مقدمه
اندیشههای اصلاحگرایانه و بیدارگری در دنیای اسلام، همواره با مفاهیمی همچون “بازگشت به اسلام اصیل”، “اجتهاد” و “جهاد” درآمیخته بوده است. در این میان، متفکرانی همچون سیّد جمالالدین افغانی و سیّد قطب، بهعنوان نمادهایی از جریان نئوسلفی، نقش بسزایی در شکلدهی به بیداری فکری و سیاسی مسلمانان ایفا کردهاند. اندیشههای آنان، اگرچه در زمینههای زمانی و جغرافیایی متفاوت شکل گرفته، اما در تلاش برای بازتعریف هویت اسلامی و مبارزه با انحطاط فکری و استعماری اشتراکاتی عمیق دارند.
سیّد جمالالدین افغانی با تأکید بر ضرورتِ وحدت امت اسلامی و بازخوانی متونِ دینی، نقش پیشرو در جریان اصلاح دینی ایفا کرد. او معتقد بود که فهم صحیح از “ثابتات” و تطبیق آن با “متغیرات” زمانه، میتواند مسلمانان را از انحطاط نجات دهد. در سوی دیگر، سید قطب با تمرکز بر ایدئولوژی بازگشت به آرمانشهر صدر اسلام و تأکید بر مبارزه با نفوذ غربی، جریانی ایدئولوژیک را بنیان نهاد که تأثیر آن تا به امروز در میان گروههای اسلامی به چشم میخورد.
«…سیّد قطب، نیز به سانِ سیّد جمال الدین افغانی در صدد برگشت به گذشتهی درخشان تاریخ پر افتخارِ صدر اسلام بود او به تبلیغ و نشر آموزهها و تعلیمات اسلامی از رهگذار جهاد و دعوت مُعتقد بود؛ دو عنصری که به تعبیرِ او در امتداد تاریخ اسلام دوشادوشِ هم، در جهت گسترش اسلام در جهان، مسلمانان آن دو را به کار میبستند. در واقع قدّرِ مشترک و تنها نقطهی اتفاق او و بیدار گران قبل و بعد او، همان برگشت به آرمانشهرِ روزگارِ پرافتخار امتاسلامیبود. سیّد قطب تا پایانِحیات با قامترسا و عزمِ متین در این راهتپید.
تشخیصهای جامعهشناسانه و تجویزهای ایدئولوژیک قرنبیستمی سیّد قطب هنوز هم سر آمدِ بسیاری از نظریّاتیاست که در پیوند به خصومتتاریخی غرب و اسلام مطرح شده است. از همینروست که در قرن بیست و یکم نیز چیزی از محبوبیت او کاسته نشده است. سیّد قطب هرچند که خودش زندهنیست؛ اما أرا و نظریات او هنوز زندهاند و هواخواهانزیادی در میان گروههای اسلامی اعم از اعتدالی و افراطی، در خاور میانه و بخصوص درمیان افرادی مربوط به جریانِ رادیکالِ اسلامی […]دارد. شعار های برگشت طلبانهی او به اسلام اصیل و مبارزهی جدّی با غرب بخاطر جلوگیری از نفوذ و سلطهی صلیبیها بر بلاد اسلامی تا کنون پایدار است». (مدقق،محمد خان: درآمدی بر رویکرد های اصلاح فکر دینی، ص: ۱۳۸).
مقاله پیشرو، تلاش دارد تا با استفاده از مبانی فلسفی و معرفتشناختی، نقاط اشتراک و افتراق در اندیشههای سیّد جمال و سیّد قطب را بررسی کند. در این راستا، مفاهیمی همچون اجتهاد و جهاد بهعنوان اصول محوری مورد تحلیل قرار میگیرند.
فصل اول: بازگشت به اسلام اصیل – ریشههای فکری و معرفتشناختی در اندیشه سیّد جمال و سیّد قطب.
۱.۱. مفهوم بازگشت به اسلام اصیل: چیستی و چرایی
در اندیشه نئوسلفیها، “بازگشت به اسلام اصیل” نه صرفاً یک شعار بلکه پروژهای معرفتشناختی، فکری، و عملی است که در مواجهه با بحرانهای فکری، اجتماعی، و استعماری شکل گرفته است. سیّد جمالالدین افغانی این مفهوم را به مثابه راهبردی برای احیای هویت مسلمانان در برابر سلطهی غربی و انحطاطِ درونی میدید. او مُعتقد بود که جوهر اسلام، بهعنوانِ دینی جهانی و فرازمانی، نیازمند بازفهمی و تفسیر در چارچوب متغیرات زمانه است. بهعبارت دیگر، “اسلام اصیل” در نگاه او نه بازگشتی به گذشتهای ایستا، بلکه بازگشتی به جوهر پویا و تطبیقپذیر اسلام بود.
از سوی دیگر، سیّد قطب این بازگشت را بهعنوان راهکاری برای مقابله با “جاهلیت مدرن” تعریف کرد. او اعتقاد داشت که تمدنِ غربی، با تمام پیشرفتهای علمی و تکنولوژیکی، فاقد روحانیت و معنویت لازم برای هدایت بشر است. بنابراین، بازگشت به آرمانشهر صدر اسلام، بازگشتی به نظامی بود که توازن میان مادیات و معنویات را برقرار میکرد.
۱.۲. تحلیل فلسفی مفهوم بازگشت
از منظر فلسفی، مفهوم بازگشت در اندیشه نئوسلفیها، نوعی واکنش به بحرانهای هستیشناختی و معرفتشناختی است. سیّد جمال و سیّد قطب هر دو در تلاش بودند تا پاسخی به پرسشهای بنیادین درباره “هویت”، “حقیقت”، و “معنای زندگی” در شرایط استعمار و بحران ارائه دهند. بازگشت در اینجا، نه به معنای عقبگرد تاریخی، بلکه حرکتی دیالکتیکی است که در آن تاریخ و معنای آن از نو بازسازی میشود. بهعبارت دیگر، آنچه در نگاه این دو متفکر “بازگشت” نامیده میشود، نوعی “بازآفرینی” حقیقت اسلامی است که توانایی پاسخ به مسائل معاصر را دارد.
از منظر معرفتشناختی، بازگشت به اسلام اصیل در اندیشه سیّد جمال مبتنی بر روش اجتهادی است که در آن ثابتات و متغیرات باید به صورت همزمان لحاظ شوند. این نگاه، متضمن رویکردی بازاندیشانه به متون دینی است که از انسداد فکری سنتگرایان فاصله میگیرد. اما در اندیشه سیّد قطب، بازگشت بیشتر با بُعد ایدئولوژیک و انقلابی همراه است. او مُعتقد بود که تنها از طریق “جهاد” میتوان حقیقتِ اسلام را احیا و از نفوذ جاهلیت مدرن جلوگیری کرد.
