زهد و پارسایی پیش از اسلام، در شرق و غرب و پس از آن در جهان اسلام، همواره طرفداران فراوانی داشته و آن را آموزهای قرآنی دانستهاند که در سیرت پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین اساس و ریشۀ تقوا شان را شکل میدهد در حوزۀ عرفان و تصوّف نیز زهد را ریشۀ اصلی تصوّف خواندهاند و بزرگترین زاهدان اسلامی را صوفیه باید دانست. «گویا نخستین کتاب را، در حوزۀ زهد، ابو الصلتِ کوفی (زائده بن قدامة متوفی ۱۶۰ق) نوشته و بعداز او کتاب «الزهد و الرقائق» عبدالله بن مبارک صوفی نامدار خراسان (متوفی ۱۸۱ق) است، همچنین کتاب الزهد فضیل بن عیاض (متوفی ۱۸۷ ق) و بعد از او کتابِ الزهد (یا کتاب التصوّف) بشرِ حافی است(متوفی ۲۲۷ ق) که نسخهای از آن موجود است و نیز کتابِ الزهد احمد بن حنبل (متوفی ۲۴۱ ق) و کتاب الزهد حارث بن اسد محاسبی (متوفی ۲۴۳ ق) که گویا نسخهای از آن نیز باقی است و کتاب الزهد ابو داوود سجستانی (متوفی ۲۷۵ ق) که موجود است.»[۱] از این کتابها در زمینۀ زهد فراوان است و عمدۀ آنها را عرفا و صوفیه نوشتهاند.
ادبیات زاهدانه را در ادبیات عرب از قرن دوّم هجری رو به کمال دانستهاند نمونۀ آن را دیوان ابوالعتاهیه(۱۳۰ ــ ۲۱۰ ق) گفتهاند که عمدۀ آن شعر زهد است. بلکه همۀ شاعران ادب عربی و فارسی در زمینۀ زهد اشعاری دارند. اما سنایی زهدی را ترویج میدهد که با انکار دنیا همراه نیست و در حوزۀ مکتب عشق و طریقت جمالی قرار میگیرد که دنیا را مرزعۀ آخرت و عشق زمینی را واسطۀ رسیدن به عشق الهی میداند.
در ادبیات زهد یا زهدیات سنایی، تکیه بر قرآنکریم و سنت پیامبر (ص) و مکارم اخلاقی است، در جهتِ خاص که او را شاعری معنی آفرین و نو آور در این که زمینه نشان میدهد. نخست امتیاز و برتری سنایی بر دیگری کسانی که به شعر زهد و مثل پرداختهاند، اسلوب ادای مقصود است و دیگری، شجاعت بسیار آورد ترکیب این زهد با هجوم بر نهادی حاکم اجتماعی عصر زهدی که سنایی محمل شعر خویش قرار داده، زهدی است مثبت و ستیهنده…. در اسلوب ادای معنی و ساخت و صورت کار خویش نیز پیشرو است؛ تا آنجا که توانست بلاغتی نو، در عرصۀ شعر هایِ اخلاقی و زهدی و اجتماعی به وجود آورد.»[۲] سنایی شریعت را لازم و ضروری برای طریقت میداند و بهترین شیوۀ ریاضت و تزکیۀ باطن را همین طاعات و عبادات میداند که. بخشی از ادبیات زاهدانۀ او ترسیم همین اعتقاد است. اما زهد او عارفانه است و او به باطن قرآن اهمیت میدهد، در تمثیلهای «درّ و صدف» و «آب و ظرف» میخواهد بگوید که باطن اصل است و هدف درّ است نه هدف، هدف آب است نه ظرف و با این چنین تمثیلی هایی مخالفت روشن خود را با اخباریون، اهل حدیث و متشرعین ظاهری اعلام میدارد. به همین دلیل زهد او از رنگ و ریا فاصله میگیرد.
