مطالعۀ عرفانِ سنایی برای شناخت آثار او و بررسی ادبیات عرفانی و روشنگری در تاریخ عرفان و تصوّف از اهمیت برخوردار است که در ابتدا باید مکتبِ عرفانی او شناخته شود و بر اساس آن آثارش مطالعه گردد. در اینجا مقدمهای بر عرفانِ سنایی میآید. هنگامی که امام غزالی عارف بزرگِ مکتب عشق در نامۀ تاریانۀ سلوک به عینالقضات همدانی، شهید عشق، از اشعار سنایی استفاده میکند و شیخ شهابالدین سهروردی، شهید عرفان، در عقل سرخ از اشعار او شاهد آورده، حکایت از آن دارد که سنایی حتی در عصر خود از برجستهترین عرفان اسلامی به شمار آمده و گفتههای او برای بزرگان صوفیه، سند و حجّت بوده است. اگر او را معماران عرفان اسلامی شمرده که سر سلسلۀ عارفانِ شاعر باشد، ادعایی بجا و پسندیده است. سنایی را از مریدان شیخ احمد غزالی گفتهاند که با عین القصات همدانی نیز مصاحبت داشته است. معصوم علیشاه نوشته: « در بعضی مکاتیب دیده شد که حکیم سنایی و عین القصات هر دو برادر طریق و به خدمت شیخ احمد دست ارادت دادهاند، اگر چه مشهور چنانکه مذکور شد حکیم سنایی به خواجه یوسف همدانی در طریقت منتسبند و ممکن است خدمت هر دو رسیده باشد. و در کتاب نفخات مذکور است که حکیم سنایی از مریدان خواجه همدانی است. سبب توبۀ وی آن بود که سلطان محمود غزنوی در فصل زمستان برای گرفتن یکی از دیار کفّار از غزنین بیرون آمده بودذو سنایی در حق وی قصیده گفته بود، می رفت تا به عرض رساند به درِ گلخنی رسید یکی از مجذوبان و محبوبشان حقّ از حد تکلیف بیرون رفته بود و مشهور بود به لایخوار زیرا که پیوسته شراب میخوردی. در آنجا بود، آوازی شنید که با ساقی خود میگفت که: پر کن قدحی کوری غزنوی تا بخورم. ساقی گفت: محمود مرد غازیست و پادشاه اسلام، گفت: پس مردک ناخشنودی است، آنچه در تحت حکم او در آمده است در حیز ضبط نیاورده است، میرود تا مملکت دیگر گیرد. یک قدح گرفت و بخورد.
باز گفت: پر کن قدح دیگری به کوری سنایی شاعر. ساقی گفت: سنایی مردی فاضل است و لطیف طبع. گفت: اگر لطیف طبع بودی به کاری مشغول بودی که وی را به کار آمدی. گزافی چند بر کاغذ نوشته که هیچ به کار وی نمیآید و نمیداند که وی را برای چه کار آفریدهاند. سنایی چون آن را بستید حال برو متغیر شد و بگفتۀ آن لایخوار از مستی غفلت بیدار و هشیار گشت و پای در راه نهاد و به سلوک مشغول شد.»[۱]
سپس گفتۀ حبیب السیر و نفخات الانس را مقایسه نموده و نتیجه میگیرد که این ماجرا در زمان سلطان ابراهیم غزنوی اتفاق افتاده نه در زمان سلطان محمود که در نفحاتالانس آمده؛ زیرا سلطان ابراهیم در سال ۴۹۲ ق یا ۴۸۱ ق وفات کرده و علاءالدوله بهرامشاه که سنایی برایش شعر در سال ۵۴۷ ق ۵۴۴ ق وفات یافته است.