۱.۳. بازگشت به اسلام اصیل: نقاط اشتراک و افتراق
اندیشه سیّد جمال و سیّد قطب در برخی اصول مشترک و در برخی موارد متناقض است.
نقاط اشتراک:
۱. هر دو متفکر، بازگشت به اسلام اصیل را تنها راه نجات امت اسلامی میدانند.
۲. هر دو به اهمیت وحدت امت اسلامی در برابر استعمار و تفرقه داخلی تأکید دارند.
۳. هر دو بازگشت به اسلام را بهعنوان راهکاری برای برونرفت از انحطاط فکری و اجتماعی معرفی میکنند.
نقاط افتراق:
۱. سیّد جمال بیشتر بر اجتهاد، بازاندیشی و اصلاحِ فکر دینی تأکید دارد؛ اما سیّد قطب محور بازگشت را بر جهاد و مبارزه ایدئولوژیک متمرکز میکند.
۲. نگاه سیّد جمال به مدرنیته و پیشرفت علمی مثبت است و آن را در چارچوب اسلام پذیرفته؛ اما سیّد قطب تمدن غربی را بهطور کامل طرد میکند.
۱.۴. بازگشت: از اجتهاد تا جهاد
از منظر فلسفی، مسیر اجتهاد تا جهاد در اندیشه سید جمال و سید قطب، نشاندهنده دو پاسخ متفاوت به بحران مدرنیته است. سید جمال، اجتهاد را ابزاری میداند که از طریق آن میتوان ثابتات اسلام را با شرایط متغیر تطبیق داد و در برابر چالشهای مدرن ایستادگی کرد. اما سید قطب معتقد است که جهاد، بهعنوان عملی انقلابی، تنها راه ممکن برای احیای اسلام در برابر جاهلیت مدرن است.
این تفاوت، نشاندهنده دو رویکرد متفاوت به مفهوم تغییر است:
در اندیشه سید جمال، تغییر از طریق بازاندیشی و سازگاری حاصل میشود.
در اندیشه سید قطب، تغییر از طریق انقلاب و براندازی نظامهای حاکم امکانپذیر است.
نتیجهگیری فصل اول
بازگشت به اسلام اصیل در اندیشه سید جمال و سید قطب، بازتابدهنده دغدغههای معرفتشناختی و هستیشناختی آنان در مواجهه با بحرانهای دورانشان است. این بازگشت، اگرچه در ظاهر مشابه است، اما در عمل به دو مسیر متفاوت اجتهاد و جهاد منتهی میشود. تحلیل فلسفی این مفهوم، ما را به درکی عمیقتر از بحران هویت در دنیای اسلام و پاسخهای متفاوتی که متفکران اسلامی به این بحران دادهاند، رهنمون میسازد.
فصل دوم: وحدت امت اسلامی و نقد ناسیونالیسم در اندیشه نئوسلفیها
۲.۱. مفهوم وحدت امت اسلامی: از رؤیا تا واقعیت
وحدت امت اسلامی بهعنوان آرمان محوری در اندیشه نئوسلفیها، بازتابی از تلاش برای بازسازی نظم اجتماعی و سیاسی در برابر تفرقه و استعمار است. سید جمالالدین افغانی این وحدت را بهعنوان راهکاری برای مقابله با تفرقه مذهبی، نژادی، و جغرافیایی در میان مسلمانان معرفی کرد. او معتقد بود که تفرقه در میان مسلمانان، ابزار سلطه استعمارگران غربی است و بازگشت به جوهر اسلام میتواند این شکافها را از بین ببرد.
سید قطب نیز بر وحدت امت اسلامی تأکید داشت، اما دیدگاه او بیشتر ماهیت ایدئولوژیک و انقلابی داشت. او بهجای تمرکز بر ایجاد اتحاد از طریق گفتوگو و اصلاح، به دنبال تحقق وحدت از طریق مبارزه با جاهلیت مدرن و ایجاد یک نظام اسلامی جامع بود.
۲.۲. نقد فلسفی ناسیونالیسم از دیدگاه سیّد جمال و سیّد قطب
ناسیونالیسم، بهعنوان یکی از ایدئولوژیهای محوری مدرنیته، در نگاه این دو متفکر بهعنوان عامل تفرقه و انحطاط امت اسلامی شناخته میشود. از دیدگاه فلسفی، ناسیونالیسم ریشه در مفهوم “دیگریسازی” دارد؛ به این معنا که هویت یک ملت بر اساس تفکیک از دیگر ملتها تعریف میشود. این تفکیک در تضاد با اندیشه وحدتگرایانه اسلامی است که تمام مسلمانان را بهعنوان اعضای یک امت واحده در نظر میگیرد.
دیدگاه سیّد جمال:
سید جمال، ناسیونالیسم را بهعنوان ابزاری استعماری میدید که برای تضعیف قدرت مسلمانان و ایجاد تفرقه میان آنان طراحی شده است. او باور داشت که ناسیونالیسم محلی، بهویژه در قالب هویتهای قومی و زبانی، مسلمانان را از هدف مشترکشان دور میکند و مانع از بازگشت به آرمانهای اسلامی میشود.
دیدگاه سیّد قطب:
سید قطب ناسیونالیسم را تجلّی جاهلیت مدرن میدانست. او معتقد بود که ناسیونالیسم، با تمرکز بر مرزهای جغرافیایی و ارزشهای سکولار، مسلمانان را از رسالت جهانیشان برای ایجاد یک نظام الهی دور میکند. بهزعم او، وحدتِ امت اسلامی باید فراتر از مرزهای ملی و نژادی تعریف شود و تنها در چارچوب “حاکمیت خدا” معنا یابد.
۲.۳. تحلیل معرفتشناختی وحدت در برابر تفرقه
از منظر معرفتشناختی، وحدت امت اسلامی در اندیشه این دو متفکر، بازتابدهنده یک نظام فکری کلگرا (holistic) است که بر اساس اصول جهانشمول اسلام بنا شده است. در این نظام، هویت فردی و جمعی نه بر اساس مرزهای جغرافیایی یا نژادی، بلکه بر اساس اشتراک در ایمان و اخلاق تعریف میشود.
نقد معرفتشناختی ناسیونالیسم:
ناسیونالیسم از دیدگاه فلسفی، یک نظام معرفتی مبتنی بر فردگرایی و تفکیک است که با مفهوم کلگرایانه اسلام در تضاد قرار دارد. این نظام، با تأکید بر تمایزات فرهنگی و جغرافیایی، مانع از تحقق وحدت فراملی در میان مسلمانان میشود.
