مقدمه
سُهراب سپهری شاعر، نویسنده و نقاش پرآوازۀ ایران، زادۀ کاشان بود. سهراب سپهری در کنار این که یکی از مهمترین و مشهورترین شاعران معاصر به شمار می رود، از محبوبیت خارق العاده یی در بین مردم برخوردار است.
محبوبیتی که دهه ها پس از مرگ شاعر، نه تنها ذرّه یی ازآن کاسته نشده است، بلکه روز به روز برآن افزوده شده است. سهراب، نقاش و شاعری خوش قریحه و پراستعداد بود. او روحیه یی لطیف داشت و از چنان تصویرسازی های بِکر و تازه یی با زبانی نرم و خیال انگیز بهره می برد که هر خواننده یی با خوانش اشعارش، آرامش پیدا می کرد.
شهرت و آوازۀ سهراب سپهری – که عمدتاً در قالب نیمایی شعر می سرود – از مرزهای ایران نیز فراتر رفت و بعدها اشعارش به زبان های مختلفی هم چون انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی نیز ترجمه شد.
مختصری از زنده گی و احوال سهراب سپهری
سهراب سپهری، در روزچهاردهم مهر/ میزان ۱۳۰۷ خورشیدی، درشهر کاشان ایران زاده شد و در اول اردی بهشت/ثور ۱۳۵۹ خورشیدی درگذشت.
این شاعر بزرگ است؛ شاعری که با اشعار پرمغز و پرعاطفه اش، برای همیشه نام خود را در ادب فارسی جاودانه کرد. پدر سپهری اسدالله و مادرش ماه جبین هر دو اهل هنر و ادبیات بودند. پدرش کارمند اداره پست و تلگراف کاشان بود؛ اما در طراحی، موسیقی و نقاشی هم مهارت خاصی داشت. از مادر سهراب چندین شعر در کتاب «زنان سخنور ایران» آمده است. سهراب تنها یک برادر به نام منوچهر و سه خواهر به نامهای: همایون دخت، پری دخت و پروانه داشت.
سهراب سپهری دوره ابتدایی خود را در دبستان خیام کاشان و دوره متوسطه خود را در دبیرستان پهلوی کاشان گذراند. او پس از به پایان رساندن دوره دبیرستان، در اداره فرهنگ کاشان مشغول به کار شد؛ اما همزمان تحصیلات خود را نیز ادامه داد و پس از دریافت دیپلوم، در دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شده و موفق به اخذ نشان درجه اول علمی شد. او در طی این دوران، مدتی به استخدام شرکت نفت درآمد؛ البته سرودن شعر و نقاشی را نیز ادامه داد.
سهراب سپهری، هنرمندی با استعداد و شاعری خوش قریحه بود که با انتشار اشعاری هم چون«صدای پا آب»،«مسافرم» و«حَجم سبز» به شهرت بی نظیری دست یافت. شهرت سهراب سپهری در بین مردم به حدی است که اغلب اوقات او را با همان اسم کوچکش«سهراب» می شناسند – گویی دوست و آشنای همه مردم است و همه او را می شناسند.
سهراب، با اشعار خود پیرامون هستی شناسی از امور روزمره گذر کرده و به معنای انتزاعی«ذهنی» و عرفانی بلندی دست یافته است که پیش ازاو، کم تر شاعری توانسته است فراتر از او دراین عرصه پا بگذارد. سپهری که از شاعران پیش گام ایرانی در زمینه شعر نو و از دنبال کننده گان شعر نیمایی بود، از قالب های غربی نیز برای رسیدن به سبک شعری منحصر به فرد خود بهره می جست. با وجودی که استفاده از قالب های نو درک اشعار سهراب را پیچیده می کرد، ولی کلام او آن چنان آهنگین و پُراحساس بود که مخاطب را ذره یی هم آزرده نمی کرد. اغلب مخاطبان سهراب چنان در اشعار او غرق می شدند که دنیای واقعی و روزمره گی خود را فراموش می کردند و به شناخت تازه یی از انسان و هستی می رسیدند.