سنایی در حدود سال ۵۱۸ ق از سرخس به وطن اصلی خود غزنی بر میگردد و در پایان عمر به تصوّف و عرفان میپردازد. « در عین حال زندگی او غالباً و رای تقید بود و ورای حدود آداب و رسوم جاری. شاعر قلبا حاضر نبود منتپذیر سلطان و وزیر باشد حتی میگویند وصلت با خاندان بهرامشاه را نیز نپذیرفت. در همین ایام یک چند مثل بشر حافی پای برهنه راه میرفت و هنگامی که دوستی با اصرار کفش به او میدهد روز دیگر پس میدهد. در جواب کسی هم که علت این اقدامش را پرسید گفت: سلام آن روز او به سلام روزهای پیشین شباهت نداشت و این به سبب قبول منت بود. بزرگان غزنه که به شاعر علاقه داشتند وقتی او را به اصرار به خانه میبردند، بخاطر همین پای برهنۀ وی فرش و خانه شان آلوده میشد و شاعر بیتکلف اگر میخواست مسند یک وزیر یا امیر را به خاک و گل پاهای برهنۀ خود نیالاید در وقت نشستن پای خود را دراز میکرد.»[۲] در چنین شرایطی باز هم غزنین را دوست داشت و غزنین نیز به او علاقه داشته است و چون شاعری آزاده با استقبال مواجه میشده است. در همین شهر است که حدیقه را به نظم در آورده و تا پایان عمر به آن ادامه و تا تمام رهایش نموده است.
دولتشاه سمرقندی هم در سال ۸۹۲ ق نوشته: « در طریقت انقطاع را به مرتبهای رسانید که همواره در غزنین پا برهنه گردیدی و دوستان و خویشاوندان او بر حال او گریان شدندی… امیر خسرو درین معنی [ ماجرای کفش ] خوش گفته:
نیست مُدّبر اهل ترک ارخود ندارد کفش از آنک
هر شکاف از پا شنایش دین و دولت را دَرَست» [۳]
سپس ماجرای تهمت علمای اهل غزنین را بر حکیم سنایی و اعتراض به کتاب حدیقه را نقل میکند که با نامهای که سنایی به علمای بغداد مینویسد، بر طرف میگردد. سنایی خود را صوفی دانسته و از تصوّف با شوق و ذوق دفاع کرده است.
البته در مواردی به صوفی نمایان تاخته و صوفیانِ ریایی را شماتت نموده و همین نیز نشانۀ علاقه او به تصوّف است و هر کسی را لایق و شایسته ندانسته که در بارۀ تصوف سخن بگوید؛ به زیبایی تصوّف و حقیقت را یکی دانسته:
ای آن که تو را در تو توئی نیست تصرّف
زیرا که نگوئی تو ســـــــــخن را ز تصوّف
در کوی تصوّف به تکلّف مگــــــذر هیـــچ
زیرا که حرام است در این کوی تکلّــــــف
راهی است حقیقت که در او نیست تکلّف
زنهار مکن در ره تحـــــــــــــــقیق توقّف [۴]
دیگر اینکه به نظریۀ وحدت ادیان عرفانی نیز اعتقاد دارد و همۀ انسانها را لایق و شایستۀ رحمت الهی میداند و مذاهب و دینها را راه رهایی به سوی خدا (ج) میداند که باید از این نامها گذشت و به اصل و شخص رسید. و کسی حق ندارد دیگر مذهبها را از حوزۀ رحمت خدا بیرون کند:
گبر و ترسا و کافر و مؤمن
بامیدی نشســــتهاند لیکن
تو کهای، گر کسی فکندۀ اوست
با همه عیب بنده بندۀ اوست
چند تفســـــیر بی بیان کردی
چند تکفیر بنــــــدگان کردی
همه در بندگی به یک داغند
همگان میوهای ز یک باغند [۵]
از نظر سنایی انسان کامل، عارف و عاشق است، چون با جهانهای درون آشناست و خدا را درون و بیرون میبیند و جز حق چیزی نمیبیند. به همین دلیل بخشهایی را به معرفی عارفان اختصاص داده است:
عارفانند مرغ این انجــیر
عاشقانند مرد این نخجیر
دوزخ و خلــــــد راعیان دیده
آتــــــش و آب در دل و دیده
اندرون از فروغ حق پر نور
گرم گشته ز شوق او چون نور[۶]
یکی از عناصر مکتب عرفانی سنایی مذهب سُکر است که در خراسان سابقهای طولانی داشته است که عارفانِ سکری همواره شاد و خرم بودهاند و غم و غصه را در هستی مخالفت با حکم حق میدانستهداند در توصیف عارفان میگوید:
روز و شب در طرب همی یازند
هر چه دارند جمله در بازند
عارفی به باده خواری فاش
عاشــــقانی مقامر و قلّاش [۷]
نخستین بار سنایی که قلّاش را به معنای رندی و خراباتی به کار میبرد و آیین ملامتی و قلندری خود را نمایان میسازد و همین رند و خراباتی و قلّاش راهی نو در ادب فارسی میگشاید. عارف را اهل سکر و خراباتی معرفی میکند:
همه هشیار و بیهشی پیشه
عقل کرده چو دیو در شیشه
حجّ آزادگان خراباتســـــــت
جای افتادگان خراباتســـــت
هر که او را خبر ز مستی نیست
دانکه بر وی خبر ز هستی نیست[۸]
همۀ هستی تجلّی جمال اوست و چون او عشق و عاشق و معشوق حقیقی است پس همۀ موجودات عکسی از زیبایی او هستند و به عشق او در حرکت هستند:
گل خوشبو جمال ازو دارد
چهرۀ سیب خال ازو دارد
بلبل از شوق او زند نعره
گل درد جامه و شود شهره [۹]
دولتشاه سمرقندی در کتاب تذکرةالشعراء که در تاریخ ۸۹۲ ق نوشته شده، دربارۀ سنایی نوشته:« ذکر حکیم عارف ابوالمجد مجدود بن آدم السنایی قدّس سرّه العزیر ــ از بزرگان دین اشراف روزگار است به همه زبانها ستوده و در مذهب فقر آن چاشنی، که حقّ جلّ جلاله او را ارزانی داشته در صفت نگجند، مولانا جلال الدین رومی با وجود کمال و فضل خود را از متابعان شیخ سنایی میداند و میگوید:
عطّار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی ســــــــــنایی و عطّار آمدیم
و در آخر حال مرتاض بوده و از دنیا و مافیها مُعرض شد تا حدّی که سلطان بهرامشاه غزنوی میخواست تا همشیرۀ خود را به نکاح شیخ در آورد، او ابا نمود و عزیمت حجّ کرد و به خراسان آمد و درین باب در حدیقه میفرماید، در معذرت سلطانشاه، این دو بیت:
من نه مرد زر و زن و جاهـم
به خدا گر کنم و گر خواهــم
گر تو تاجی دهی ز احســـانم
بسر تو که تاج نســـــــــــتانم
و در آن حین که سنایی از غزنین به خراسان آمد دست ارادت در دامن شیخ المشایخ ابو یوسف قدّس سرّه زد و خلوت و عزلت اختیار کرد.» [۹]
عبدالحسین زرین کوب دربارۀ پیام عرفانی سنایی نوشته: « پیام او دعوت به درون بینی است و تحذیر از ظاهر پرستی ــ هدف او نیز مثل هدف صوفیان دیگر جستوجوی راه حقّ آیت و نشان دادن آن به کسانی که راه را گم کرده اند. امّا راه وی هر چند از کوچۀ عشق میگذرد یا از مسجد آغاز میشود و هم بدان پایان مییابد و رهرو اگر به خرابات ومیخانۀ نیز راه میجوید هشیاری و پارسایی خویش را یکسره از دست نمیدهد. تصوّف او با آنکه از سخنان قلندران و اهل ملامت نیز مایه میگیرد چیزی معتدل است… بدین گونه، آنکه مثل یک عارف « لا اله الاالله » میگوید دیگر هیچ چیز جز خدا نمیبیند و از هیچ چیز نمی ترسد و از هیچ چیز پروا ندارد. همه چیز را نا چیز میشمرد و همه کس را فراموش می کند. تخت و تاج هستی را درهم میشکند و نقش فقر و نیستی را بر جان میانگارد…»[۱۰]