سیّد جمال و سیّد قطب، هر دو، معتقد بودند که معرفتشناسی اسلامی باید جایگزین معرفتشناسی ناسیونالیستی شود. اما روش آنان برای تحقق این هدف متفاوت بود:
سیّد جمال، راهبرد اصلاح و بازگشت به ارزشهای مشترک اسلامی را پیشنهاد میداد.
سیّد قطب، با نگاه انقلابی، به دنبال ایجاد یک نظام اسلامی جهانی بود که ناسیونالیسم را بهطور کامل کنار بگذارد.
۲.۴. وحدت امت اسلامی: نقد و چالشها
وحدت امت اسلامی، اگرچه یک آرمان مشترک در اندیشه سیّد جمال و سیّد قطب است، اما در عمل با چالشهای فلسفی و اجتماعی متعددی مواجه است.
۱. چالشهای فلسفی:
چگونه میتوان مفهوم کلگرایانه امت اسلامی را در دنیای مدرن، که بر پایه تفکیک و تمایز بنا شده، محقق کرد؟
آیا وحدت امت اسلامی با تنوع فرهنگی و زبانی مسلمانان سازگار است؟
۲. چالشهای اجتماعی:
در دنیای امروز، بسیاری از مسلمانان هویتهای ملی و قومی خود را بر هویت دینی ترجیح میدهند. این مسئله، وحدت اسلامی را در عمل دشوار میکند.
اختلافات مذهبی و فرقهای نیز مانعی جدی بر سر راه وحدت امت اسلامی است.
۲.۵. نتیجهگیری فلسفی: از ناسیونالیسم به امت واحده
از منظر فلسفی، وحدت امت اسلامی در اندیشه سید جمال و سید قطب، پاسخی به بحران هویت در دنیای اسلام است. این وحدت، بهعنوان یک ایدهآل معرفتی و اخلاقی، نیازمند بازاندیشی در مفاهیم بنیادینی همچون هویت، قدرت، و عدالت است.
سیّد جمال، وحدت را از مسیر گفتوگو و بازخوانی متون دینی جستوجو میکرد.
سیّد قطب، وحدت را تنها از مسیر جهاد و انقلاب ممکن میدانست.
با این حال، هر دو متفکر، نقد ناسیونالیسم را بهعنوان نخستین گام برای تحقق وحدت امت اسلامی ضروری میدانستند. تحلیل معرفتشناختی این مسئله نشان میدهد که ناسیونالیسم، با تمام جذابیتهایش، نمیتواند پاسخگوی نیازهای عمیق فکری و معنوی مسلمانان باشد.
در فصل سوم، به بررسی مفهوم “اجتهاد” و “جهاد” در اندیشه سید جمال و سیّد قطب خواهیم پرداخت. این دو مفهوم، بهعنوان ابزارهای کلیدی در تحقق آرمانهای اسلامی، نیازمند تحلیل عمیق فلسفی و معرفتشناختی هستند.
فصل سوم: اجتهاد و جهاد در اندیشه نئوسلفیها: از ابزار معرفت تا وسیله انقلاب
۳.۱. مفهوم اجتهاد در اندیشه سیّد جمال و سیّد قطب
اجتهاد، بهعنوان یکی از ارکان اندیشه اسلامی، نقش کلیدی در تفسیر متون دینی و انطباق آنها با شرایط زمانه دارد. این مفهوم در اندیشه سیّد جمال و سیّد قطب از دو زاویه مورد تأکید قرار گرفته است: نخست، بهعنوان ابزاری برای اصلاح فکر دینی و دوم، بهعنوان راهبردی برای مقابله با جمود و تقلید.
سیّد جمالالدین افغانی:
سید جمال اجتهاد را یکی از محورهای اصلی بازگشت به اسلام اصیل میدانست. او مُعتقد بود که عالمان دینی، با درک شرایط اجتماعی و سیاسی زمانه، باید تفاسیر جدیدی از متون دینی ارائه دهند تا بتوانند پاسخگوی نیازهای جوامع مسلمان باشند. او جمود فکری و تقلید کورکورانه از فقه سنتی را یکی از دلایل انحطاط فکری و اجتماعی مسلمانان میدانست و اجتهاد را راهی برای بازگرداندن پویایی به اندیشه اسلامی معرفی میکرد.
سیّد قطب:
سیّد قطب، اگرچه کمتر به مفهوم اجتهاد به معنای سنتی آن اشاره کرده، اما بر ضرورت بازخوانی آموزههای اسلامی در پرتو مبارزه با جاهلیت مدرن تأکید داشت. او بر این باور بود که اجتهاد باید در خدمت تأسیس یک نظام الهی قرار گیرد که مبتنی بر اصول حاکمیت خدا و شریعت اسلامی باشد. در اندیشه او، اجتهاد نهتنها یک فرآیند فکری، بلکه ابزاری برای تغییر ساختارهای اجتماعی و سیاسی نیز محسوب میشد.
۳.۲. جهاد: ابزار مقابله یا آرمان معرفتی؟
جهاد، یکی از مفاهیم بنیادین در اندیشه سیّد قطب و بهنوعی نقطه افتراق او با سید جمال، بیشتر بهعنوان وسیلهای انقلابی برای تغییر ساختارهای حاکم مطرح شده است. این مفهوم در اندیشه سید قطب دارای ابعاد فلسفی و معرفتشناختی عمیقی است که آن را فراتر از یک مبارزه فیزیکی میبرد و به یک آرمان معنوی و اجتماعی تبدیل میکند.
سیّد جمالالدین افغانی:
برای سیّد جمال، جهاد بیشتر در قالب تلاش فکری و اجتماعی برای اصلاح و بیداری امت اسلامی تعریف میشد. او جهاد را بهعنوان یک فرآیند تربیتی و معنوی در نظر میگرفت که هدف آن، ارتقای سطح آگاهی مسلمانان و ایجاد بستری برای پیشرفت علمی و فرهنگی بود. از دیدگاه او، جهاد فکری، مقدم بر جهاد فیزیکی است و بدون تحول در اندیشه و معرفت، مبارزه علیه استعمار و استبداد به نتیجه مطلوب نخواهد رسید.
سیّد قطب:
در مقابل، سید قطب جهاد را بهعنوان یک وظیفه الهی برای مقابله با جاهلیت مدرن و نظامهای سکولار معرفی میکرد. او معتقد بود که جهاد، تنها راه برای برقراری نظام اسلامی در جوامع مسلمان است. از دیدگاه او، جهاد نهتنها ابزاری برای دفاع از اسلام، بلکه وسیلهای برای تغییر ساختارهای اجتماعی و سیاسی و تحقق حاکمیت الهی بود.