سپهری، شاعری طبیعت گرا
اغراق نیست اگر بگوییم که سهراب سپهری فرزند خَلَفِ طبیعت بود. او هم چون کودکی که هم واره در دامان مادرش باشد، تنها در دامان طبیعت آرامش پیدا می کرد. نیازی به گفتن نیست که سهراب احترام بی حد و حصری برای طبیعت قایل بود. نگاه او به طبیعت و موجودات زنده، نگاه عاشقی به معشوق بود. عاشقی که هیچ عیب و نقصی را در معشوق نمی دید. او ستایش گر حقیقی خداوند و مخلوقاتش بود و عقیده داشت که «زندگی نیست بجزعشق» و بنابراین، نهال عشق را باید در قلب خود و برای تمام هستی کاشت. از نظر سهراب، عشق همه چیز بود.
سپهری، شاعری تصویرگر
سهراب سپهری که تسلط زیادی به مکاتب بوداییزم، عرفان و سنت های غربی داشت، مفاهیم غربی را به خوبی با مفاهیم شرقی آمیخته بود و در نتیجه شعری پدید آورده بود که نظیر آن تا قبل از او، کمتر در شعر فارسی به چشم می خورد. در شعر سهراب، اقیانوس بی انتهایی از معانی جریان دارد. سهراب مخاطبانش را با خود به سفری و به دنیایی ناشناخته می برد که درآن چیزهای زشت، زیبا می شوند و چیزهای ناچیز ناگهان اهمیت یافته و توجه را به خود جلب می کنند.
در جهان بینی شاعر بزرگ معاصر، زیبایی عنصری عینی است که هر کسی می تواند به غنای آن بیفزاید. دراین مورد، سهراب سپهری هم نظر و به تعبیر بهتر دنباله روی ویلیام شکسپیر است که عقیده داشت هیچ چیز خوب و بدی وجود ندارد؛ بلکه این تفکر ماست که آن را بد یا خوب می کند. بنابراین، سهراب مخاطب خود را دعوت می کند تا چشم ها را بشوییم و طور دیگری به پدیده ها نگاه کنیم. سهراب معجزه یی از واژه ها و معانی از خود به یادگار گذاشته که قرار نیست به این زودی ها ازآن سیراب شویم.
خلاقیت سهراب در بیشتر در استفاده بدیع از رنگ و کلمه بوده است. سهراب سپهری شاعری تصویرگراست و این جنبه از شعر سهراب با طبیعت گرایی او مرتبط است؛ ضمن این که دیدگاه عارفانه دارد و خدا را در طبیعت جستجو می کند. شعر سهراب مانند نقاشی هایش رنگارنگ است. وی در شعرش نگران انسان و سرنوشت اوست. او همه را به نگریستن دقیق تر در پیرامون خود و به جهانی برتردعوت می کند. همه ی اشیا برای او حیات دارند واین اشیا دارای روح و احساس هستند.
سپهری در نگاه دیگران
سهراب سپهری، شاعری بود که به مسایل سیاسی اعتنایی نداشت؛ به ویژه در اوج دورۀ پُرالتهاب دهۀ چهل خورشیدی که اکثر شاعران درایران به سرودن اشعار سیاسی روی آورده بودند. همین امر نیز او را از چشم دیگر شاعران معاصر انداخت و انبوهی از انتقادات را به سوی او روانه کرد. مثلاً رضا براهنی درکتاب معروف خود – طلا در مس – در انتقادش از سهراب سپهری، او را شاعری دانسته است که به دنیا و واقعیت های تلخ آن پشت کرده است. احمد شاملو نیز اشعار سهراب را بیش از حد زیبا می داند که کارکرد درستی ندارند و به جای آن که مخاطب را بیدار کنند، او را در خواب فرو می برند.
ولی فروغ فرّخ زاد، نظری خلاف این دو داشت و معتقد بود که:«سهراب سپهری، با همه فرق دارد». فروغ، دنیای فکری و حسی سهراب را «جالب ترین دنیاها» توصیف می کرد. مهدی اَخَوان ثالث نیز با وجودی که اشعار سپهری را دوست داشت، نقاشی های او را به اشعارش ترجیح می داشت؛ اخوان ثالث عقیده داشت که سپهری بعد از آزمودن تمام نوآوری ها و اسلوب های شعری تازه، راه خودش را پیدا کرده بود که تسلیم بیماری مهلکش شد. دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی نیز سهراب را شاعری می دانست که بیش از آن که برای سرودن شعر تلاش کند، به دنبال رسیدن به سبک شعری دل خواهش بود.