دربارۀ عرفان سنایی در دانشنامۀ ادب فارسی آمده: « گرایش سنایی به تصوّف تأثیری بسیار دارد در تکامل شعر صوفیانۀ فارسی داشته است و از این نظر زندگی او و تحولی که منجر به صوفیگری او شد، اهمیت دارد. گفتهاند در ابتدا از مریدان خواجه یوسف همدانی بود… سنایی تا پایان عمر هم صوفیای آزاده ماند و هم شاعری حرفهای. تصوّف او چندان انحصارجو نبود که تمام وجودش را به خود مخصوص کند. سنایی از اول شاعر بوده و تا حدی حکیم، تا آخر عمر هم، با وجود گرایشهای صوفیانه، این دو جنبه خود را نگه داشت. گرایش صوفیانه در زمانی خاص، در زندگی او شروع شد و رفته رفته در اخلاق و رفتار او تحولی پدید آورد و اشعار این دوره بیشک مبدع و مبتکر است و این شیوۀ سخن که بعدها خاقانی و ظهیر و کمال اسماعیل و امیر خسرو و جامی آن را تقلید کرده اند، آفریدۀ اوست. این شیوۀ تازه که آن را میتوان، به پیروی از تعبیر خاقانی، شیوۀ زهد یا تحقیق خواند، عبارت بود از بیان معانی زهد و توحید و عرفان، در تعبیرات شاعرانه.»[۱۱]
« تصوّف سنایی رنگ دین دارد. قرآن و دین را مثل یک سرود دلاویز عشقی، آرام بخش و دلنواز مییابد. حتی دین واقعی را عشق، عشق بی پایان و فناناپذیر میشمارد. این عشق به حقّ، که غایت عمده تعلیم سنایی است از نور دین سوز روشنی میگیرد.» [۱۲]
سنایی براساس عرفان و تصوّف عاشقانه، عقل و خرد ولُب را بسیار ستوده و به اغلب آیات و احادیث مربوط عقل اشاره نموده و تا آنجا به خرد اصالت داده که او را حکیم خوانده و حدیقۀ خود را با ستایش از خرد آغاز میکند و در بیت اول خدا را با دو صفت « خرد و بخش » و « بی خرد بخشای» میستاید:
ای درون پرور بــــــــــرون آرای
ای خرد بخش بی خرد بخشای
پس از آن خداوند را « واهب العقل »، « ملهم الالباب» و بلکه اورا « عقلِ عقل » میداند و همواره از « عقل شریف »، « نور خرد »، « براق خرد»، « عقل روحانی»، « افسر خرد »، « باغ خرد»، « دیدۀ عقل » نام میبرد و انواع عقل را معرفی میکند . در عرفان و تصوّف و از دیدگاه سنایی دو نوع عقل وجود دارد: یکی عقل کلی و دیگری عقل کلی و دیگری عقل جزئی. گویی برای عقل مراتبی را در نظر گرفته اند که بالاترین مرتبۀ قوس صعودی آن عقل کلی یا عقل عقل (خدا) است و پایینترین مرتبۀ آن عقل جزیی است. آن عقل آخرت بین و این عقل دنیا بین است. یکی را موهبتی الهی دانستهاند و دیگری را کسبی و آموزشی از طریق مدرسه و کتاب میدانند. یکی عقل حقیقت طلب است و دیگر عقل منفعت طلب و حسابگری سود و زیان مادی است. اما میگوید:« عقل جزیی عقل را بد نام کرد.» چرا که در حقیقت عقل اصلی خداست و نخستین صادر از او نیز عقل است ( اول ما خلق الله العقل ) و چنانکه غزالی در روایتی آورده است، نخستین مخلوقی که خدا با آن سخن گفته عقل بوده است.[۱۳] سنایی میگوید « آن که سایۀ خدای گویند اوست» و در جایی میگوید« سایه از ذات کی جدا باشد».