۳.۳. تحلیل فلسفی رابطه اجتهاد و جهاد
رابطه اجتهاد و جهاد در اندیشه این دو متفکر، بازتابدهنده دو دیدگاه متفاوت نسبت به تحول اجتماعی و معنوی است. از منظر فلسفی، اجتهاد و جهاد میتوانند بهعنوان دو فرآیند مکمل در اندیشه اسلامی در نظر گرفته شوند:
اجتهاد، فرآیندی معرفتی است که از طریق تأمل و تفسیر، به ایجاد آگاهی و روشنفکری میپردازد.
جهاد، فرآیندی عملی است که هدف آن، تحقق اصول معرفتی در عرصه عمل و جامعه است.
سید جمال بر تقدم اجتهاد بر جهاد تأکید داشت، چراکه معتقد بود بدون تحول فکری و معرفتی، جهاد به انحراف و خشونت منجر خواهد شد. در مقابل، سید قطب بر همزمانی این دو فرآیند تأکید داشت و جهاد را ابزاری ضروری برای دفاع از اصول معرفتی اجتهاد میدانست.
۳.۴. نقد معرفتشناختی اجتهاد و جهاد در اندیشه سید جمال و سید قطب
از منظر معرفتشناختی، اجتهاد و جهاد در اندیشه این دو متفکر، دو پاسخ متفاوت به بحرانهای معرفتی و اجتماعی دنیای اسلام هستند. اجتهاد، بهعنوان فرآیندی معرفتی، بر بازاندیشی و بازسازی نظام فکری مسلمانان تأکید دارد، درحالیکه جهاد، بهعنوان فرآیندی عملی، بر مقابله با نظامهای سلطه و ایجاد نظم جدید متمرکز است.
۱. چالشهای اجتهاد:
آیا اجتهاد میتواند بدون جهاد، تحولی واقعی در جوامع اسلامی ایجاد کند؟
چگونه میتوان اجتهاد را از خطر التقاط و تساهل بیشازحد در مسائل دینی حفظ کرد؟
۲. چالشهای جهاد:
چگونه میتوان جهاد را از خشونت و افراطگرایی متمایز کرد؟
آیا جهاد بدون پشتوانه معرفتی اجتهاد، به یک ابزار صرفاً سیاسی تقلیل نمییابد؟
۳.۵. نتیجهگیری فلسفی: اجتهاد و جهاد بهمثابه دو روی یک سکه
تحلیل فلسفی اجتهاد و جهاد در اندیشه سید جمال و سید قطب نشان میدهد که این دو مفهوم، اگرچه در ظاهر متضاد به نظر میرسند، اما در واقع دو روی یک سکه هستند. اجتهاد بدون جهاد، به تفکر انتزاعی و بیعمل منجر میشود، درحالیکه جهاد بدون اجتهاد، به خشونت و افراطگرایی میانجامد.
سید جمال، اجتهاد را بهعنوان پایهای برای اصلاح فکری و اجتماعی مطرح کرد و جهاد را بهعنوان مرحلهای پس از تحول فکری در نظر گرفت.
سید قطب، جهاد را بهعنوان ابزار اصلی تغییر معرفی کرد و اجتهاد را در خدمت تحقق اصول جهاد قرار داد.
از منظر فلسفی، ترکیب اجتهاد و جهاد میتواند بهعنوان الگویی برای تحول جامع در دنیای اسلام مورد توجه قرار گیرد. این الگو، هم بر عمق معرفتی اجتهاد و هم بر عملگرایی جهاد تأکید دارد و میتواند پاسخی به بحرانهای فکری و اجتماعی مسلمانان باشد.
در فصل چهارم، به بررسی نقش استعمار و جاهلیت مدرن در شکلگیری اندیشه نئوسلفی خواهیم پرداخت و تأثیر آن بر اجتهاد و جهاد در اندیشه سیّد جمال و سیّد قطب را تحلیل خواهیم کرد.
فصل چهارم: استعمار، جاهلیت مدرن و شکلگیری نئوسلفیسم: بازخوانی فلسفی و معرفتشناختی
۴.۱. استعمار بهمثابه چالش وجودی تمدّن اسلامی
استعمار در قرن نوزدهم و بیستم، نهتنها بهعنوانِ یک مسئله سیاسی، بلکه بهعنوان یک معضل فلسفی و معرفتی در اندیشه مسلمانان ظاهر شد. نفوذ استعمار، سلطه غرب را در تمامی ابعاد فرهنگی، اقتصادی و فکری بر جوامع اسلامی گسترش داد و مسلمانان را با دو پرسش بنیادین روبهرو کرد:
آیا تمدّن اسلامی توانایی بازسازی خود را دارد؟
آیا میتوان از طریق تلفیق مدرنیته و اسلام، راهی برای مقاومت در برابر سلطه غرب یافت؟
سیّد جمالالدین افغانی و استعمار:
سیّد جمال، استعمار را نهتنها بهعنوان یک پدیدهی سیاسی، بلکه بهعنوان تجلّی بحران فکری و معرفتی در جهان اسلام تحلیل میکرد. از دیدگاه او، ضعف جوامع اسلامی در برابر استعمار، حاصل انحطاط فکری و جمود در فهم دینی بود. او بر این باور بود که مسلمانان، با احیای تفکر اجتهادی و بهرهگیری از پیشرفتهای علمی و فنی غرب، میتوانند سلطه استعمار را پایان دهند.
سیّد قطب و استعمار:
سیّد قطب استعمار را بهعنوان مظاهر جاهلیت مدرن میدید. او معتقد بود که استعمار تنها یکی از ابزارهای نظام سکولار غرب برای تحمیل ارزشهای خود بر جهان اسلام است. از نظر او، مقاومت در برابر استعمار، بخشی از مبارزه گستردهتر برای احیای حاکمیت الهی در زمین است.
۴.۲. جاهلیت مدرن: مفهومی معرفتی در برابر تمدّن غرب
مفهوم جاهلیت مدرن در اندیشه سید قطب، بازتعریفی از تقابل میان اسلام و غرب است. او جاهلیت را نهتنها بهعنوان ویژگی جوامع پیش از اسلام، بلکه بهعنوان مشخصه نظامهای سکولار و مادیگرای مدرن معرفی میکرد.
تحلیل معرفتشناختی جاهلیت مدرن:
جاهلیت مدرن، از منظر سید قطب، ریشه در بحران معرفتشناسی غرب دارد که با حذف خداوند از مرکزیّت هستی، ارزشهای انسانی را بر پایه عقلانیت خودبنیاد و مادیگرایی بنا نهاده است. این بحران معرفتی، به ظهور نظامهای استعماری، سرمایهداری و سکولار منجر شده که نهتنها انسان را از معنویت تهی کرده، بلکه به سلطهگری و بهرهکشی نیز مشروعیت بخشیده است.
