چند شب پیش کتابی در باره «انقلاب استونی» میخواندم؛ رویدادی که به «انقلاب آواز» معروف گردیده است.
استونی، کشور کوچکی است در منطقهی بالتیک در شمال اروپا. این کشور از ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۱ در اشغال اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت.
مردم استونی از سال ۱۹۸۸ الی ۱۹۹۱ به یکسری مبارزات خشونتپرهیز و مدنی علیه اشغال اتحاد جماهیر شوروی و برای کسب استقلال متوسل شدند که از آن به «انقلاب آواز» یاد میشود. آواز و موسیقی در فرهنگ استونیاییها، جایگاه ویژهای دارد و آنها در طول همهی سالها جشن و فستیوال آوازخوانی برگزار میکنند.
انقلاب استونی نیز در واقع از همین یکی از فستیوالهای آوازخوانی کلید خورد. تاریخنگاران، سرآغاز این جرقه را در شب ۱۱ ژوئن سال ۱۹۸۸ جستجو میکنند. مردم استونی در این شب یکباری دیگر در میدان تاونهال تالین گردهم آمدند تا به کنسرتی گوش بدهند که به عنوان بخشی از فستیوال سالانهی آواز برگزار گردیده بود، اما در این شب، جشنوارهی آواز فراتر از موضوع فرهنگی، اهمیت دیگری نیز یافت و به بزرگترین سلاحِ مردم علیه اشغال مبدل شد. با اینکه توقع این بود که مردم پس از ختم کنسرت، میدان را ترک بگویند؛ اما استونیاییها شش شب پیهم در این میدان ماندند و آوازخواند و علیه حکومت اعتراض کردند.
یکی از آهنگهایی که در این شب خوانده شد و نقش پررنگی در ایجاد شور و هیجان در میان مردم استونی داشت، آهنگ «سرزمین پدریام، سرزمینی که دوستش دارم» بود. این آهنگ از گوستاوارنساکس، آهنگساز استونیایی، بود که روی یک شعر قرن نزدهمی کار کرده بود.
این آهنگ اولین بار در فستیوال سالِ ۱۹۴۷ اجرا شد و ترانهی ملیگرایانهاش از تیغ سانسور اتحاد جماهیر شوروی جان سالم بدر برده بود.
تاد می، یکی از پژوهشگران حوزه انقلابهای خشونتپرهیز، اظهار تعجب میکند که چطور این ترانه توانسته بود از تیغ سانسور جان سالم بدر ببرد، در حالی که در بخشهای آن آمده بود: «بیگانگان از حسادت به تو بهتان میبندند/اما تو هنوز در قلب من زندهای.»
این آهنگ در طول سالهای اشغال، جایگاه سرود ملی غیررسمی را در میان استونیاییها پیدا کرده و به نماد مقاومت مبدل شده بود. حتا در سال ۱۹۶۹ وقتی سانسورچیان شوروی با اجرای آهنگ مخالفت کردند، با مقاومت جدی مردم مواجه گشتند.
داستانِ انقلابِ استونی و نقش یک سرود مشترک در بسیج مردم در آن انقلاب را برای آن یادآوری کردم تا بگویم که ناسیونالیسمِ منحطِ افغانی چه خیانتی به مردم افغانستان کرده و چطوری باعث گردیده است که مردمِ هیچ ارزش و نمادِ مشترک نداشته باشند و حتا یک پرچم واحد و سرود ملی.
ناسیونالیسم افغانی کوشش کرد با تحمیل ارزشها و نماد فرهنگیِ یک قوم بر سایرِ اقوام، مانع خلق ارزشهای مشترک و نمادهای هویتی مشترک در میانِ مردم افغانستان گردیدند.
امروزه اگر ما حتا یک سرود ملی مشترک یا حتا یک پرچم ملی موردپذیرش همگان میداشتیم، میتوانستیم بر مبنای آن مردم را علیه طالبان بسیج کنیم.
سرودی که امروزه به نام سرود ملی یاد میشود، به یک زبان است و آن هم زبان اقلیت در افغانستان. این سرود در حال حاضر نه در کابل خوانده میشود و نه در میان مخالفان طالبان.
متاسفانه ناسیونالیسم افغانی و دولتمردانِ افغانستان به مردم این سرزمین خیانت کردند و این مردم را بیشتر از پیش، تکه و پارچه کردند.