چند روزی است که باری دیگر در شبکههای اجتماعی جدال «اخوانیان» و ستمیان» عود کرده است. جدال هم بر سر این است که چه کسی و چه جریانی عاملِ سیهبختی امروز تاجیکان افغانستان است.
در میانِ تاجیکان دو گرایش سیاسی عمده وجود دارد: ۱) اخوانیگری؛ ۲) ستمیگری.
اخوانیها میگویند که ما با جهاد علیه اتحاد جماهیر شوروی هم در برابر اشغال مبارزه کردیم و هم در برههای به سنت حاکمیت تکقومی در افغانستان پایان بخشیدیم. ستمیها اما اخوانیها را متهم میکنند که بیسرنوشتی امروز تاجیکان محصول معاملهگریهای در بُن و محافظهکاری قومی شان است.
به عنوان یک ناظر بیطرف اگر به موضوع کنم، خواهم گفت که هر دو جریان ضعفهای عمدهی خود را دارند که این ضعفها در سیهروزی امروز تاجیکان بیتاثیر نیستند.
اخوتگرایی اخوانی
اخوانیها در افغانستان بیشتر از ستمیها اهل عمل بودهاند. این عملگرایی آنان باعث شد که در هر دو مرحلهی جهاد و مقاومت به پیروزهایی در برابر شئونیسم قومی دست یابند و حکومتهای قومگرا را سرنگون کنند. اما مهمترین ضعف این گروه، نداشتن تئوری برای توزیع عادلانهی قدرت در افغانستان است.
افغانستان کشوری است دارای اقوام، مذاهب و فرهنگهای متعدد. یکی از استادان دانشگاه فردوسی مشهد، کتابی نوشته است به نام «افغانستان: پیشاملتِ نادولت».
همانطوری که از نام این کتاب پیدا است مردم افغانستان هنوز در قالب جزیرههای جداگانهی قومی خود را تعریف میکنند، نه به عنوان ملتِ واحد. یکی از دلایل اینکه مردم ما ملت نشده، همین عدم توزیع عادلانهی قدرت است. حکومتهایی که در تاریخ افغانستان وجود داشتهاند، حکومتهای تکقومی و با اقوامِ غیرپشتونی به عنوان شهروند درجه دوم برخورد کردهاند. اخوانیهای تاجیک اگرچه توانستند با جهاد و مقاومت، حکومتهای تکقومی را براندازند، اما چون تئوری برای توزیع عادلانه قدرت نداشتند نتایج مبارزات شان خیلی مستعجل بود و دوباره حکومتهای تکقومی به قدرت برگشتند و عود کردند. یعنی اینکه این مبارزات و پیروزیهای متعاقب آن نتوانست معضل ملی را به صورت بنیادی در افغانستان حل کند.
اخوانیها امتگرا هستند و خود را در قالب جماعتهای مذهبی تعریف میکنند: جماعت مسلمان و برادران مسلمان. قومیت چندان ارزشی در نزد اینها ندارد تا برای حل معضل قومی، احساس کنند که به برنامه و تئوری نیاز است.
ریتوریک ستمیها
ستمیها عبارت از گروه سیاسی است که بزرگترین معضل افغانستان را موضوع قومیت دانسته و معتقدند که تا به حل عادلانه مسایل تباری در افغانستان دست نیابیم، در کشور ما صلح و ثبات به دست آمدنی نیست. این گروه، معتقدند که در افغانستان ستم قومی جریان دارد و این امر علت اصلی ملتنشدن مردم ما است. ستمیها به طیف چپ تعلق داشته و پیرو آراء و نظریات محمدطاهر بدخشیاند. نام «ستمی» را بر این گروه، مخالفان شان گذاشتهاند، در حالی که جریانهای آنها نامهای مانند «سازا» و «سفزا» و «محفل انتظار» داشتهاند.
این گروه علی رغم مبارزه سیاسی، در برهههایی مبارزه چریکی و نظامی نیز کردهاند.