نقد سیّد جمال بر جاهلیت مدرن:
هرچند سید جمال اصطلاح جاهلیت مدرن را به کار نمیبرد، اما نقدهای او بر تمدّن غرب، نشاندهندهی درکی مشابه از این بحران است. او مُعتقد بود که تمدّن غرب، با وجود پیشرفتهای علمی و فنی، از نظر اخلاقی و معنوی دچار افول شده است. به همین دلیل، سیّد جمال بر تلفیق پیشرفت علمی غرب با ارزشهای اخلاقی و معنوی اسلام تأکید میکرد.
۴.۳. رابطه استعمار و جاهلیت مدرن در شکلگیری نئوسلفیسم
استعمار و جاهلیت مدرن، دو روی یک سکهاند که نئوسلفیسم را بهعنوان پاسخی به بحرانهای فکری و اجتماعی دنیای اسلام شکل دادهاند. سید جمال و سید قطب، هر دو با تأکید بر بازگشت به اسلام اصیل، راهبردهای متفاوتی برای مقابله با این بحرانها ارائه دادند:
سیّد جمال: اصلاح فکری و بازسازی معرفتی بهعنوان مقدمه مبارزه با استعمار.
سیّد قطب: مبارزه مستقیم با نظامهای جاهلیت مدرن بهعنوان مرحله نخست احیای اسلام.
از منظر فلسفی، رابطه استعمار و جاهلیت مدرن، نشاندهنده دو سطح از بحران در جهان اسلام است:
۱. سطح بیرونی: سلطه نظامهای استعماری که مسلمانان را از نظر سیاسی و اقتصادی تحت فشار قرار دادهاند.
۲. سطح درونی: بحران معرفتی و فکری که منجر به پذیرش یا بیتفاوتی مسلمانان نسبت به سلطه استعمار شده است.
۴.۴. نقد فلسفی-معرفتشناختی پاسخ نئوسلفیها به استعمار و جاهلیت مدرن
پاسخ نئوسلفیها به استعمار و جاهلیت مدرن، اگرچه از نظر عملی و سیاسی مؤثر بوده است، اما از منظر فلسفی و معرفتشناختی، با چالشهایی نیز مواجه است:
۱. تقدم عمل بر اندیشه:
آیا تأکید سیّد قطب بر مبارزهی مستقیم، به کاهش اهمیت بازسازی معرفتی منجر نشده است؟
چگونه میتوان از افراطگرایی در جهاد جلوگیری کرد؟
۲. تقدم اندیشه بر عمل:
آیا رویکرد سیّد جمال به اصلاح فکری، بدون همراهی با اقدامات عملی، در برابر استعمار کارآمد بوده است؟
چگونه میتوان از انزواگرایی فکری در برابر مسائل اجتماعی و سیاسی اجتناب کرد؟
۴.۵. نتیجهگیری فلسفی: استعمار و جاهلیت مدرن بهمثابهی بحران معرفتی-وجودی
تحلیل استعمار و جاهلیت مدرن در اندیشه سید جمال و سید قطب، نشاندهندهی تلاش این دو متفکر برای پاسخ به بحران معرفتی-وجودی جهان اسلام است. از منظر فلسفی، استعمار و جاهلیت مدرن، تجلّی دو بحران بنیادین هستند:
بحران هستیشناختی: رابطه انسان با خدا و جایگاه او در نظام هستی.
بحران معرفتشناختی: رابطه انسان با حقیقت و ابزارهای دستیابی به آن.
راهحلهای ارائهشده توسط سیّد جمال و سیّد قطب، نشاندهندهب دو رویکردِ مکمل به این بحرانهاست:
سیّد جمال: احیای اجتهاد بهعنوان ابزاری برای بازسازی معرفتی و ارتقای آگاهی مسلمانان.
سیّد قطب: تأکید بر جهاد بهعنوان وسیلهای برای مقابله با جاهلیت مدرن و ایجاد نظام الهی.
این دو رویکرد، اگرچه در ظاهر متضاد به نظر میرسند، اما از منظر فلسفی، میتوانند بهعنوان دو بخش از یک پروژه جامع برای مواجهه با بحرانهای فکری و اجتماعی در جهان اسلام در نظر گرفته شوند.
در فصل پنجم، به بررسی آرمانشهرگرایی در اندیشه نئوسلفیها خواهیم پرداخت و به این پرسش خواهیم پرداخت که چگونه سید جمال و سید قطب، جامعه مطلوب اسلامی را تصور و تعریف کردهاند.
فصل پنجم: آرمانشهرگرایی اسلامی در اندیشه نئوسلفیها: بازخوانی فلسفی و معرفتشناختی
۵.۱. آرمانشهرگرایی بهمثابهی ایدهای وجودی در اندیشه اسلامی
آرمانشهرگرایی در جهانبینی اسلامی، بازتابی از امید انسان برای بازگشت به «فطرت الهی» و تحقق عدالت الهی در زندگی اجتماعی است. از دیدگاه فلسفی، آرمانشهر اسلامی نه صرفاً یک ایده اجتماعی، بلکه تجلی یک بحران وجودی است: بحران میان آنچه که «هست» و آنچه که «باید باشد».
رابطه میان آرمانشهر و اجتهاد:
آرمانشهر در تفکر اسلامی، با مفهوم اجتهاد گره خورده است. اجتهاد، بهعنوان ابزاری برای تطبیق شریعت با تحولات زمانه، همواره به دنبال ایجاد ساختاری است که عدالت و معنویت را در جامعه به حداکثر برساند.
سیّد جمالالدین افغانی: آرمانشهر او، بازگشتی به اسلام اصیل، با بهرهگیری از عقلانیت و علوم جدید بود. از نگاه او، جامعه اسلامی زمانی به آرمانشهر دست مییابد که مسلمانان بتوانند میان اصول ثابت دین و متغیرات زمانه پلی معرفتی برقرار کنند.
سیّد قطب: آرمانشهر او، جامعهای بود که بر پایه «حاکمیت الهی» بنا شده باشد. از نگاه او، تنها در صورتی میتوان به جامعه مطلوب دست یافت که اصول قرآنی، به شکلی خالص و بیواسطه، در تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی حاکم شوند.
۵.۲. مفاهیم معرفتشناختی آرمانشهر در تفکر نئوسلفیها
آرمانشهر اسلامی در تفکر نئوسلفیها، بر سه پایه معرفتشناختی استوار است:
۱. وحی بهعنوان سرچشمهی معرفت: وحی، بهعنوان بنیان اصلی نظام معرفتی اسلام، محور همه تغییرات اجتماعی و فردی است.