بخشی از اندیشههای سنایی در مثنویهای کوتاه قابل مطالعه است که شامل عقل نامه با ۲۴۲ بیت که انسان شناسی سنایی را در بر دارد و چنین آغاز می شود:
الســــــلام علــیک یـا دم روح
از تو بد زنده روح و مرکب روح [۱۴]
فنا و بقا، از جمله دیگر حالات عرفانی است که در شعر سنایی به چشم میخورد. اصولا باید گفت سنایی به فنا و بقا بیش از دیگر حالات عرفانی عنایت داشته و به همین جهت در دیوان و تیز در مثنویهایش ابیات فراوانی مشاهده می شود که درونمایه انها به فنا و بقای مقصود خود ــ که وصال با معشوق ازلی است ــ دست پیدا کند. وی برای بیان این مقصود به داستان معراج پیامبر اشاره مینماید و چنین تقریر میکند که همان گونه که پیامبر اسلام ص شبی از هستی خود گم شد ــ تعبیری برای فنا ــ و به مرتبه قاب قوسین ــ که عبارتی است قرآنی و نماد نهایت قرب ــ رسید تو نیز اگر از خود گم کردی، می توانی جمال حضرت سلطان را مشاهده نمایی. همچنین در جای دیگری با استناد به قول حلاج ــ خطوتان و قد وصل ــ به ضرورت رسیدن به مرتبه فنا برای واصل شدن به اهداف متعالی عرفانی اشاره مینماید. »[۱۵] مرتبه که نهایت ندارد به گفتار نمیآید.
دربارۀ استفاده از زبان حال عرفانی میخوانیم: « حکیم سنایی غزنوی بیش همۀ شاعرانی که تاکنون اشعارشان را بررسی کردهایم. از زبان حالی استفاده کرده است. اشعار زبان حالی او را هم در قصاید دیوانش و هم در مثنویهایش میتوان یافت. در یکی از قصایدش حتی تعبیر « زبان حال» را نیز به کار برده است… سنایی به طور کلی، از زبان موجودات گوناگون سخن گفته است. هم چارپایان و مرغان، هم گلها و گیاهان، هم خرد و اجل و مرگ، هم این جهان، هم ابلیس و هم خدا… در شعر سنایی قوای درونی مانند دل و عقل و حالات نفسانی او از قبیل صبر و حرص نیز سخن میگویند… سنایی از زبان حال خداوند متعال هم سخن میگوید.»[۱۶]
ماجرای مرید و مرادی جنید و شبلی را میگوید:
شبلی آنگه که کرد خود را صید
بود یک روز پیش پیر جنید …. [۱۷]
پس زبانی که راز مطلق گفت
راست جنید کو اناالحق گفت [۱۸]
سنایی در اشعار عرفانی خود بارها از بایزید، شبلی، معروف کرخی و حلاج نام میبرد و به بزرگان مکتب عشق و جمال اشاره دارد تا مکتب عرفانی خود را نشان دهد. این عارفان همه چیز را زیبا میبینند.