یکی از دستاوردهای این گروه، کشف مساله ستم قومی در افغانستان است. ستمیها در حالی که به یکی از بنیادیترین تضادهای موجود در تاریخ افغانستان پی بردهاند، اما نتوانستهاند این معضل را حل کنند. عمدهترین دلیلش نیز در رتوریک این گروه است.
رتوریک ستمیها متاسفانه ملیگرایانه است، نه جمهوریخواهانه. ریتوریک ملیگرایی بیش از حد بر ارزشهای مانند مذهب، زبان، قومیت و فرهنگ متکی است و اکثرا به غیریتسازی مفرط و تقسیمبندی مردم به ما و آنها ستمگر و ستمدیده میانجامد. رتوریک ملیگرایی، ادبیاتِ دشمنتراشی و دشمنسازی است و به همین دلیل نمیتواند یک همدلی فراگیر خلق کند، بلکه در عوض باعث دوقطبیشدنِ بیشتر جامعه و گسترش عصبیت قومی میگردد. این ریتوریک از آنجایی که یک قوم را در کلیتش ستمگر معرفی میکند، به نفرتپراکنی متوسل میشود.
در مقابل، ادبیاتِ جمهوریخواهانه ادبیاتی است که روی ارزشهای مشترک مانند آزادی، عدالت، برابری، توسعه و فضیلتهای شهروندی تاکید نموده و به جای ملیگرایی، بیشتر به تبلیغ میهندوستی میپردازد.
نمونههای از ریتوریک میهنخواهانه و جمهوریخواهانه خیلی معروفاند.
شما در آثار کلاسیک جمهوریخواهان میخوانید که آنها پاتریا را جایی تعریف میکنند که در آن آزادی، عدالت و برابری وجود داشته باشد و مردم احساس قدرت کنند و خود را تصمیمگیرنده اصلی بدانند. جمهوریخواهان تاکید میکنند جایی که چنین ویژگیهایی وجود نداشته باشد، آنجا کشور نیست و کسی در برابرش احساس مسوولیت نمیکند.
مثلا جوزپه ماتسینی میگوید که: «تا هنگامی که برادران شما حق رای در مورد توسعهای حیات ملی ندارند، تا موقعی که یک بیسواد در میان باسوادان افسوس میخورد، تا زمانی که یک نفر مهیا و مشتاق کار هنوز بیکار است و در فقر دست و پا میزند، شما میهنی را که باید داشته باشید، میهنی از آن همه، میهنی برای همه، نخواهید داشت.»
یا مثلا وقتی ولتر در باره میهن میگوید که میهن “همان زمین خوبی است که مالکش در آن، در حالی که راحت و آسوده در خانهای آباد لمیده باشد، میتواند بگوید: این زمینی که در آن کشت کردم، این خانهای که ساختهام، مال من است. اینجا تحت حمایت قوانینی که هیچ حاکم مستبدی قادر نیست بدان تعرض کند، زندگی میکنم. هر زمانی که مالکانی، مثل من، به هوای منافع مشترکمان دورهم جمع میشوند، من صدای خودم را در این گردهمایی خواهم داشت؛ من جزئی از کل هستم، جزئی از اجتماع، جزئی از حاکمیت. این خود پاتریا، این خود کشور من است.»
در این ادبیات در حالی که از برابری، عدالت و آزادی طرفداری میشود اما چیزی که در آن دیده نمیشود غیریتسازی است. اینجا مخاطب همه مردم یک سرزمین است، نه یک قوم خاص.
با چنین ادبیاتی بود که مارتین لوتر کینگ موفق شد تبعیض نژادی را در آمریکا براندازد.
من در زمینه تفاوت این دو ریتوریک در آینده نزدیک بیشتر خواهم نوشت. اما عجالتا در اینجا میخواهم تاکید کنم که ریتوریک ملیگرایی یا قومگرایانه ستمیها نیز باعث ضعف تاجیکان گردیده است. تاجیکانی که دارای پیوندهای قومی و فرهنگی و تباری با همهی اقواماند، نباید به رتوریک دشمنتراشی و غیریتسازی متوسل شوند. برای عدالت مبارزه کنند، اما با رتوریک جمهوریخواهانه. رتوریک ملیگرایی یا قومی باعث انزوای شان میگردد.