۲. اجتهاد و بازنگری در روشها: هرچند اصول ثابتاند، اما ابزارها و روشها باید متناسب با مقتضیات زمان و مکان تغییر یابند.
۳. تضاد با جاهلیت: آرمانشهر اسلامی، مستلزم رد جاهلیت به معنای سکولاریسم، مادیگرایی و نسبیگرایی معرفتی است.
اختلاف معرفتی سیّد جمال و سیّد قطب:
سید جمال و سید قطب، اگرچه در هدف مشترک بودند، اما در رویکردهای معرفتی خود اختلاف داشتند:
سید جمال بر همزیستی معرفت دینی و علوم مدرن تأکید میکرد و معتقد بود که پیشرفت مادی، میتواند در خدمت معنویت باشد.
سید قطب، مدرنیته غربی را بخشی از جاهلیت مدرن میدانست و از آن فاصله میگرفت. او به بازگشت کامل به ارزشهای الهی اعتقاد داشت.
۵.۳. آرمانشهرگرایی بهمثابه پروژهای عملی: از اندیشه تا تحقق
آرمانشهرگرایی در اندیشه سید جمال و سید قطب، نه صرفاً یک ایده انتزاعی، بلکه یک پروژه عملی است:
سیّد جمال:
آموزش و آگاهیبخشی: او معتقد بود که آموزش مسلمانان، مقدمه ضروری برای تحقق آرمانشهر است.
همبستگی و وحدت: اتحاد مسلمانان در برابر استعمار، اصلیترین راهبرد عملی او بود.
سیّد قطب:
جهاد: او جهاد را بهعنوان ابزار عملی برای تغییر وضعیت جاهلی و ایجاد حاکمیت الهی میدید.
تشکیل جامعه نمونه: سید قطب تأکید داشت که ایجاد یک جامعه کوچک اما آرمانی، الگویی برای سایر جوامع خواهد بود.
تحلیل فلسفی نقدپذیری آرمانشهرگرایی:
آرمانشهرگرایی، اگرچه از نظر معرفتی جذاب است، اما از منظر فلسفی با نقدهایی مواجه است:
۱. آیا آرمانشهر امکانپذیر است؟
تحقق کامل آرمانشهر، مستلزم همزمانی چندین شرط معرفتی، اخلاقی و اجتماعی است که در دنیای واقعی به دشواری دستیافتنیاند.
۲. تضاد میان ثابتات و متغیرات:
آرمانشهرگرایی، به دلیل تأکید بر اصول ثابت، ممکن است در مواجهه با تغییرات زمانه ناکارآمد شود.
۵.۴. نقد فلسفی-معرفتشناختی آرمانشهرگرایی نئوسلفیها
آرمانشهرگرایی نئوسلفیها، اگرچه از نظر الهیاتی قوی است، اما از منظر فلسفی با پرسشهای چالشبرانگیزی مواجه است:
۱. آیا آرمانشهرگرایی، تنوع فکری را محدود میکند؟
تأکید بر یک تفسیر واحد از دین، ممکن است منجر به حذف سایر رویکردها و دیدگاههای اسلامی شود.
۲. آیا آرمانشهرگرایی، با پیچیدگیهای مدرن سازگار است؟
جامعه مدرن، با ارزشهایی چون دموکراسی، حقوق بشر و نسبیگرایی معرفتی تعریف میشود. آرمانشهر اسلامی چگونه میتواند با این ارزشها تعامل داشته باشد؟
۵.۵. نتیجهگیری: آرمانشهر اسلامی بهمثابه رؤیایی همیشگی
آرمانشهر اسلامی، از سید جمال تا سید قطب، تجلی یکی از کهنترین رؤیاهای بشری است: تحقق عدالت، معنویت و اتحاد در جامعه. این آرمانشهر، اگرچه با چالشهایی فلسفی و معرفتی روبهرو است، اما همچنان بهعنوان نیروی محرکهای برای بازاندیشی و اصلاح در جهان اسلام باقی مانده است.
سیّد جمال: آرمانشهر او، پل میان اسلام و مدرنیته بود، اما پیچیدگیهای مدرن، تحقق این پل را دشوار کرد.
سیّد قطب: آرمانشهر او، به دلیل تأکید بر خلوص و انحصارگرایی، با خطر افراطگرایی مواجه شد.
در نهایت، آرمانشهر اسلامی، بهعنوان یک ایده معرفتی، همواره بستری برای پرسشهای تازه و تلاشهای نوآورانه در جهان اسلام خواهد بود.
۵.۶. آرمانشهر بهمثابه ساختار ایدهآلیستی: تحلیل از منظر هستیشناختی
آرمانشهرگرایی در نئوسلفیها، از یک زاویه هستیشناختی، ساختاری ایدهآلیستی دارد. این ساختار، به جای پذیرش تناقضهای وجودی در زیست انسانی، بر نوعی همگونی و هماهنگی کامل تأکید دارد. پرسش اساسی این است:
۱. آیا آرمانشهر ممکن است؟
هستیشناسی کمالگرا:
در جهانبینی اسلامی، آرمانشهر بازتاب نظم الهی است که در زمین تجلی یافته است. این نظم، مستلزم نوعی یگانگی میان انسان، طبیعت، و جامعه است. اما در بُعد فلسفی، این تصور با واقعیتهای متکثر و متناقض جهان انسانی سازگار نیست. سید جمال و سید قطب، هر دو بر نوعی خلوص معرفتی و اخلاقی در جامعه آرمانی خود تأکید داشتند. با این حال، پیچیدگیهای جوامع انسانی، نشان میدهد که تعارضات ذاتی میان ارزشها و اهداف انسانی اجتنابناپذیر است.
تنش میان ثابتات و متغیرات:
در تفکر سید جمال و سید قطب، ثابتات الهی مبنای همه چیز است، اما تطبیق این ثابتات با متغیرات اجتماعی همواره محل چالش بوده است. در اینجا پرسش اصلی این است که چگونه میتوان اصول ثابت را در دنیایی که ذاتاً متغیر است، محقق کرد؟
۵.۷. آرمانشهر بهمثابهی رؤیای تاریخی: از فلسفهی تاریخ تا جامعهشناسی معرفت
آرمانشهرگرایی در اندیشهی نئوسلفیها را میتوان بهعنوان یک «رؤیای تاریخی» بررسی کرد.
فلسفه تاریخ سید جمال و سید قطب:
سید جمال معتقد بود که تاریخ اسلامی، دورهای از شکّوه و عظمّت را پشت سر گذاشته است که باید به آن بازگشت. این بازگشت، نه صرفاً یک حرکت زمانی، بلکه تلاشی معرفتی برای بازیابی روح اسلام اصیل بود.