حکایتی دربارۀ زهد ابن خلّکان آورده: «میگویند روزی هارون الرشید به فضیل گفت: عجب زاهدی هستی! فضیل گفت تو از من زاهدتری! رشید گفت: چگونه ممکن است؟ فضیل در جواب گفت: زیرا من در کار دنیا زاهدم و تو در کار آخرت زهد پیشه گرفتی، در حالی که دنیا فانی است و آخر باقی.»[۳] این حکایت به صورتهای دیگری نیز نقل شده است، یکی از خدمات سنایی به ادبیات زاهدانه این بود که چنین حکایاتی را زنده کرد و به شعر فارسی وارد نمود. سنایی آن را برای مأمون گفته:
آن شنـــــــــــــیدی که زاهدی آزاد
رفت روزی به جانب بغـــــــــداد …
گفت زاهد نـیم، خـــــــــطا گفتی
نیست در طـــــبع من چنین زفتی
گفت مأمون که شرح گوی این را
حاجت است این حدیث تعین را…
گشته مأمون خجل از این گفتار
داد بر عجز خویشتن اقــــــــرار [۴]
همۀ پیروان سنایی در ادبیات زاهدانه و عارفانه این حکایت را نقل کردهاند. عطار در تذکرةالاولیاء آن را به حاتم اصمّ نسبت داده[۵] و پس از آن مولانا حکایت را در فیه ما فیه آورده است.[۶]
اخلاق یکی از اصلیترین مبانی عرفان و تصوّف به شمار میآید و بلکه حوهرۀ اصلی هر دینی است که بنا به روایت های گوناگون، پیامبران برای مکارم اخلاقی مبعوث شدهاند. یعنی اگر فقه و احکام، ظاهر دین گفته شوند، اخلاق و عرفان باطن دین هستند. آثاز سنایی چون عرفانی است که دارای جوهرهای اخلاقی نیز می باشد. اخلاقی که از وحی و آسمانی سرچشمه گرفته است. اگر سنایی از حرص و آز سخن میگوید در معنای باطنی به این مطلب اشاره دارد که اگر انسان اسیرِ دست غیر خدا باشد، دچار رذیلتی به نام حرص و آز میگردد که نخستین نشانۀ آن زایل گردیدنِ عقل و شعور انسانی است. به همین دلیل ادعا میکند که با حرص و آز نمی توان عارف حقیقی شد. در عرفان و از نظر سنایی فضایل اخلاقی نور هستند و رذائل اخلاقی آتشاند چنانکه خشم و شهوت را چون آتشی ترسیم مینماید که درون و بیرون را به خاکستر تبدیل مینمایند.
ریا و کبر را آتشهای کوچکی میداند که آهسته آهسته درون را نابود میسازند و از حقد و حسد به عنوان آتش های دورنی نام میبرد. و آتشها در تمثیلهایی به صورت افعی، دیو و مانند آن نشان میدهد.
در اخلاقِ عرفانی سنایی تأکید میشود که برای کسب کمالات اخلاقی بهتر است از پیر و مرشدی یاری گرفته شود تا به منزلۀ مربی و معلم کار آزموده، در آموزش فضایل به سالک یاری برساند. حضرت عیسی(ع) را مثال میآورد( دیوان، ص ۵۵) برای مرشدی که جامع فضایل بود و تا کسی خود صاحب چیزی نباشد نمیتواند آن را که ندارد به دیگری هدیه دهد.