عرفان سنایی عاشقانه است و اگر دیدار خدا را طالب است، دنیا را نفی نمیکند و از بهره و نصیب دنیا نیز غافل نیست بلکه مانند دیگری صوفیانی که خدمت به خلق را وسیله رسیدن به حق میدانند، همواره مثبت اندیشی اصلاح جامعه را بهترین راه برای رسیدن به حق میداند و راهکار اصلی او برای اصلاح طلبی این است که رنج و آزار و غم را از جامعه دور کرد و شادی و رفاه و آسایش انسانها به خداوند متعال نزدیکتر است. در دیوان آورده:
نام باقی طلبی گِردِ کم آزاری گرَد
کز کم آزاری پُر عمر بماند کرکس [۱۹]
مرگ از دیدگاه سنایی رهایی از قفس تنگ دنیاست و مرحلهای بالاتر از عشق و عشق ورزی است در قصیدهای دارد:
کی باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهی آشیان ســــازم؟
با روی نهفتگانِ دل، یکــدم
در پردۀ غیب عـشقها بازم [۲۰]
سنایی غزنوی نخستین شاعری و عارفی است که تمثیل « فیل در تاریکی» را به ادبیات عرفانی وارد نمود و با این ابتکار دنیایی از مبانی عرفانی و جهانبینی صوفیانه را در این تمثیل خلاصه نمود در این نظریه وحدت ادیان، تساهل، و تسامح دینی، خود را همیشه سالک دانستن و حق را به خود اختصاص ندادن، دوری از تعصب، پذیرش عقاید مخالف، نسبی بودن دریافتها و قضاوتها، نقش دیدگاه و نظرگاه در قضاوتها، فاصلۀ حق از باطل و دهها نکتۀ جهان بینی عرفانی را در آن به نمایش گذاشت.
سنایی غزنوی مبتکر ارائۀ شاعرانه، حکیمانه و هنری دیدگاه صوفیانه نسبت به هستی است که پایۀ جهان بینی عرفانی است و فلسفه خوشبینی صوفیانۀ را در بر دارد با تبیین « نظام احسن» که به زیبایی آورده و نشان داده است که این اندیشه والا می تواند، روانکاوانه انسان را از بدبینی و عدم رضایت از زندگی نجات دهد و پنجرهای جدید را بگشاید تا بتوانی دنیا را زیبا ببیند.
همچنین دربارۀ معرفت او را نخستین صوفی یا عارفی میداند که از تمثیل فیل در تاریکی برای مقاصد عرفانی استفاده کرده و در تبیین نظام عرفانی جهان آن را نظام احسن خوانده و در مقام انسان در کائنات اندیشه انسان کامل را وارد شعر فارسی کرده و « در فاصۀ سه مسأله یعنی خدا ( = معرفت او) و جهان و انسان، او ظریفترین اندیشههای عرفانی را عرضه داشته است و یک نظام عرفانی کامل را در قصاید و غزلیات و حدیقه، تبیین کرده است… او مرگ را از دیدگاه اجتماعی و روانشناسی و الاهیّاتی به شیواترین گونهای مورد تأمل قرار داده است.»[۲۱]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
۱ـ طرائق الحقائق، ج ۲، ۵۷۲.
۲ـ جستجو در تصوّف ایران، ص ۲۴۵.
۳ـ تذکرة الشعراء، ص ۹۶.
۴ـ دیوان، ص ۸۵۹.
۵ـ مثنویهای حکیم سنایی، سناییآباد، ص۸۶.
۶ـ مثنوی حکیم سنایی، سناییآباد، ص ۹۶.
۷ـ همان، ص ۹۴.
۸ـ همان، ص ۹۴.
۹ـ همان، ص ۸۸.
۹ـ تذکرةالشعراء ص ۹۵.
۱۰ـ شوریدهیی در غزنه، ص ۳۵.
۱۱ـ دانشنامۀ ادب فارسی، مدخل سنایی، ج۳، ص ۵۳۶.
۱۲ـ همان، ص۳۶.
۱۳ـ احیاء علوم الدین، ص ۱۹۰.
۱۴ـ مثنویهای حکیم سنایی غزنوی، ص ۶۷.
۱۵ـ زلف عالم سوز، ص ۱۷۵.
۱۶ـ زبان حال در عرفان و ادبیات پارسی، نصرالله پورجوادی، ص ۱۹۰.
۱۷ـ حدیقه،ص ۱۰۴.
۱۸ـ همان، ص ۲۳.
۱۹ـ دیوان، ص ۴۵۸.
۲۰ـ همان، ص ۸۹۴.
۲۱ـ تازیانههای سلوک، ص ۴۳.