سید قطب اما تاریخ را عرصهای از «جدال میان حق و باطل» میدید. برای او، تاریخ اسلامی زمانی شکوفا خواهد شد که جاهلیت مدرن کنار گذاشته شود و حاکمیت الهی جایگزین آن گردد.
آرمانشهر بهمثابهی ابزار قدرت تاریخی:
از منظر جامعهشناسی معرفت، آرمانشهر نه صرفاً یک ایدهی فلسفی، بلکه ابزاری برای بسیج نیروهای اجتماعی است. سید جمال از این ابزار برای اتحاد جهان اسلام در برابر استعمار استفاده کرد. سید قطب نیز آن را بهعنوان ابزاری ایدئولوژیک برای مقابله با نفوذ غرب به کار گرفت.
۵.۸. آرمانشهر و تضاد میان حقیقت و واقعیت: یک تحلیل دیالکتیکی
یکی از چالشهای اساسی آرمانشهرگرایی، تضاد ذاتی میان حقیقت مطلق و واقعیت نسبی است.
سید جمال و حقیقت سیال:
سید جمال بر این باور بود که حقیقت، امری پویا و سیال است که باید در مواجهه با تحولات زمانه بازتفسیر شود. از این منظر، آرمانشهر او، یک حقیقت نسبی بود که باید در چارچوب متغیرات تاریخی و اجتماعی بازتعریف میشد.
سید قطب و حقیقت مطلق:
در مقابل، سید قطب بر این باور بود که حقیقت، امری مطلق و تغییرناپذیر است. از این رو، آرمانشهر او نیز یک هدف مطلق بود که تنها با بازگشت کامل به شریعت الهی محقق میشد.
تحلیل دیالکتیکی:
تنش میان این دو دیدگاه، نشاندهندهی یک دیالکتیک عمیق است: آیا حقیقت را باید با واقعیت سازگار کرد، یا واقعیت را با حقیقت؟
۵.۹. آرمانشهر بهمثابهی یک نظام معنایی: نظریه بازنمایی معنایی
آرمانشهرگرایی در تفکر نئوسلفیها، بیش از آنکه یک پروژه سیاسی یا اجتماعی باشد، یک نظام معنایی است که به زندگی فردی و جمعی معنا میبخشد.
بازنمایی معنایی در اندیشه سید جمال:
سید جمال آرمانشهر را بهعنوان نمادی از رهایی از جهل، استعمار و انحطاط بازنمایی میکرد. برای او، این نظام معنایی، مسلمانان را از بحران هویت نجات میداد.
بازنمایی معنایی در اندیشه سید قطب:
سید قطب، آرمانشهر را بهعنوان تحقق نهایی عدالت الهی بازنمایی میکرد. این بازنمایی، مسلمانان را به مبارزه با جاهلیت مدرن و دفاع از هویت اسلامی فرا میخواند.
۵.۱۰. نقد نهایی: آرمانشهر بهمثابه چالش ابدی معرفتی
آرمانشهرگرایی نئوسلفیها، اگرچه الهامبخش تلاشهای فکری و سیاسی بسیاری بوده است، اما از منظر فلسفی همچنان با پرسشهایی بنیادین روبهرو است:
۱. آیا آرمانشهرگرایی، نوعی جبرگرایی تاریخی نیست؟
آرمانشهرگرایی، به دلیل تأکید بر یک مسیر خاص تاریخی، ممکن است سایر امکانهای تاریخی و معرفتی را نادیده بگیرد.
۲. آیا آرمانشهرگرایی، به فردیّت انسان توجه کافی دارد؟
آرمانشهر سلفی مآبانه، با تأکید بر جمعگرایی و نظم الهی، ممکن است آزادی و فردیت انسان را محدود کند (؟)
۳. آیا آرمانشهرگرایی، با تکثرگرایی معرفتی سازگار است؟
چنانکه در فوق متذکر شدیم، آرمانشهر نئوسلفی، به دلیل تأکید بر یک قرائت خاص از دین، ممکن است با سایر رویکردهای اسلامی و غیر اسلامی در تضاد قرار گیرد.
نتیجهگیری فلسفی: آرمانشهر، افقی برای اندیشه اسلامی
آرمانشهر، نه صرفاً یک ایده سیاسی یا اجتماعی، بلکه یک افق فلسفی است که مسلمانان را به بازاندیشی در اصول و اهداف خود دعوت میکند. سید جمال و سید قطب، هر دو تلاش کردند تا این افق را به مسلمانان نشان دهند. اگرچه رویکردهای آنها متفاوت بود، اما در نهایت، هر دو در پی تحقق «خلافت انسانی» در زمین بودند؛ خلافتی که در آن، انسان بهعنوان جانشین خداوند، مسئولیت عدالت، معنویت و آبادانی را بر عهده دارد.
فصل ششم: تأثیرات معاصر اندیشههای سید جمال و سید قطب بر جهان اسلام: نئوسلفیگرایی در بستر جهانیسازی
۶.۱. نئوسلفیگرایی در عصر جهانیسازی: مفاهیم جدید، همان اصول قدیم
جهانیسازی، بهویژه در قرن بیست و یکم، فرصتها و چالشهای نوینی را برای جهان اسلام به وجود آورده است. نئوسلفیها، با الهام از اندیشههای سید جمال و سید قطب، تلاش کردند تا در این عصر پرآشوب، مبانی دینی و فرهنگی خود را در برابر سلطه جهانی غرب محافظت کنند.
نکتهی اساسی که در نئوسلفیگرایی معاصر بهویژه پس از حادثه ۱۱ سپتامبر و بیداری اسلامی مطرح است، همانا تلاش برای ایجاد توازن میان بازگشت به اصول اسلام اصیل و انطباق با شرایط جدید است. این تلاش، نهتنها در برابر تهاجمات فرهنگی و سیاسی غرب، بلکه در برابر چالشهای درونی همچون سکولاریسم، لیبرالیسم و فرایندهای مدرنیزاسیون قرار دارد.
بهطور کلی، نئوسلفیها در چهار عرصه اساسی تأثیرگذار بودهاند:
۱. تأسیس هویت جدید اسلامی:
نئوسلفیها با بازخوانی اصول بنیادین اسلام، بهویژه از نگاه سید جمال و سید قطب، تلاش کردند تا هویت اسلامی را در برابر تهدیدات فکری و فرهنگی غرب بازسازی کنند. این هویت جدید، متناسب با اقتضائات عصر مدرن، بر اساس بازگشت به قرآن و سنت و تفسیر اجتهادی آنها شکل گرفت.