ولی دکتر سیروس شمیسا درپاسخ منتقدان سهراب سپهری می نویسد که: سهراب شاعری بزرگی ست که به مرور زمان عظمت او بیش تر و بیش تر درک می شود. شمس لنگرودی نیز سهراب را شاعری می داند که با بی اعتنایی به انتقادات توانست خود را به قله های شعر نو برساند.
سپهری و نقاشی های او
سهراب سپهری، دانش آموختۀ دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. این شاعر پرآوازه، با خطوط و رنگ هایی کم، لطافت و حساسیت های شاعرانۀ خود را نقاشی می کرد. تابلوهای سهراب سپهری هم اکنون ریکارد نقاشی های قیمتی مدرن ایرانی را در اختیار دارند. برای مثال: یکی از تابلوهای سپهری در حراجی در تهران درسال ۱۳۹۷ به قیمت ۵ میلیارد و ۱۰۰ میلیون تومان به فروش رفت. یکی دیگر از آثار سهراب در حراجی در دُبی به قیمت ۶۰ هزار دالر به فروش رفت.
روی کرد سهراب سپهری در نقاشی نیز همان بی آلایشی و ساده گی اشعارش بود. او در نقاشی دنبال کنندۀ سبکی مؤجز و نیمه انتزاعی بود تا به خوبی مکاشفه های شاعرانه اش را نشان دهد. منتقدان هنری، نقاشی های سهراب را آثاری اصیل و شاعرانه دانسته اند. از مشهورترین نقاشی های سهراب سپهری می توان به این آثار او اشاره کرد:
۱. طبیعت بیجان
۲. شقایق ها، جوی بار و تنۀ درخت
۳. علف ها و تنۀ درخت
۴. ترکیب بندی با نوارهای رنگی
۵. ترکیب بندی با مربع ها
۶. منظرۀ کویری
بسیاری از آثار سهراب هم اکنون دراختیار دوستان و مجموعه داران او هستند. هم چنین پروانه سپهری، خواهر شاعر هم که برخی از آثار او را در اختیار داشت، آن ها را به موزیم کرمان اهدا کرد.
آثار شعری سهراب سپهری
از سهراب سپهری تا کنون این آثار شعری به چاپ رسیده است:
۱. مرگ رنگ
۲. زندگی خوابها در کنار چمن یا آرامگاه عشق
۳. آوار آفتاب
۴. شرق اندوه
۵. هشت کتاب
۶. حجم سبز
۷. هنوز در سفرم
۸. پیغام ماهیها
۹. جای پای دوست
درگذشت سهراب سپهری
سهراب سپهری درسال ۱۳۵۸ خورشیدی، به بیماری سرطان خون مبتلا شد و برای درمان به انگلستان رفت. اما به دلیل پیش رفت بیماری دوباره به تهران بازگشت. سرانجام درغروب اول اردی بهشت/ثور سال ۱۳۵۹ خورشیدی در بیمارستان پارس، دار فانی را وداع گفت و در صحن امام زاده سلطانعلی بن محمد باقر، در اطراف کاشان به خاک سپرده شد.
در ابتدا یک کاشی فیروزهیی در محل دفن سهراب سپهری قرار گرفت؛ اما بعداً توسط خانوادۀ او یک سنگ سفید با دست خط و حکاکی رضا مافی و بریده یی از یک شعر معروف خودش، از کتاب «حَجمِ سبز» بر روی محل دفن وی نصب شد:
به سراغ من اگر میآیید،
نرم و آهسته بیایید.
مبادا که تَرَک بردارد
چینی نازک تنهایی من
اشعار سپهری
سهراب سپهری به عقیدۀ بسیاری از منتقدان ادبی، شاعری شوریده و جست وجوگر بود. او شاعری بود که همواره به دنبال کنکاش در هستی و نگاه نو به پدیده ها بود. برای هیچ کسی از دوست داران او پوشیده نیست که مهم ترین ویژه گی شعر سهراب، همان تصاویر بدیع و نگرش جذاب او به هستی بود. سهراب از چنان تسلطی بر زبان و شعر برخوردار بود که می توانست پیچیده ترین مسایل هستی و عرفانی را با ساده ترین تعبیرات و تشابهات و استعاره ها بیان کند.
