یکی از عمدهترین اشتباهاتِ رژیم صهیونیستی در چند روز اخیر، نشر ویدیوی آخرین لحظات زندگی قاید شهید یحیی سنوار، رهبر حماس، بود.
در این ویدیو دیده میشود که سنوار در آخرین لحظاتِ حیات خود نیز جلیقه بر تن و اسلحه در دست دارد و با اینکه به شدت در یک جنگ مستقیم با تانکهای رژیم صهیونیستی زخم شده است، اما وقتی متوجه فیلمبرداری و رصد پهپادهای رژیم میشود، به سوی آنها چوب پرتاب میکند.
شاید رژیم میخواست با نشر این ویدیو برتری تکنولوژیکی خود بر مقاومت فلسطینیها را نشان دهد، اما آنچه را این ویدیو به نمایش گذاشت، جز مبارزه تا آخرین نفس، تسلیمنشدن، نترسیدن و شهادتطلبی سنوار چیزی دیگری نبود.
این ویدیو همچنان تبلیغات امپراتوری رسانهای غرب و صهیونیستها را که سنوار را به پنهانشدن در تونلها و استفاده از گروگانها به عنوان «سپر انسانی» متهم میکردند و از وی یک چهرهی ترسو و بزدل ترسیم مینمودند، ابطال کرد که او در خط مقدم جبهه میرزمیده و تا آخرین لحظهی حیات نیز شجاعانه رزمید.
در بارهی رشادتها و قهرمانیهای سنوار در طول دورهی مبارزاتش بسیار شنیده بودیم، اما آنچه بیشتر از همه برای آزادیخواهان و مبارزان الهامبخش است، نحوهی مرگ و مردن او است.
نیایشی منسوب به علی شریعتی، متفکر و ایدیولوگ ایرانی، است که «خداوندا! چگونه زیستن را تو برایم بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت.» اما بر خلاف، میتوان گفت که یکی از بزرگترین دغدغهی مبارزان در درازای تاریخ تا به امروز، «چگونه مردن» بوده است. سخن معروفی است از امیلیانو زاپاتا، مبارز آزادیخواه مکزیکی، که ارنست همینگوی نیز آن را از زبان یکی از شخصیتهای رمانش چنین نقل میکند:
«پیروزی یعنی چه؟ مردن در حالی که انسان بر سر پا ایستاده بهتر از زندهماندن و روی دو زانو خزیدن است. در جنگ برای آزادی مردن، بهتر از زنده ماندن و در مقابل دشمن بردهوار به زانو درآمدن است.»
مبارزانِ آزادیخواه برای به آن به «چگونه مردن» اهمیت قایل اند که مرگ باعزت میتواند نقش مهمی در گسترش دعوت و مکتب شان داشته باشد.
من چندی پیش، رمان تاریخی معروف «سمرقند» اثر امین معلوف، نویسندهی لبنانیتبار را میخواندم که در آن به مبارزات حسن صباح، داعی معروف اسماعیلی، نیز پرداخته شده است. این را میدانیم که یکی از درخشانترین فصلهای مقاومت علیه سلطه بیگانگان در تاریخ ایران بزرگ، مقاومت حسن صباح در قلعه الموت علیه امپراتوری سلجوقیان و خلافت بغداد بود. گفته میشود که پیروان حسن صباح در این قلعه نزدیک به ۱۶۶ سال در برابر امپرتواریهای منطقه مقاومت کردند تا اینکه این قلعه در سال ۶۵۶ هجری قمری به دست هلاکو خان مغول به آتش کشیده شد و ویران گردید. فداییانی که در این قلعه زندگی میکردند چنان شجاع و متهور بودند که نام شان خواب از چشم شاهان و شهزادگان میربود.
در بارهی فداییان حسن صباح آوردهاند که شهزادهای یا وزیری را میکشتند، با اینکه زمینهی فرار برای شان مساعد بود، اما نمیگریختند، بلکه دلیرانه ایستاد میشدند و با خندهی مبارزهجویانه، کلماتی را که آموخته بودند فریاد میکردند تا اینکه به دست جمعیت کشته و تکه تکه میشدند.
آنچه باعث میشد تا آنها نگریزند، توصیه حسن صباح برای آنها بود. مرشد شان گفته بود که دلیرانه مردن بهتر از کشتن است. «زیرا اگرچه با کشتن دشمنان، آنها را از هر گونه اقدام بر ضد خود مان باز میداریم، اما با دلیرانه مردن، ستایش مردمان را برمیانگیزیم و از میانِ این مردمان است که مردانی برای پیوستن به ما برخواهند خاست. بنابراین، مردن مهمتر از کشتن است. میکشیم تا از خود دفاع کنیم و دشمن را بلااثر بسازیم، اما میمیریم تا به کیش خویش درآوریم و تسخیر کنیم. هدف ما تسخیر است و دفاع از خویش وسیله و راه وصول به هدف.»
میگویند پیروان حسن صباح، بنا بر توصیهی او، شکارهای خود را از میان شاهزادگان و وزرا در روزهای جمعه و در محضر عام صید میکردند و اما نمیگریختند، بلکه اجازه میدادند خود نیز کشته شوند. مرگ دلیرانهی آنها باعث میشد که تعدادی به مکتب آنان بپیوندند و همه روزه بیشتر از پیش پیروان این فرقه افزایش پیدا کند.
این داستان را یادآوری کردم تا بگویم که چگونه مرگ دلیرانه بر گسترش دعوت و مکتب تاثیر میگذارد.
شهادت یحیی سنوار نیز خیلی دلیرانه بود. مرگ دلیرانهی او برای بسیاری از جوانان الهامبخش خواهد شد و صف مقاومت و حماس را تقویت خواهد کرد.
نویسنده: شهید ثاقب