۲. جنبشهای سیاسی و اجتماعی:
اندیشههای نئوسلفی در قالب جنبشهای سیاسی و اجتماعی تأثیرات قابلتوجهی گذاشته است. گروههای مختلف اسلامی، از جمله اخوانالمسلمین در مصر و گروههای جهادی دیگر مانند حماس، مجاهدین افغانستان علیه اتحاد جماهیر شوروی سابق و…، به نوعی از آموزههای سید جمال و سید قطب الهام گرفتهاند.
۳. مقابله با جهانیسازی:
نئوسلفیها، با درک تأثیرات منفی جهانیسازی و سلطه فرهنگی غرب، واکنشهایی متفاوت به این پدیده نشان دادهاند. این واکنشها شامل ترویج ضدیت با غرب، تأکید بر بازگشت به اسلام اصیل، و گاهی اعمال جهاد بهعنوان یک ابزار برای مقابله با نفوذ غرب است.
۴. بازگشت به آموزههای جهاد و دعوت:
در نگاه سید جمال و سید قطب، جهاد و دعوت به اسلام دو عنصر کلیدی برای تحقق آرمانشهر اسلامی به شمار میآیند. این عناصر، امروز در بستر نئوسلفیگرایی بهطور ویژهای برجسته شدهاند. جهاد، بهعنوان یکی از ابزارهای مبارزه با استعمار و استبداد، همچنان در بسیاری از جنبشهای جهادی معاصر پررنگ است.
۶.۲. تأثیرات فکری و فرهنگی نئوسلفیگرایی در جهان اسلام معاصر
نئوسلفیگرایی، اگرچه در بستر نظری از اندیشههای سید جمال و سید قطب سرچشمه میگیرد، اما در دنیای معاصر دستخوش تغییرات و تطورات بسیاری شده است. از منظر فلسفی و معرفتشناختی، این تغییرات را میتوان در سه بعد عمده تحلیل کرد:
۱. بازسازی معرفتشناسی اسلامی:
اندیشههای سید جمال و سید قطب، اگرچه بهطور عمده بر بازگشت به اسلام اصیل تأکید دارند، اما در دنیای معاصر با چالشهای فکری زیادی روبهرو هستند. در این فضا، متفکرین مسلمان به نئوسلفیها پیشنهاد میکنند تا با استفاده از ابزارهای معرفتشناختی جدید، مفاهیم اسلامی را بهگونهای بازسازی کنند که همراستا با تحولات علمی و فنی عصر حاضر باشد. این امر بهویژه در حوزههای فقهی، فلسفی و فرهنگی توجه زیادی به خود جلب کرده است.
۲. بازخوانی تفاسیر سنتی در عصر مدرن:
یکی دیگر از تأثیرات معاصر نئوسلفیگرایی، بازخوانی و تفسیر مجدد منابع دینی است. نئوسلفیها با بهرهگیری از روشهای نوین تفسیر، سعی دارند تا آموزههای اسلام را بهطور متفاوتی درک و بازتاب دهند. این تفاسیر، اگرچه اغلب بهعنوان برگشتی به اصول اسلام اصیل توصیف میشوند، اما بازهم اصلاح گران مسلمان به نئوسلفی ها پیشنهاد می کنند که با توجه به ویژگیهای خاص عصر مدرن، نوعی تلفیق میان سنت و مدرنیته بهوجود بیاورند.
۳. افزایش همبستگی اسلامی در برابر تهدیدات خارجی:
در دنیای معاصر، نئوسلفیها همچنان بر اهمیت همبستگی و وحدت جهان اسلام تأکید دارند. این امر، علاوه بر جنبههای دینی، بُعد سیاسی و فرهنگی نیز دارد. جنبشهای اسلامی معاصر، بهویژه در جهان عرب و آسیای میانه، از آموزههای نئوسلفی برای تبیین ضرورت همبستگی در برابر سلطهگری جهانی استفاده کردهاند.
۶.۳. چالشهای معاصر نئوسلفیگرایی: از تفسیر تا اعمال
یکی از چالشهای عمدهای که نئوسلفیها در دنیای معاصر با آن روبهرو هستند، تفاوتهای عمیق میان تفسیرهای دینی و اعمال سیاسی است. نئوسلفیها، بهویژه در بستر فلسفی و اجتماعی، تلاش کردهاند تا آرمانشهر اسلامی را در عمل محقق کنند. اما این تلاشها با چالشهای زیادی مواجه شده است:
۱. تفسیر متفاوت از جهاد:
جهاد، که در آموزههای سید جمال و سید قطب جایگاه ویژهای دارد، در دنیای معاصر، بهویژه توسط گروههای جهادی، تفسیرهای متفاوتی پیدا کرده است. برخی از این گروهها، همچنان بر اعمال خشونتآمیز و تهاجمی تأکید دارند، در حالی که برخی دیگر، جهاد را بیشتر بهعنوان یک مبارزه فرهنگی و سیاسی در نظر میگیرند.
۲. اختلافات داخلی در جهان اسلام:
یکی دیگر از چالشهای عمده نئوسلفیگرایی، اختلافات درونی میان گروههای مختلف اسلامی است. این اختلافات، که غالباً به تفاوت در تفسیر قرآن و سنت باز میگردد، مانع از وحدت و همبستگی مسلمانان در برابر تهدیدات خارجی میشود.
۳. تعارض میان مدرنیته و سنت:
نئوسلفیها، اگرچه به بازگشت به اسلام اصیل تأکید دارند، اما در دنیای مدرن با چالشهایی روبهرو هستند که بهویژه در عرصه علمی، فرهنگی و اقتصادی ظهور کرده است. این چالشها، از یکسو، بهویژه در میان روشنفکران اسلامی، به پرسشهایی در مورد انطباق آموزههای اسلامی با دنیای مدرن منجر شده است.
۶.۴. جمعبندی و آینده نئوسلفیگرایی در جهان اسلام
نئوسلفیگرایی، با بازگشت به اصول بنیادی اسلام و تأکید بر مبارزه با تهدیدات داخلی و خارجی، همچنان یکی از مهمترین جریانهای فکری و سیاسی در جهان اسلام به شمار میرود. اما در دنیای معاصر، این جریان با چالشهایی اساسی روبهرو است.
آینده نئوسلفیگرایی بهطور عمده بستگی به توانایی آن در تطبیق مفاهیم دینی با تحولات جهانی و اجتماعی دارد. اگر این جریان بتواند بهطور مؤثر میان سنت و مدرنیته، وحدت و تکثر، و جهاد و دعوت توازن برقرار کند، احتمالاً تأثیرات عمیقی بر شکلگیری آینده جهان اسلام خواهد گذاشت.