یکی از توصیههای سنایی دربارۀ« دوست» است، البته دوستِ حقیقی خداست و دوستان دیگر نیز بهترین سرمایۀ انسان برای رسیدن به کمالات معنوی و آرامش روحی هستند، اگر دوست و همنشین بد را خطرناک میداند، از معجرۀ روی دوست هم غافل نیست و میگوید:
گفت حکیمی که: مـفــــــــــــرّح بود
آب و می و لحنِ خوش و بوستان
هســـــــت و لیکن نبود نزد عقل
هیچ مفرّح چو رخ دوســـــتان [۷]
« دوروئی» را دشمن چنان آرامشی میداند و شخص دورو را نکوهش نموده و حتی شایسته مرگ میداند:
هرکه چون کاغـــــــــذ و قلم
دو زبان و دو روی گاه ســخن
هم چون کاغذ سیاه کن رویش
چون قلم گردنش به تیغ بزن [۸]
برای « سخاوت» ارزش فوقالعاده قائل و آن را در کنار « سخن » دو یادگار اصلی انسان پس از مرگ ارزیابی میکند و تنها این دو را میراث حقیقی انسان میداند:
چو شعر حکیمانه گفتم تو را
تو جود کریمانه با من بکن
از یرا که بر ما پس از مرگ ما
نماند همی جز سخا و سخن [۹]
از نظر سنایی اصول اخلاقی و اجتماعی مانند « عدالت» اموری نسبی هستند و برای هر یا جامعه بر اساس شرایط تاریخی و فرهنگی و اجتماعی خود به معنایی خاص ظهور می نمایند. جالب است که این حکیم در آن عصر به چنین نکتههایی از جامعهشناسی و روانشناسی پیبرده و نشان میدهد که هر گروه و جامعهای بر اساس آموختهها و دانستههای خود اصولی چون عدالت را معنا مینماید. می گوید:
آن که نشنیده است عدل عمر عبدالعزیز
لاجرم حجاج را خواند امیر المؤمنین [۱۰]
سنایی غزنوی در اخلاق اجتماعی ابتکارهایی دارد که مناسب با مکتب عرفانی اوست. بزرگترین دستور اخلاقی مکتب عشق این است که « به دیگران آزار نرسانیم» این قاعده مبنای اخلاق اجتماعی است که به زیباترین بیان در آثار سنایی، مطرح گردیده است و این اصل را اساس آزاد مردی و جوانمردی میداند:
هیچ خلق از من شبی غمگین نخفت
هیچ کس روزی ز من خشمی نخورد
نیستم آزاد مرد ار کردهام
یا کنم من قصد هیچ آزاد مرد [۱۱]
از دستورهای دیگر اخلاق اجتماعی او همنشینی با انسانهای خوب و دوری از بدان است که جامعه را به سوی اصلاح و پاکی به پیش میبرد.
منشین با بدان، که صحبت بد
گر چه کنی، تو را پلــــــید کند
آفتاب، گرچه روشن است، او را
لکّۀ ابر ناپدید کــــــــــــــند [۱۲]
زیباترین توصیۀ برای همزیست مسالمتآمیز و نیکی انسانها به یکدیگر این است تا همگی در رفاه و آسایش زندگی کنند و نگویند که انسانهای خوب کم هستند:
به همه خلق جهان، گر چه از آن
بیشتر بی ره و کمتر به رهند
تو چنان زی که بمیری، برهی
نه چنان چون بمیری، برهــند [۱۳]
بر خلاف نظر منتقدان، سنایی با دنیا مخالف نیست، بلکه با دنیا پرستی مخالفت دارد:
این جهان بر مثال مرداری است
کر کســــــــان گرد او هزار هزار
آن مر این را همی زند مخلــب
آن مر این را همی زند منـــــقار
آخرالامــــــــر بر پرند هــــــمه
و ز همه باز ماند این مردار [۱۴]
برای سعادت دنیوی و اخروی نیز به اصل « قناعت» تکیه دارد، یعنی عقیده دارد که با قناعت نه تنها فرد و جامعه از انحراف دور می شوند، که دین هم در حقیقت خود با آن جلوه خواهد کرد:
روی بنماید عروس دین تو را گر هیچ تو
با قناعت چون سنایی غزنوی گردی قرین [۱۵]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
۱ـ تازیانههای سلوک، ص ۴۹.
۲ـ دانشنامۀ ادب فارسی، مدخل سنایی، ج ۳، ص ۵۳۸.
۳ـ وفیات الاعیان، ابن خلّکان، ج ۴، ص ۴۸؛ جنگ مهدوی، ص ۲۲۱. مرآة الجنان، ج۱ ص ۴۱۶. طبقات ابن الملقّن، ص ۲۶۸، البدایة و النهایة، ج ۱۰، ص ۱۹۹.
۴ـ حدیقه، ص ۶۴۷.
۵ـ تذکره الاولیاء، ج ۱، ص ۲۵۱.
۶ـ فیه مافیه، ص ۲۵۲.
۷ـ دیوان، ص ۱۲۱۹.
۸ـ دیوان، ص ۱۲۲۱.
۹ـ همان، ص ۱۲۲۲.
۱۰ـ همان، ص ۱۲۲۶.
۱۱ـ همان، ص ۱۱۹۳
۱۲ـ همان، ص ۱۱۹۸.
۱۳ـ همان، ص ۱۱۹۹.
۱۴ـ همان، ص ۱۲۰۵.
۱۵ـ همان، ص ۱۳۲۶.