سفرهای سپهری به آسیای شرق و آشنایی با ادیان و عرفان شرقی هم چون آیین بودا که اساس آن بر محبت و دل سوزی استوار شده است نیز تجلی خاصی دراشعار او دارد. عنصر دیگری که همیشه رد پای آن چه در نقاشی ها و چه در اشعار سهراب همیشه به چشم می خورد، طبیعت است. آمیخته گی شاعر با طبیعت باعث شده است تا نقش ها و رنگ های او دراشعارش زنده و جان دار باشد.
نمونه یی چند از اشعار سهراب سپهری
۱.
صدای پای آب
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است.
پنجره فکر، هوا عشق، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد!
گاه اگر می روید: قارچ های غربت
من نمی دانم که چرا می گویند: اسپ حیوان نجیبی ست، کبوتر زیباست!
و چرا در قفس هیچ کسی کرگس نیست؟
گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد؟!
چشم ها را باید شست، جُور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست.
واژه باید خودِ باد
واژه باید خودِ باران باشد.
چترها را باید بست
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی درپی
زندگی آب تنی کردن در حوضچۀ اکنون است.
رخت ها را بکنیم:
آب در یک قدمی ست
روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم
خواب یک آهو را
گرمی لانۀ لک لک را ادراک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم
در موستان گره زایده را باز کنیم و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد.
و نگوییم که شب چیز بدی ست
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ، این همه سبز
صبح ها نان و پنیرک بخوریم.
و بکاریم نهالی سرِ هر پیچِ کلام
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت
و نخوانیم کتابی که درآن باد نمی آید
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از دَرِ خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود، زنده گی چیزی کم داشت
و اگر خنج نبود، لطمه می خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می گشت
و بدانیم اگر نور نبود، منطق زندۀ پرواز دگرگون می شد
و بدانیم که پیش از مرجان، خلایی بود در اندیشۀ دریاها
و نپرسیم کجاییم
بو کنیم اطلس تازۀ بیمارستان را
و نپرسیم که فوارۀ اقبال کجاست
و نپرسیم که پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشته اند.
پشت سرنیست فضایی زنده:
پشت سر مرغ نمی خواند.
پشت سر باد نمی آید.
پشت سرپنجرۀ سبز صنوبر بسته است.
پشت سرخسته گی تاریخ است.
پشت سر خاطرۀ موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد.
۲.
خانه دوست کجاست؟!
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخۀ نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت
کوچه باغی ست که از خواب خدا سبزتر است
و درآن عشق به اندازۀ پَرهای صداقت آبی ست…
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ
سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل
پای فوارۀ جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیّت سَیال فضا، خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست؟
۳.
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم، خُرده هوشی، سرِ سوزن ذوقی
مادری دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستانی، بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ.
جا نمازم چشمه، مُهرم نور.
دشت سَجّادۀ من.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست.
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم:
که اذانش را باد، گفته باشد؛ سر گل دستۀ سرو.
من نمازم را پی «تکبیره الاحرام » علف می خوانم،
پی « قد قامت » موج.
کعبه ام بر لب آب
کعبه ام زیر اقاقی هاست.
کعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ، می رود شهر به شهر.
اهل کاشانم
پیشه ام نقاشی است:
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی ست
دل تنهایی تان تازه شود
چه خیالی، چه خیالی، … می دانم
پرده ام بی جان است.
خوب می دانم، حوض نقاشی من بی ماهی ست.
۴.
آب را گل نکنیم
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری می خورد آب
یا که در بیشه ی دور سیره یی پَر می شوید
یا در آبادی، کوزه یی پُر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود،
پای سپیداری تا فرووشوید اندوه دلی
دست درویشی شاید،
نان خشکیده فرو برده در آب
زن زیبایی آمده لب رود
- ۵.
زندگی نیست به جز نم نم باران بهار
زندگی نیست به جز دیدن یار
زندگی نیست به جز عشق
بهجز حرف محبت به کسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی کرده بسی
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
دو سه تا کوچه و پس کوچه
و اندازه یک عمر بیابان دارد
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم!؟
زندگی خالی نیست
مهربانی هست
سیب هست
ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاری ست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمدهایم
دست ما در کف این رود بهدنبال چه میگردد؟
هیچ!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطرهها میماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
ندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
نگارنده: سیامک رادمرد