در جهانی که بیعدالتی مرز نمیشناسد، مهاجرت دیگر تصمیم فردی نیست، بلکه فریادیست علیه جهانی که عدالت را فقط برای بعضیها میخواهد.
امروز، میلیونها افغانستانی در جایجای دنیا با سندهایی به نام “تراول داکیومنت” زندگی میکنند؛
برگهای که تنها وسیلهای برای سفر نیست، بلکه نماد هویتی است که به ناچار به دوش شان افتاده است این هویت، نه از روی انتخاب، بلکه بر اثر شرایطی که بهدست قدرتهای غالب و ساختارهای سیاسی تحمیل شده است.
در کشوری که فرزندانش با جنگ قد کشیدهاند و با مهاجرت پیر شدهاند، شادی پناهندگی، تلخترین شکل لبخند است. این نوشته نگاهیست ژرف به دردی که زیر پوست این لبخند پنهان است.
در جهانی که مرزها هر روز بستهتر میشوند و مفهوم تابعیت به ابزاری در خدمت سیاست و قدرت بدل شده،مهاجران افغانستانی بهای سنگینی برای بیوطن شدن میپردازند.
یکی از جلوههای تلخ این وضعیت، لحظهایست که یک افغانستانی، پس از ماهها انتظار، تحمل کمپ، فشار روانی و بیهویتی، موفق میشود “تراول داکیومنت” یک کشور خارجی را به دست آورد. او آن را با افتخار در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذارد، گویی مدرکی از رهایی است؛ گویی برگهایست که او را از جهنم گذشته به بهشت وعده دادهشده میبرد.
اما پشت این لحظهی بهظاهر شاد، حقیقتی تلخ نهفته است؛ لبخندی که در ظاهر میدرخشد، اما پشت آن، اشکی پنهان است دردی که از جنگ، تباهی و ترکِ ناخواستهی وطن زاده شده است
برای افغانستانیها، پناهندهشدن انتخاب نیست، اجبار است. هیچکس با دل خوش خانهاش را ترک نمیکند. هیچکس داوطلبانه از کوچههایی که در آن کودکی کرده، از زبانی که با آن عشق ورزیده، از خاکی که پدرانش در آن آرمیدهاند دل نمیکند.
اما وقتی آزادی اندیشه خفه میشود، وقتی دختری از رفتن به مکتب و دانشگاه محروم میماند، وقتی کار برای جوانان نیست و نفس کشیدن در هوای سرزمینت با ترس توهین تحقیرهمراه است، ترک وطن اجباری ناگزیر و بیبرگشت میشود.
افغانستانِ امروز، گورستان آرزوهاست؛ جایی که قانون نه مایهی عدالت، بلکه ابزار سرکوب است.
سرزمینی که در آن، جوان بهجای ساختن آینده، تنها به فکر نجات از حال است.
در چنین شرایطی، وقتی یک جنرال نظامی، دکتر حقوقدان، استاد دانشگاه یا نمایندهی مردمی، پس از ماهها سرگردانی در کمپهای مهاجرت، با چشمانی اشکبار و بغضی در گلو، سند «تراول داکیومنت» را دریافت میکند و با صدای بلند میگوید: «الحمدلله، شکر خدا بجا میآورد» و اعضای خانواده با اشک همدیگر را در آغوش میگیرند؛
این دیگر فقط یک لحظهی شادی نیست؛
این، نمایانگر اوج ناچاری و شکست یک ملت است.
لحظهای را تصور کنید فردی با پیشینهی معتبر، کسانی که روزی صاحب منصب و جایگاه بودند امروز با صدایی لرزان و چشمانی نمزده، برگهای را میبوسند که معنایش این است: “شمادیگر آن شخصیت های که بودید، نیستید. شما دیگر شهروند وطن خود نیستید.” اینجاست که معنا تغییر میکند؛ این دیگر یک مدرک سفر نیست، این سندِ تسلیمی است؛ تسلیمشدن در برابر روزگاری که تو را به زانو درآورده است.
کشوری که تو را به عنوان پناهنده میپذیرد، در ازای آن از تو میخواهد که پاسپورت کشور خود را واگذاری؛ سندی که نهتنها مدرک سفر، بلکه بخشی از هویت تاریخی، فرهنگی و ملی توست..
تراول داکیومنت” اگرچه در ظاهر مجوز حرکت و امید است، اما در عمق خود سندی برای دفن گذشته نیز هست. مدرکی که نه وطن است و نه خانه، بلکه برگهایست میان زمین و آسمان؛ تعلیقی بیانتها که نه به ماندن دلگرم میکند و نه به رفتن اطمینان میدهد.
برخی بهدست آوردن تراول داکیومنت را جشن میگیرند، اما نه از روی بیریشهگی؛ بلکه از فرط ناچاری. چون دیگر چیزی برای از دست دادن نمانده. ما برای زندهماندن خوشحال میشویم، نه برای زندگیکردن و این، تلخترین شکل شادی و خرسندی است.
اما آیا این تبریکها، این جشنگرفتنها، واقعاً نشانهی پیروزیاند؟ یا تنها مرهمهایی موقت بر زخمهایی عمیقتر،وقتی گرفتن یک مدرک خارجی بهجای آنکه دروازهای به سوی رویاها باشد، به نمادی از ترک و از دستدادن میباشد، آیا شادی واقعیست؟
شاید این تبریکها بیش از آنکه نشانِ رسیدن باشند، نشانهایاند از آنچه پشت سر گذاشتهایم؛ از خانههایی که رهایشان کردیم، زبانهایی که خاموش ماندند، گذشتههایی که در مسیر گم شدند.
شادمانی در این لحظهها، نه از سرِ کامیابی، بلکه تلاشی است برای زندهماندن در جهانی که انتخاب را از ما گرفته است.جهانی که گاه برای داشتن ابتداییترین حقوق، باید از خیلی چیز گذشت.
وطن، فقط یک سرزمین نیست. وطن، ریشه است، زبان مادری است، خاطره است، و شبهای بیاضطرابی که دیگر نداریم.
و وقتی آن را از دست میدهید هیچ سندی جای آن را پر نمیکند. حتا اگر آن سند، تو را به کشورهای مرفه جهان ببرد؛ دلت همچنان در کوچههای خاکی وطن جا میماند.
نتیجهگیری:
شاید روزی برسد که افغانستان دوباره جای ماندن زندگی شود، روزی که پناهندهبودن دیگر ارزشمند نباشد،
چون دیگر نیازی به پناهجویی نباشد. روزی که هیچ کودک افغانستانی بدون ترس به مکتب برود، هیچ زن افغانستانی بهخاطر آزادیاش مجازات نشود، و هیچ مرد افغانستانی بهخاطر نان، خاکش را ترک نکند.
تا زمانی که افغانستان جای امنی برای زندگی نشده،
لبخند یک پناهندهی افغانستانی نباید جهان را آرام کند،
بلکه باید برای جهان زنگ خطری باشد؛
هشداری که نشان میدهد مشکلات و بیعدالتیها هنوز ادامه دارند.
نباید فقط به “تراول داکیومنت”ها تبریک گفت؛ باید پرسید چرا ما به جایی رسیدیم که این مدرک خاکستری، جای پرچم و هویت ما را گرفت؟ چرا جنرال، وکیل، استاد، و کارگر، همه در یک صف، از یک در میگذرند تا به آنسوی مرز برسند، جایی که شاید امنیت است، اما وطن نیست؟
تا آن روز، رسالت ما گفتن است، نوشتن است، یادآوریست. تا فراموش نکنیم پناهندهشدن، فخر نیست. فریادِ خاموش قربانیبودن است