از مناصب کلیدی کنار زده شدند.
استراتژی قومی در ارتش: تغییر ساختارهای ارتش ملی و امنیت ملی به گونهای که به تدریج اکثریت فرماندهان از اقوام پشتون بودند.
سیاست جابجایی پشتون ها
تلاش برای بازگرداندن پشتونهای پاکستان به شمال افغانستان (تغییر ترکیب جمعیتی ولایتهایی مثل بغلان، تخار، قندوز).
بهرهگیری از کمکهای خارجی
در طول دو دهه، میلیاردها دلار کمک بینالمللی به افغانستان سرازیر شد. نخبگان پشتون با مهارت فوقالعادهای توانستند.
قراردادهای بازسازی را در انحصار خود درآورند.
شبکههای مافیایی قومی برای انتقال پولهای بینالمللی ایجاد کنند.
احزاب و گروههای سیاسی را تحت تأثیر و کنترل قرار دهند.
بخشی از این کمکها را برای پارچه ساختن اقوام غیر پشتون وایجاد شبکههای نفوذ غیررسمی (در ولایات و میان قبایل) استفاده کنند.
به این ترتیب، امپریالیزم امریکایی، که هدف ظاهریاش “ملتسازی” بود، در عمل به ابزاری برای بازتولید سلطه قومی پشتونها بدل شد.
۳- بهرهگیری از تروریزم
گروه طالبان که ریشه در قبایل پشتون جنوب افغانستان و شمال پاکستان داشت، ودر سال ۲۰۰۱ کاملا نابوده شده گردیده بودند با حمایت استخبارات منطقهای (ISI پاکستان) تساهل آمریکا وحمایت سازمان یافته شبکههای سنتی قومی پشتون در داخل نظام جمهوریت دوباره سازمان یافتند وباکنترل بخشهای وسیعی از افغانستان را به دست آوردند؛
مذاکرات دوحه (۲۰۱۸–۲۰۲۰) که با وساطت زلمی خلیلزاد انجام شد، طالبان را از یک گروه تروریستی به یک بازیگر مشروع سیاسی تبدیل کرد.
درین زمان ایالات متحده آمریکا پس از دو دهه حضور مستقیم نظامی در افغانستان و ناکامی در ایجاد یک دولت پایدار، به تدریج سیاست خود را تغییر داد. تحلیلگران امریکایی مانند ست جونز (Jones, 2022) نشان میدهند که پس از سال ۲۰۱۴، استراتژی آمریکا در منطقه از «ملتسازی» به «مدیریت بحران از راه دور» و صدور تروریزم تغییر کرد.
در این چارچوب، واشنگتن تصمیم گرفت برای مهار تهدیدهای امنیتی به ویژه علیه رقبای بزرگش (ایران، روسیه و چین)، از گروههای غیردولتی و نیروهای نیابتی استفاده کند. در این معادله جدید، طالبان و سایر گروههای پشتونمحور، به عنوان ابزارهای بالقوه برای بیثباتسازی منطقه مطرح شدند.
طبق تحقیقات (Jones) تحلیلگران امنیت ملی امریکا بر این باور بودند که:
یک افغانستان بیثبات میتواند مشکلات امنیتی برای ایران، روسیه و چین ایجاد کند؛
تروریسم در مرزهای شمالی افغانستان (هممرز با آسیای میانه، منطقه تحت نفوذ روسیه) یک تهدید دایمی برای منافع مسکو خواهد بود؛
– بیثباتی در بدخشان و تخار میتواند به سینکیانگ چین (منطقه مسلماننشین) سرایت کند؛
– رشد تروریسم در هرات و نیمروز میتواند امنیت ملی ایران را تهدید کند.
در این چارچوب، برخی از محافل آمریکایی علاقهای به ریشهکن کردن کامل طالبان و سایر گروههای تروریستی نداشتند، بلکه به دنبال «مدیریت کنترلشده» این گروهها به عنوان ابزار فشار بر رقبای منطقهای خود (ایران، روسیه و چین) بودند.
در این فرآیند، نخبگان پشتون بدون هراس و با آگاهی کامل، به شریکان غیررسمی این استراتژیهای خصمانه بدل شدند.
نتیجه آنکه، پشتونها بار دیگر در پرتو پروژههای تروریستی وامنیتی آمریکا، قدرت سیاسی و نظامی خود را بیش از پیش تثبیت کردند.
با وجود سقوط کابل در ۲۰۲۱، خروج نیروهای غربی، و فرار رئیس جمهورپشتون بازهم قدرت واقعی در افغانستان به دست پشتونها (طالبان) افتاد، این بار نه با شعار دموکراسی یا جهاد، بلکه با بازی هوشمندانه در صحنه تروریزم بینالمللی.
تروریزم، که در ظاهر دشمن مشترک جامعه جهانی بود، در عمل توسط قدرتهای جهانی و بازیگران داخلی به ابزاری برای بازسازی قدرت قومی بدل شد. نخبگان پشتون، از طریق طالبان، توانستند نه تنها حاکمیت صد در صدی خودرا بالای همه اقوام بقبولانند بلکه در معادله بزرگ رقابتهای جهانی، نقش فعالی به خود اختصاص
دهند.
نتیجهگیری و جمعبندی
تحلیل حاضر نشان داد که نخبگان پشتون در افغانستان طی چند دهه اخیر، با بهرهگیری هوشمندانه از تحولات جهانی و ایدئولوژیهای مختلف از کمونیزم و امپریالیزم تا تروریزم توانستند موقعیت قومی خود را در ساختار سیاسی کشور تحکیم بخشند. در هر مرحله، آنان با تطبیق سریع با شرایط جدید و استفاده از منابع بینالمللی، به بازسازی اقتدار خود پرداختند، در حالی که سایر اقوام عمدتاً در موضع انفعال قرار داشتند.
حضور نظامی امریکا، سپس خروج آن و در نهایت بازگشت طالبان، نمونههای بارزی از این روند بودند. قدرتهای جهانی، با اولویت دادن به منافع ژئوپولیتیک خود، ناخواسته در بازتولید سلطه قومی نقش داشتند. طالبان نیز از گروهی تروریستی به بازیگری مشروع تبدیل شدند که عملاً به پشتونها امکان داد بار دیگر حاکمیت خود را در سطح ملی و منطقهای تثبیت کنند.
افزون بر این، باید اذعان کرد که در سیاست معاصر، تکیه صرف بر اخلاقیات، راه به اقتدار و بقا نمیبرد. تجربه پشتونها نشان داد که وفق دادن خود با شرایط بینالمللی، ولو در تضاد با ارزشهای اخلاقی، کلید ماندگاری در صحنه قدرت است. بنابراین، دیگر اقوام افغانستان نیز باید با درک این واقعیت، از فرصتهای داخلی و خارجی به نفع ملت خود بهره گیرند؛ زیرا در جهان بیرحم سیاست، تنها ملتهایی که بهطور واقعبینانه عمل میکنند، میتوانند جایگاه خود را حفظ و تثبیت کنند.